اخبار کسب و کار

بررسی فیلم «همه چی عادیه»: در تهران آقای هالو زیاد است

مناسبات سینمای ایران، این روزها عجیب رندانه شده است. زمان اکران فیلم که می‌رسد با شعار فیلم کمدی و طنز اجتماعی بیننده را به سالن سینما می‌کشانند و حالا که فیلم‌های کمدی موقتاً از روی پرده برداشته‌شده‌اند، برچسب کمدی را برداشته‌اند و تازه ریشه اصلی فیلم رو می‌شود که اصلاً کمدی نیستند. «همه چی عادیه» آخرین ساخته محسن دامادی، ازجمله فیلم‌هایی است که با شعار یک طنز اجتماعی روی پرده رفت و این روزها، همچنان به اکران خود ادامه می‌دهد؛ چراکه «همه چی عادیه» اصلاً و اساساً کمدی نیست.
«همه چی عادیه» روایت صفا (عباس غزالی)، پسر شهرستانی است که به دلیل بحران آب در شهرستانش از کشاورزی بازمانده و به تهران آمده است. صفا در تهران با حوادث مختلفی روبرو می‌شود اما آنچه بیش از همه او را به دردسر می‌اندازد، ساده‌دلی یا شاید بهتر است بگوییم ساده‌لوحی او و همچنین نقطه‌ضعفش در مقابل زنان است. صفا در مواجهه با هر زنی که کمی با او خوش‌رویی کند، عاشق می‌شود، شروع می‌کند به تند پلک زدن، چیزی شبیه یک تیک عصبی و بعد خواستگاری می‌کند و هر بار شکست می‌خورد.
خط اصلی داستانی «همه چی عادیه» شبیه نسخه دست‌دومی از «آقای هالو» می‌ماند، با این تفاوت که به‌هیچ‌وجه در آن حد و اندازه نیست و فقط می‌تواند یک کپی دسته چندمی باشد. «همه چی عادیه» فیلمی متوسط است که نه در فرم و اجرای تکنیک‌ها جسارت و خلاقیت قابل‌توجهی ارائه می‌کند و نه محتوا. آخرین ساخته محسن دامادی، فیلمی است کاملاً دوپاره. در نیمه اول فیلم، صفا از لحظه‌ای که وارد تهران می‌شود می‌گوید و خاطراتی را تعریف می‌کند که او را به کار در یک دفتر سینمایی رسانده است. در این نیمه، ریتم روایت به‌شدت یکنواخت است و هیچ افت‌وخیزی که برای بیننده جذاب باشد و او را به تعقیب ادامه داستان ترغیب کند وجود ندارد. از سوی دیگر، کادربندی‌ها و میزانسن دامادی به‌شدت تلویزیونی است و بیشتر از آنکه شبیه یک اثر سینمایی باشد به یک اثر تلویزیونی چندقسمتی که پشت سر هم پخش می‌شود می‌ماند. شکل روایت خاطرات صفا که با پایان هرکدام داستانشان به پایان می‌رسد و هیچ ارتباط روایی باهم ندارند هم در شکل‌گیری این فرمت تلویزیونی و اپیزودیک بی‌تأثیر نیست.
درواقع آنچه تمام تکه‌هایی از خاطرات صفا را به هم متصل می‌کند، علاقه وصف‌ناپذیر صفا به زنان است. علاقه‌ای که دائماً او را به دردسر می‌اندازد. عدم انسجام فیلم هم از همین‌جا نشاءت می‌گیرد. نیمه اول فیلم، دغدغه فیلم‌ساز نمایش یک جوان شهرستانی ساده و سخت‌کوش است که در تهرانی که به قول خودش “زیاد دختر دارد و زیاد هوشنگ دارد” دچار تناقضات رفتاری و تشویش‌های درونی می‌شود. بگذریم که سادگی نمایش داده‌شده از صفا، بیش‌ازاندازه اغراق‌شده است و در این دوره که عصر تکنولوژی است چندان قابل‌باور نیست و مخصوص همان «آقای هالو» و مربوط به آن دوره است. از همین روست که شوخی‌هایی که در نیمه اول فیلم می‌بینیم و قرار است اوج صداقت و سادگی صفا را نشان دهد بیشتر شبیه لوده بازی است و نه‌تنها کمدی نیست بلکه بیهوده و ناکارآمد به نظر می‌رسد. خرده روایت‌هایی هم که به داستان اضافه‌شده‌اند تا زمان فیلم طولانی‌تر شود و بازیگران بیشتری وارد ماجرا شوند هم کارکرد روایی ندارند. تا پایان فیلم هم نمی‌فهمیم نقش خانم تهیه‌کننده به‌جز گوش دادن به قصه بی‌سروته صفا چیست و دلیل مشاجراتش با همسرش چیست و اینکه اصلاً بیننده چرا باید درگیر روابط این دو شود وقتی هیچ نقشی در روایت صفا ندارند یا رفتن خانم ترقی (رز رضوی) به‌عنوان صاحب‌کار صفا برای نجات وی به چه علتی به داستان اضافه‌شده است وقتی نه بیننده می‌فهمد این تلاش به کجا می‌رسد و نه حتی صفا. در این میان نقش دختر نابینایی که صفا از پنجره اتاق کوچکش او را نگاه می‌کند هم معمایی دیگر است که تا پایان روشن نمی‌شود.
خوشبختانه، نیمه دوم فیلم یا شاید بهتر است بگویم، سی دقیقه پایانی فیلم، ریتم کمی بهتر می‌شود و جان می‌گیرد. روایت صفا از رودررویی با زنانی که نمی‌تواند به آن‌ها برسد و تکرار مکررات در قصه‌اش است، سمت و سویی دیگر می‌گیرد و بیننده را تا حدی جذب می‌کند. صفا که از درک مناسبات اجتماعی و فرهنگی یک شهر بزرگ بازمانده و از توسری خوردن و مورد ظلم قرار گرفتن خسته است، بالاخره دست به انتقام میزند. خشم فروخورده، سرخوردگی‌های پشت‌هم و تحقیر شدن‌هایش در شهر تبدیل به مشت‌هایی می‌شود که یکسره سرازیر می‌شود و آخرین کسی که صفا را آزار داده را قربانی می‌کند و در این راه صفا ناخواسته خود را نیز قربانی می‌کند.
گرچه نقش ریزی و اجرای برنامه صفا برای انتقام هم خیلی منطقی نیست و سؤالاتی در ذهن بیننده ایجاد می‌کند، اما انگار فیلم‌ساز در پایان فیلم یادش افتاده است برود سر حرف‌های اصلی‌اش و به موضوعی که «همه چی عادیه» قرار بوده به آن بپردازد رجوع کند. درنهایت داستان صفا با پایانی نه‌چندان خوشایند تمام می‌شود و آخرین دیالوگ وی یکی از بهترین سکانس‌های فیلم را رقم میزند. زندگی صفا در شهر آن‌طور که می‌خواسته و آرزویش را داشته پیش نرفته و حتی به فاجعه ختم شده است. با خارج شدن صفا از کادر و پایان قصه او، جوان روستایی دیگری را می‌بینیم که همان راه را می‌آید و سرنوشتی به تلخی صفا خواهد داشت. دامادی با آخرین سکانسش، «همه چی عادیه» را تبدیل به مرثیه‌ای برای رؤیایی می‌کند که هرروز در تهران سلاخی می‌شود.
در پایان باید بگویم که در این اوضاع نابسامان سینما، «همه چی عادیه» فیلم بدی نیست، اما صرفاً به دلیل شرایط فعلی سینماست که می‌توانیم «همه چی عادیه» را به‌عنوان یک اثر متوسط بپذیریم. البته نباید از بازی عباس غزالی هم گذشت. بازیگری که باوجود استعداد درخشانی که از خود نشان داده تاکنون میدانی نیافته است تا بدرخشد. «همه چی عادیه» هم بهترین بازی وی نیست اما غزالی در نقش اول و با ایفای نقش یک کاراکتری که رگه‌ای از کمدی هم دارد فرصت یافته است کمی بیشتر خود را نشان دهد و به اثبات برساند، مخصوصاً که در مقابل بازی بد بقیه بازیگران، اجرایش بسیار حرفه‌ای به نظر می‌رسد.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «یک کیلو و بیست‌ویک گرم»: هرچه سیاه تر بهتر

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا