نقد فیلم لانتوری؛ دیدن یا ندیدن
اگر در دوران فیلمهای کلاسیک و کلارک گیبلها و ادری هپبرن ها زندگی میکردیم، احتمالاً هیچ استودیویی حاضر به ساخت فیلم «لانتوری» نمیشد. فیلمی که به خاطر شکل روایتش، بسیاری از مواقع حوصله تماشاگر را سر میبرد و پرگویی و اضافهکاری میکند. در تمام طول فیلم مخاطبش را به طمعی هیستریک برای دانستن انتها قصه و نمایش واقعگرایانهای از زندگی قهرمانها در چهارچوب ژانر، دچار میکند اما آنچه را که تماشاگر میخواهد ببیند نشانش نمیدهد و با سماجت و لجبازی پسربچههای کوچک میخواهد حرف خودش را بزند. در سینمای فرا صنعتی آن سالها این یعنی یک شکست تجاری.
کمی جلوتر، حوالی دهه پنجاه سینمای آمریکا که به آرامش قبل از طوفان میماند و اتفاقاً به حالوروز امروز سینمای ایران هم بیارتباط نیست، لانتوری در این دوران همجایی ندارد. نگاه اعتراضی و زبان تندش میتواند برای سکون و بیحالی فیلمهای همدورهاش دردسرساز باشد، پس حذف میشود. در دوره ایده آل گرایی ها، لانتوری دارد از تناقضها و باگها میگوید و این میتواند مخاطب محافظهکار و چشم و گوش بسته را خوش نیاید. میتواند حتی در بعضی از صحنهها جلوی چشمان فرزندش را بگیرد تا این میزان از چرک و کثافت جهانی را که در آن زندگی میکند نبیند!
حتی دیوانهبازیهای و پرده دریدنهای دهه هفتاد هم تحمل این شکل برخورد با سینما را ندارد. فیلمی که نه درباره داستان است و نه درباره قهرمانهایش که درباره اخلاقیات است آنهم به شکل سفت و محکم اش. چنین فیلمی معلوم است در دورانی که اوج فانتزی و اعتراض و عاشقانههای وحشی تاریخ سینماست نمیتواند جایی داشته باشد. چراکه داستانش لکنتهای زیادی دارد و قهرمانهایش دوستداشتنی و ثابتقدم نیستند.
اما لانتوری محصول هزاره جدید است. احتمالاً عجیبوغریب ترین برهه تاریخ بشریت تا به امروز. دوران تناقضها و ندانستنها و دستوپا زدن میان درست و غلط، خوب و بد. دورانی که هر فرد از تلفن همراه شخصیاش گرفته تا میز کارش، با انواع و اقسام رسانهها سروکله میزند.
در چنین دورهای سینما، دیگر فقط سینما نیست و یک فیلم میتواند محصولی فراتر و متفاوت از تعریفی که از سینما میشناسیم را سبب شود. سینما میتواند همانقدر که داستان باشد و قهرمان شبیه به کندو، قاب و ریتم باشد شبیه به طبیعت بیجان، به کمپینی بشردوستانه بدل شود. در شکل دیگرش میتواند نقش یک مبلغ و سلاح را بازی کند. شبیه به استفادهای که نازیها سالها پیش به نحوی احسن از سینما کردند، میتواند صدای خاموش یک ملت باشد شبیه به ناخدا خورشید. همانطور که میتواند سینماها و مدرسهها را به آتش بکشد شبیه به اکران رکس در سینماهای ایران بعد از انقلاب و مثلاً دیوار راجرواترز.بدون هیچ مرز کشی و دستهبندی، در دوران حاضر سینما میتواند صرفاً تبدیل به یک رسانه شود. همانطور که بعضی فیلمها اولویتشان هنری بودن است و بعضی دیگر صنعتی بودن و تعداد محدودی شاهکار بودن، فیلمهایی هم هستند که از سینما/رسانه بهعنوان دستاویزی برای طرح مسئله و روشن نمودن صورت سؤال استفاده میکنند. فیلمهایی که معمولاً ژورنالیستی خطاب میشوند چراکه رسالتشان در واکاوی و گشتن به دنبال ریشهها و مفاهیم نیست، همانطور که خوشگذرانی عصر یک روز تابستانی هم نیست، قرار است در کمترین زمان و با جلب بیشترین میزان از توجه مخاطب و تلنگری ذهنی، به او هشدار دهد. در آثار ژورنالیستی اینچنینی قرار نیست خبری از داستان و خلاقیتهای هنری ویژهای باشد که هدف یکلحظه، یک آن است که در بعضی از مخاطبان به ناگهان بیدار میشود. لانتوری چنین رویکردی دارد. فیلمی که دارد با مردم و جامعهای که بستر خلق اش است مستقیم و بیواسطه صحبت میکند تا شاید بتواند مانند مریم فیلم چیزهایی را در آدمهای مقابلش و تفکراتشان عوض کند.
نقطه عطف فیلم نه پاشاست نه مریم نه لانتوری ها و نه همه آدمهایی که بخشیدهاند، رضا درمیشیان است که در تصمیمی هوشمندانه لانتوری را به شکل فعلیاش ساخته. اینکه انتخاب درمیشیان میان ساختن یک فیلم خوب و “سینمایی” که یادآور دوران پرشکوه سینما باشد و کلی تمجید شود و اثری کلاژ مانند که خیلی از خصایص ذاتیاش را فدا میکند تا گوشهای بیشتری حرف حسابش را بشنوند، گزینه دوم است درصدی از سماجت، شجاعت و کلهخری (در معنای خوبش) را میخواهد که هر کارگردانی ندارد.
اما رضا درمیشیان «لانتوری» را شبیه به یک ماکومانتری میسازد یعنی مستندی ساختگی تا هرلحظه و در هر پلان به مخاطب یادآوری کند که دارد فیلم میبیند وحواسش را روی همان طرح مسئله متمرکز کند نه داستانها و حوادث. هرچند که انتخاب فرمت مصاحبه با اقشار مختلف جامعه سادهانگارانه به نظر میرسد اما با همه کاستیهایش موفق میشود هم فاصلهگذاری مدنظر کارگردان را ایجاد کند و هم بیواسطه با مخاطب ارتباط برقرار کند. انگار که تکههای مختلفی از واقعیت و تناقضات آدمها را محکم بهصورت تماشاگر بکوبد و برق از سرش بپراند. در کنار این اما طراحی باند لانتوری و اعضایش با همه کثافتکاریها و رابینهود بازیهایشان و تلاش قابلتوجه درمیشیان در مطرح کردن مفاهیم خط قرمزی در لابلای خرده داستانها و ریزهکاریهایی اجرایی (مثل رژلب پخششده باران وقتی از پیش طعمهشان بازمیگردد) باعث شده تا لانتوری فیلمی سرگرمکننده هم باشد که تماشاگر را تا لحظه آخر با خود همراه کند.خط قرمزهایی که«لانتوری» با آنها سروکله میزند باعث شده تا فیلم فرمی کلاژ مانند به خود بگیرد. صحنههای زیادی که با عکس روایت میشوند، استفاده از صداهای ذهنی و وقایع روز جامعه مانند اختلاس و قتل ستایش و حواشی تمامنشدنی آقازادهها (که معادلی در فیلم دارند) همه بخشی از این ویژگی کلاژگونه لانتوری اند که علاوه بر اینکه بگی نگی خط قرمزها را دور میزند و مردم را بهواسطه همذات پنداریشان سر ذوق میآورد، کمک میکند تا سکون بصری تصویر و یکنواختی آن کمتر حس شود. (هرچند که هنوز هم در بعضی از لحظات فیلم اذیت کننده است.) علاوه بر اینکه فرم را تروتازه و سرپا نگه میدارد، تأثیر فاصلهگذاری مضمونی که پیشتر گفته شد را هم فراتر میبرد.
تأثیرگذاری خوب فیلم در سکانسهای مهم و اصلی یکی دیگر از ویژگیهای بارز «لانتوری»ست. هرچند که دِرَخش بک ها کوتاه و سریع میگذرد اما در میان همان تنش و آشفتگیهای خودخواستهاش، میتواند تأثیرگذار باشد: عاشقانه مانند آخرین مواجههشان در پارک، ناجوانمردانه شبیه بهروزی که باران از پیش نامزد مریم بازمیگردد، بیرحم شبیه بهجایی که پاشا مجبور میشود برای تنها بار از چاقویش استفاده کند.سرد شبیه بهمواجهه مریم بازندگی و آدمهایش، مهربان شبیه به بهزیستی، درمانده شبیه به کارتون خوابیهای پاشا، سیم آخر و جنون و اسید، زندگی تباهشده یک انسان و نجات یکی دیگر، شبیه به معجزه.
«لانتوری» با همه کاستیهایش، میتواند روی عموم مردم تأثیر بگذارد و به آنها این آگاهی را ببخشد که میتوانند به قصاص و بخشش از زوایایی جز آنچه تابهحال در ذهن داشتهاند نگاه کنند. تماشاگر لانتوری هنگام خروج از سالن هنوز هم دارد به فیلم و حرف حسابش فکر میکند. احتمالاً در مسیر خانه هم مداما در گوشههای ذهنش با مریم و پاشا سروکله میزند و خب این دقیقاً هدف اصلی درمیشیان و رسالت لانتوری است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.