نقد فیلم «شماره ۱۷ سهیلا»: شمارش معکوس تا چهل
خطر لو رفتن داستان
هزاران مشکل بزرگ در دنیا وجود دارد. با بعضیهایش همه دنیا درگیرند و بعضی دیگر مختص جامعه ماست. بعضی دیگر از مشکلات هم ازلی و ابدی به نظر میآیند. از بین همه این مشکلات، فیلمسازهای ما چندتایی را خیلی دوست دارند! زوجهایی که میخواهند مهاجرت کنند، خانوادههایی که باهم دعوا دارند، طبقه متوسط درگیر با مسئله خیانت، طبقه پایین درگیر اعتیاد… «شماره ۱۷ سهیلا» یک فیلم شجاعانه است. اولاً چون سراغ موضوعی رفته که در سیاهه مشکلات موردتوجه سینمای ایران گم است، ثانیاً چون سراغ آن رفتن و سوءتفاهم نساختن خیلی سخت است.
سبک زندگی مجردی امروز یک انتخاب است؛ اما زیر پوست این انتخاب مدرن یک ترس هم نهفته: حالا همهچیز خوب است، ده سال بعد چطور؟ وقتی سنم باز بالاتر رفت چطور؟ برای پسرها هیچوقت بهطور کامل برای انتخاب دیر نیست، اما دخترها – علاوه بر فشارهای بیرونی و فرهنگی جامعه – یک سقف دارند.
از سنی به بعد فرصت مادر شدن بهطور کل از بین میرود و این فشار برای ازدواج را حتی بیشتر میکند. سهیلا به این سن رسیده. دکتر به او گفته فرصت کمی دارد و اگر دیرتر ازدواج کند بچهدار نمیشود. فیلم با نماهای مستندی (مستندنما؟) از یک موسسه همسریابی شروع میکند. مردها و زنها (و اکثراً زنها) ویژگیهای همسر دلخواهشان و ویژگیهای خودشان را در میزانسنی رو به دوربین بیان میکنند و بقیه میتوانند آنها را انتخاب کنند. هرکس شمارهای دارد که بعد از نام خود بیانش میکند و سهیلا شماره ۱۷ است.
اینکه چرا محمود غفاری فیلمسازی که پیش از اینیک فیلم بسیار کمهزینه و ویدئویی به نام «اینیک رؤیا نیست» ساخته برای فیلم دومش سراغ دغدغهای چنین زنانه آمده و اینکه چرا فکر کرده میتواند این دغدغهاش را بدون اینکه مخاطب احساس توهین کند بسازد، دقیقاً روشن نیست. دوربین او اغلب بهصورت ثابت، گفتگوهایی طولانی را در قاب میگیرد. اکثراً در ماشین و از زاویه روبرو.
در دو گفتگوی طولانی او با دوستپسرهای سابق (بگذریم از افزایش حد تحمل ممیزی) فیلمساز تلاشی برای تغییر دادن اندازه نماها و وارد شدن به نمای نزدیک و عمق صورت کاراکترش نمیکند و کشمکش را تنها از طریق دیالوگها و البته خندههای سهیلا که گاه هیستریک و گاه ابلهانه و ناشی از کمی کندذهنی به نظر میرسد، ادامه میدهد.
استراتژی بصری استفاده از نماهای غیر کلاسیک برای آشناییزدایی باز هم دنبال میشود. در جلسه آموزشی موسسه مدتی طولانی روی حرفهای مدرس جلسه درباره راههای کنترل غریزه جنسی، صورت زنهای شرکتکننده فقط در کادر قرار دارد. حتی تأکیدی هم روی سهیلا نمیشود. او هم یکی از آن زنهاست که جایی در کادر، نه خیلی جلو و نه خیلی عقب، جای گرفته. ولی این استراتژی همهجا رعایت نمیشود. همهوقت هم رعایت نمیشود. درست مشابه مشکلی که لحن فیلم با آن درگیر است. مشکل سهیلا جدی است. آنقدر که هر اشاره دوستش به وزنش، تنهاییاش یا مشکل شخصیای که از آن اطلاع دارد، به شدت باعث آزار او میشود. حتی از پسرکی که چندین سال از او سن کمتری دارد و به او علاقهمند شده، میخواهد بیشتر از این درباره موضوعات آزاردهنده (که همگی به سن مربوط میشوند) حرف نزند. فیلم هم مشکل سهیلا را جدی گرفته؛ اما لحن کمیک فیلم گاهی از کنترل خارج میشود تا جایی که عملاً سرخوردگیهای تحقیرآمیزی مثل رفتن سر قرار ملاقات با مردی بسیار مسنتر از تصور او، یا دوستپسر سابقی که از ترس جدی شدن رابطه او را قال میگذارد، بیشتر باعث خنده تماشاگر میشوند تا تأثر او. درحالیکه قرارداد فیلم با تماشاگرش و نشانههای دیگر حکایت از این دارد که مسئله سهیلا برای فیلم باید جدی باشد.
گفتگوی طولانی او با پسر جوان که از جلوی موسسه شروع میشود و در تمام راه مترو و بعد راهروهای ایستگاه ادامه پیدا میکند، بیدار شدن حسی جدید در او است. سهیلا اینقدر ساده نیست که تصوری از رابطه با کسی که یک دهه از او کوچکتر است داشته باشد
– هرچند یک آهنگ شاد و خوش و در واقع الکیخوش روی تصویر آنها گذاشته میشود که ای کاش میشد اشتباه ساده تدوینگر باشد – اما همراه شدن پسرک حسی از لذت خواسته شدن به او میدهد. حسی که او را دوباره به ایستگاه بازمیگرداند و پایان غریب فیلم با یکی از درستترین و کارکردیترین دوربین روی دستهای تمام این سالها بازگشت دوبارهای است به آنچه در سکانس جلسه آموزشی کاشته شده. سهیلا میرود، برمیگردد، میدود و در همه این لحظات دوربین او را از نزدیکتری فاصله تعقیب میکند و تحت حمایت قرار میدهد. حمایتی که کاش همیشگی بود.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.