اخبار کسب و کار

بررسی فیلم «یک کیلو و بیست‌ویک گرم»: هرچه سیاه تر بهتر

«یک کیلو و بیست‌ویک گرم» اولین تجربه فیلم‌سازی رحیم طوفان، تجربه‌ای است صرفاً قصه‌گو و فاقد خلاقیت و فرمی قابل‌توجه؛ یک فیلم متوسط رو به بالا (در شرایط کنونی سینمای ایران) با ضرباهنگی نامیزان که می‌تواند حوصله بیننده را سر ببرد. رحیم طوفان در اولین تجربه فیلم‌سازی‌اش نشان می‌دهد که فیلم‌سازی است با دغدغه‌های اجتماعی، خوش‌ذوق اما در ابتدای کار و کمی بی‌توجه به میزانسن و فرم فیلمش.
«یک کیلو و بیست‌ویک گرم» ازلحاظ روایی ارتباط نسبتاً خوبی با بیننده برقرار می‌کند اما مشکلاتی که در فیلم‌نامه و منطق روایی آن رسوخ کرده که بیننده تیزبین را چندان راضی نخواهد کرد.
فیلم سینمایی «یک کیلو و بیست‌ویک گرم» یک اثر اجتماعی است و قرار است سه قشر مختلف را کارشناسی و روایت ‌کند. حداقل این ادعایی است که در خلاصه ارائه‌شده از فیلم آمده است. حقیقت این است که این خلاصه یکی از بی‌ربط‌ترین توصیفاتی است که می‌توان در مورد این فیلم ارائه کرد. در بهترین حالت می‌توان گفت «یک کیلو و بیست‌ویک گرم» سه قشر از طبقات مختلف فرهنگی را روایت می‌کند اما به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند وارد عرصه کارشناسی اجتماعی و شخصیتی شود. در ابتدا، تفاوت طبقاتی و فرهنگی این سه قشر آخرین چیزی است که ممکن است در فیلم توجه بیننده را جلب کند و بعدازآن هم با پیشرفت داستان، فقط دو خانواده‌ای که ازنظر مالی سطح پایین‌تری دارند، بن‌مایه فیلم را تشکیل می‌دهند و خانواده دیگر، نقش نخودی را بازی می‌کند و هیچ پرداختی نسبت به آن‌ها صورت نمی‌گیرد.
قصه «یک کیلو بیست یک گرم» از آنجایی شروع می‌شود که بابک (سعید آقاخانی) و همسرش مهتاب (لیلا زارع) که زندگی خوبی دارند و در انتظار تولد فرزند سومشان هستند ناخواسته درگیر ماجرای عشق و تردید یک زوج می‌شوند. تا اینجا، همه‌چیز در زندگی بابک و همسرش که بعداً می‌فهمیم هردو کودکان پرورشگاهی بوده‌اند، گل‌وبلبل است و حتی خبر اضافه شدن یک فرزند پسر به خانواده‌شان را با ساز و دهل جشن می‌گیرند تا بیننده شیرفهم شود، بابک و مهتاب چقدر خوشبخت هستند. گره‌افکنی اصلی جایی رخ می‌دهد که بابک که یک لوله‌کش است به برای انجام کارش به خانه‌ای می‌رود که به طرز عجیبی (البته ازنظر بیننده و نه فیلم‌نامه‌نویس) خالی است و ناگهان دختر خانواده از راه می‌رسد و کمی بعد نامزد شکاک او. الی (روشنک گرامی) به نامزدش سامان (بابک انصاری) دروغ می‌گوید و ادعا می‌کند تازه از خواب بیدار شده است. بابک با دیدن درگیری میان زوج سریعاً وسایلش را جمع می‌کند تا محل را ترک کند اما با اصرار سامان روبرو می‌شود که حقیقت را بگوید. دراین‌بین درگیری اتفاق می‌افتد و بابک ناخواسته با آچاری که در دست دارد به سر سامان می‌کوبد و سامان در اثر این حادثه بینایی یک‌چشمش را از دست می‌دهد.
ازاینجا به بعد داستان هم که مشخص است، بابک به زندان می‌افتد و همسر پابه‌ماهش باید دیه را جور کند. در طرف دیگر داستان پروانه (آناهیتا افشاری) و همسرش هادی قرار دارند. پروانه تاکنون دو بارداری نافرجام داشته است و اکنون‌که روزهای پایانی بارداری سومش را تجربه می‌کند، به همسرش شک دارد و مطمئن است به او خیانت می‌کند. بااین‌همه، اگر تا اینجا نتوانستید ادامه ماجرا را حدس بزنید، می‌توان گفت که پرداخت سه روایت جداگانه کار خودش را انجام داده است و مخاطب را در حدس زدن اتفاقات بعدی همراه کرده است، حتی اگر توانسته‌اید حدس بزنید که روایت مهتاب و پروانه چگونه به هم گره می‌خورد هم می‌توان با ارفاق به طوفان در پرداخت ایده اصلی فیلمش که روایت سه داستان جداگانه اما مرتبط به هم هست نمره قبولی داد. این پیوستگی روایات به هنر قصه‌گویی فیلم‌ساز برمی‌گردد و بازی خوب سعید آقاخانی و فرشته صدر عرفایی هم مزید بر علت می‌شود تا بیننده با سرنوشت کاراکترها همراه شود. آنچه بیش از همه موجب برقراری ارتباط بیننده با داستان و ایجاد کشش برای اوست، همین سه داستان مجزاست که درجایی به هم گره می‌خورند. فرمی که اخیراً در سینمای ایران به پیروی از سینمای جهان موردتوجه فیلم‌سازان قرارگرفته است نمی‌تواند توجه بیننده مشتاق خلاقیت را جلب نماید.
اما مشکلات فرمی و ساختاری فیلم هم کم نیست. اول‌ازهمه داستان سامان و الی نامشخص است و کارکرد روایی خاصی در جهت اهداف فیلم‌ساز ندارد. الی به‌خوبی دختری بی‌خیال و بی‌غم تصویر شده که به‌جز خوش‌گذرانی و خودش به چیز دیگری فکر نمی‌کند اما سامان، شخصیتی عصبی است که نه دلیل رفتارهایش برای بیننده مشخص ست و نه انگیزه اولیه‌اش از دعوا و مشاجره با الی، همان‌گونه که معلوم نیست چرا یک‌دفعه بعد از شنیدن حقیقتی که ربطی به بابک ندارد تصمیم می‌گیرد رضایت بدهد. ازاین‌دست ایرادات منطقی و دراماتیک در فیلم کم نیست. شخصیت سامان، علاوه بر ناپختگی‌اش، انگار مورد نفرت فیلم‌نامه‌نویس و فیلم‌ساز هم هست. این مسئله که سامان اساساً شخصیت دوست‌داشتنی نیست قابل‌انکار نیست، اما می‌توان به ماجرای مصدومیت سامان کمی انسانی‌تر نگریست، نه اینکه شرایط به‌گونه‌ای چیده شود که بیننده یکسره از این کاراکتر متنفر شود و آسیبی که دیده است اصلاً برایش مهم نباشد. همین‌طور در اواخر فیلم وقتی مهتاب کودکش را به خانواده پروانه واگذار می‌کند، انگار داستان وارد یک فضای فانتزی می‌شود؛ گواهی تولد و گواهی فوت، نقش پدر به‌عنوان قیم اصلی و صاحب امضا برای اعمال جراحی و غیره و اینکه ساناز، دوست مهتاب که پزشکش هم هست، اصلاً از ماجرا خبردار نمی‌شود و باقی ماجرا بیش‌ازاندازه برای یک فیلم رئال غیرمنطقی است. از این نکته هم بگذریم که چگونه دوست صمیمی مهتاب که یک پزشک متخصص است سی میلیون تومان ندارد اما مادر پروانه که زنی شهرستانی و از طبقه متوسط است، سی میلیون نقد در کارت بانکی‌اش دارد. اثبات خیانت هادی هم توجیه خاصی ندارد و فقط بازی درخشان فرشته صدر عرفایی را بار دیگر به رخ می‌کشد که می‌تواند بدون گفتن یک دیالوگ، همه احساس یک کاراکتر را منعکس کند.
فیلم‌ساز برای آنکه عمق موقعیت دراماتیک و غم‌انگیز کاراکترها را منعکس کند تا جایی پیش می‌رود که روایت را فقط کش می‌دهد و هر آنچه بعد از سکانسی که مهتاب باخبر می‌شود که سامان رضایت داده است بیهوده و خنثی به نظر می‌رسد. این اصرار برای ادامه داستانی که عملاً تمام‌شده است، سیاه نمایی محض است و غرق کردن بیننده در دریایی از مصیبت تمام‌نشدنی.
رفتن مهتاب و بابک به خانه پروانه و سکانس بعدی آن دقیقاً مصداق این ادعاست که فیلم‌ساز با سوءاستفاده از احساسات تماشاگر با نمایش صحنه‌هایی که هیچ کارکرد روایی ندارند فقط و فقط سیاه نمایی می‌کند و سیاه نمایی می‌کند.
ازلحاظ اجرای تکنیک‌های سینمایی هم باید گفت هرچقدر فیلم‌برداری خوب و روان از آب درآمده است و می‌تواند بیننده را با خود همراه کند، تدوین در نقطه مقابل قرار دارد. کات‌های بی‌موقع، تدوینی شلخته که پیوستگی سه روایت را از بین می‌برد و درنهایت از ریتم افتادن روایت آن‌هم چندین بار در طول فیلم، بعد از فیلم‌نامه نه‌چندان دقیق، بزرگ‌ترین ضربه را به فیلم وارد می‌کند.
در پایان، «یک کیلو و بیست‌ویک گرم» می‌توانست فیلم بهتری باشد اما برای یک فیلم اولی تجربه بدی نیست. مسلماً اولین تجربه رحیم طوفان به‌اندازه فیلمی چون «انزوا» قوی و جذاب نیست، اما حداقل شرافت دارد و در این روزهای تلخ که کمدی‌های مبتذل به ریش سینما می‌خندند، دغدغه‌ای جدی را مطرح می‌کند.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «من دیوانه نیستم»: کشتی شکستگانیم

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا