نقد فیلم «دارکوب» : دایرهی شیشهای
خطر لو رفتن داستان
«دارکوب»، آخرین ساخته بهروز شعیبی، جز فیلمهایی بود که بهشدت انتظار اکرانش را میکشیدیم. امین حیایی در یک نقش جدی، سارا بهرامی که سال گذشته با «ایتالیا، ایتالیا» حسابی درخشید و مهمتر از همه توانایی قصهگویی شعیبی که در کارهای قبلیاش هم به اثبات رسیده بود، همه از دلایلی بود که «دارکوب» را یک فیلم کنجکاوی برانگیز میکرد.
«دارکوب» همانقدر که انتظار داشتیم، قصهگو و پرکشش است. سکانس ابتدایی فیلم دریچهای است به جهانی که زیر پایمان جریان دارد و از آن غافل هستیم، جهانی که شعیبی برای روایت قصهاش انتخاب کرده است. یک ناکجاآباد که مردی، همسرش را قانع میکند تا کودک به دنیا نیامدهشان را بفروشند و بعد خانواده خوشبختی را میبینیم که فرسنگها از این دنیا فاصلهدارند و بدون نگرانی کوچکی در زندگی، جشن تولد دخترشان را برگزار میکنند. تجربه سینمایی مخاطب همینجا به او هشدار میدهد که این دودنیای متفاوت لاجرم در جریان روایت به هم گره خواهند خورد که همینطور هم میشود، اما زود قضاوت نکنید. با یک ملودرام خانوادگی به سبککارهای فرهادی که دو قشر مختلف جامعه را در مقابل هم قرار میدهد و معیارهای اخلاقی جامعه را بررسی میکند طرف نیستید. روایت «دارکوب» خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست. گرچه، در مواجه با «دارکوب» با یک داستان ساده و خطی طرف هستیم، اما بهجای یک رویکرد کلی، باشخصیتهایی طرف هستیم که جایگاه و هویتشان در مرز ویرانی قرار دارد.
«دارکوب» مثل «سیانور»، فیلم قبلی شعیبی، پر کاراکتر و پر لوکیشن است اما نگاهش با آن بسیار متفاوت است. نهفقط از این لحاظ که با یک داستان تاریخی مواجه نیستیم بلکه از آن جهت که شعیبی برای آخرین اثرش یک معضل حاد اجتماعی یعنی اعتیاد را دستمایه قرار داده تا شبکهای از روابط آدمهای درگیر در این معضل را بررسی کند و قصهای شخصی و پر چالش را روایت کند، روایتی که علیرغم اینکه از یک الگوی قدیمی، به قدمت دایره گچی قفقازی نوشته برتلوت برشت، میآید اما بهخوبی در دل داستان نشسته است و شخصیتهای فیلم و فضای ایرانی را به خود گرفته است.
همچنین بخوانید:
نقد فیلم «دارکوب»: شور و خروش سیری چند؟!
نقد فیلم «دارکوب»: بلای خانمانسوز در کمین خانوادههای خوشبخت!
«دارکوب» روایت تأثربرانگیز مهسا (سارا بهرامی) است که اعتیاد شدیدی دارد و بهطور اتفاقی همسر سابقش، روزبه (امین حیایی) را در کنار فرزندی که فکر میکرده مرده است میبیند. در ابتدا مهسا تنها انگیزهاش از نزدیک شدن به روزبه و زندگیاش، دریافت پول مهریهاش یا هر کمک مالی است که بتواند بگیرد، اما وقتی دخترش را میبیند، دختری که فکر میکرده خودش باعث مرگش شده است، دیگر نمیتواند به پول فکر کند و تنها چیزی که میخواهد تجربه مادر بودن است. این احساس مادرانگی زمانی به اوج میرسد که تینا دوست مهسا، قصد دارد کودکش را بفروشد اما مایل به این کار نیست و فقط تحتفشار نامزدش و نیاز مالی تن به این کار داده است. روایت زندگی نابسامان مهسا، شرایط بحرانی که در آن زندگی میکند و به آن عادت کرده است، کمکم به زندگی روزبه و همسر دومش، نیلوفر (مهناز افشار) هم سرایت میکند. سماجت مهسا و سر زدنهای گاه و بی گاهش به محل کار این دو، زندگی روزبه و نیلوفر را نیز به مرز فروپاشی میکشاند.یکی از نشانههای بصری که شعیبی در «دارکوب» بهخوبی پرداخته است خانهای است که مهسا و تینا به همراه دختران و زنان دیگر در آن زندگی میکنند. خانهای که فلاکت و بدبختی از سر و رویش میبارد و هرکدام از سکنه این خانه، قصه خودشان را دارند و قهرمان شکستخورده زندگی خودشان هستند. این خانه نماد زندانی است که مهسا در آن گرفتار است و بهعنوان یک سرپناه تمام شکوه و زیبایی خیالی مهسا را یدک میکشد.
در سکانسی از فیلم، نیلوفر برای صحبت کردن با مهسا و راضی کردنش به انصراف از تصمیمش، به دنبال او میرود و پا به زندگی و دنیای مهسا میگذارد. این رویارویی، آن چیزی است که مدتها به تعویق افتاده است. ورود نیلوفر به این دنیا، نهتنها او را تا مغز استخوان وحشتزده میکند، انگار چشمهایش را هم باز میکند. بعدازاین اتفاق است که نیلوفر برای اولین بار در طی شش سال زندگی مشترک، از روزبه درباره جزئیات وقایع میپرسد و به تصمیم خودش و روزبه شک میکند. این دنیای جدیدی که نیلوفر دیده است، در عین دهشتناکیاش، در عین دور ماندنش از چشم نیلوفر و امثال او، دنیای واقعی است که دیگر نمیشود انکارش کرد؛ اما این سکانس باوجود همه جذابیتش بهترین سکانس «دارکوب» نیست. بهترین سکانس «دارکوب» جایی است که تینا فریاد میکشد و مهسا عاجزانه ضجه میزند و مخاطب صدای فریادهای ناشی از ناتوانی این دو را از ورای صداگذاری بینظیر فیلم میشنود. درست در همینجا، روایت متوقف میشود و با یک فلشبک به گذشته میرویم و آخرین روزی که روزبه و مهسا در کنار هم بودهاند را میبینیم. در همین سکانس هم هست که سارا بهرامی که در تمام طول فیلم بازی قابل قبولی ارائه داده است اما به بهترین کارش نزدیک نشده است، به ناگاه بیننده را شوکه میکند. وقتی دیگر آن گریم سنگین روی صورتش نیست و اغراق بازی در نقش یک زن معتاد را یدک نمیکشد، در اینجا بهرامی در فلاکت یک مادر، یک زن و یک معتاد فرو میرود و بیننده را با خود در این منجلاب غرق میکند. در مقابل «دارکوب» جز معدود مواردی است که مهناز افشار بازی یکدست و روانی در طول فیلم ارائه میدهد. امین حیایی هم گرچه انتظار میرفت بتواند در این نقش حسابی بدرخشد، اما فروغ چندانی ندارد. هادی حجازی فر که با «ایستاده در غبار» به یک ستاره تبدیل شد و بعد از «ماجرای نیمروز» و درخشش در آن فیلم به یک ستاره تمام معنا در سینمای ایران تبدیلشده است، بااینکه در «دارکوب» حضور کوتاهی دارد، اما درخشش خوبی دارد و موقعیت سخت شخصیتش که برادر مهساست را بهخوبی منتقل میکند.
درنهایت «دارکوب» در ادامه مسیر فیلمسازی بهروز شعیبی، تجربه موفقی است و در مقایسه با «سیانور» چند پله جلوتر است. شعیبی بهخوبی در «دارکوب» قصهگویی میکند، شخصیتهایش را معرفی میکند و آنها را به ذهن بیننده گره میزند، شرایط دراماتیک و جذابی میآفریند و با یک ریتم مناسب بینندهاش را تا پایان همراه میکند؛ اما به نظر میرسد که شعیبی باوجود سابقه ساخت چند فیلم و سریال هنوز سبک خود را نیافته است و «دارکوب» علیرغم همه جذابیتهایش، نفوذ چندانی ندارد و تأثیر برانگیزیاش به سالن سینما محدود میشود. «دارکوب» بهشدت فاقد یک عنصر جذاب دراماتیک است که آن را منحصربهفرد کند و در کارنامه کاری شعیبی آن را ویژه سازد. پس هنوز باید منتظر بمانیم تا ببینیم که شعیبی میتواند از سطح یک فیلمساز معمولی به سطح بالاتری برسد و فیلمی بیافریند که ورای سکانسهای جذاب و پراکنده و خط داستانی چالشبرانگیز، ماندگار و ویژه باشد یا خیر.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.