نقد و بررسی فیلم «سد معبر»: قضیه اول، قضیه دوم
«سد معبر»، یکی از فیلمهای کنجکاوی برانگیز جشنواره سی و پنجم فجر بود که گرچه در این جشنواره چندان مورد استقبال قرار نگرفت، اما در حضورهای جهانیاش و در جشنوارههای بینالمللی، موفقیتهای چشمگیری به دست آورد. همین موفقیتها هم بود که بیشازپیش کنجکاوی ما برای دیدن این فیلم را تحریک کرد. بههرحال، «سد معبر» یک فیلم دومی به تمام معناست. محسن قرایی بعد از تجربه خوشایند و موفق «خسته نباشید»، یکی از امیدهای فیلم دومی حاضر در جشنواره فجر سی و چهارم بود. از سوی دیگر، سعید روستایی، پدیده جشنواره سی و سوم فیلمنامه «سد معبر» را به نگارش درآورده است. روستایی با اولین فیلمش خیلیها را شگفتزده کرد و بسیاری منتظر دومین فیلمش هستند و ازآنجاییکه نگارش فیلمنامه اولین تجربهاش نیز به عهده خودش بود، جذابیت «سد معبر» دوچندان شد. همکاری دو جوان خوشذوق و بااستعداد که دغدغههای اجتماعی دارند نوید یک فیلم سرپا و درستودرمان را میداد و همه منتظر بودند تا «سد معبر» نیز بهمانند «خسته نباشید» و «ابد و یک روز» طوفانی به پا کند و تبدیل به پدیده جشنواره سال گذشته شود؛ اما در این میان یکجایی، یکچیزی درست از کار درنیامد و اینهمه امید برای فیلمی بیهوده و بیفروغ خیلی راحت بر باد رفت.«سد معبر» روایت قاسم (حامد بهداد) کارمند پیمانکاری شهرداری است که بهشدت سعی دارد پیشرفت کند و از زد و بند با دستفروشان گرفته تا نقشه برای ارثیه همسرش وانمیگذارد و همه رؤیایش خرید یک ماشین سنگین است. «سد معبر» خط روایی دارد که این روزها توجه بسیاری از فعالان اجتماعی و مردم عادی را به خود جلب کرده است. رویارویی دستفروشان و مأموران سد معبر، دوگروهی که کمابیش از یک طبقه هستند اما جبر زمانه آنها را در مقابل یکدیگر قرار داده است و همین شباهت در عین تفاوت قدرت در اختیار، چالشهای جدی و هشداردهندهای برانگیخته است.
نیمه اول فیلم یا بهتر است بگویم سی دقیقه ابتدایی فیلم، درخشان و جذاب است. سکانس یورش مأموران به دستفروشان بیچیز، التماس پدری به یکی از مأموران برای رهایی پسر عروسک فروشش، آشفتگی و خشم فروخورده دو گروه از جامعه و از همه مهمتر، قاسم که نه این است و نه آن، نوید درامی رئالیستی درست مانند «ابد و یک روز» را میدهد. در این نیمه فیلم، شاهد بسط داستان قاسم و زندگی پر از مشکلش هستیم؛ قاسم نه میخواهد و نه میتواند یک مأمور سد معبر باقی بماند، خودش هزار و یک بدبختی دارد و زد و بندش با دستفروشان بیش از آنکه بیننده را به قضاوت وادارد او را به همدلی میکشاند. در همین ابتدای فیلم است که تلنگری به مخاطب زده میشود که مشکل برخوردهای پیشآمده میان دستفروشان و مأموران شهرداری، فردی و شخصی نیست و حتی به یک سازمان ختم نمیشود و باید ریشهاش را جایی دیگر در میان قشر پایین و فرودست جامعه که بهشدت از شکاف طبقاتی رنج میبرند جستجو کرد. سکانس درگیری مأموران با دستفروشان، آنقدر واقعی است که بیننده را میخکوب میکند و او را در معرض هجوم فلاکتی درک نشدنی که از ظواهر زندگی گذشته و به مغز استخوان آدمها و اندیشههایشان رسوخ کرده قرار میدهد. همین سکانس هم هست که بیش از باقی فیلم شما را یاد «ابد و یک روز» و نمایش عریان و واقعی زندگی خانواده فیلم میاندازد.
مشکل «سد معبر» از جایی شروع میشود که جهانبینی فیلمساز و نویسندهاش، یکسره از کاراکترها و موقعیتشان جدا میشود و رویکردی متافیزیکی و شعارگونه میگیرد و با گذر سطحی از یک زخم عمیق و ریشهدار، موعظه گرانه، خوبی و وجدان اخلاقی را تبلیغ میکند و قهرمان داستانی را که بیننده میتوانست دوستش داشته باشد و با عصیانش هم ذات پنداری کند را منفور و سیاه میکند. هرچه مسیر فیلم پیشتر میرود، قاسم از بازنمایی اولیهاش دور میشود و به یک تیپ ساده از فردی بیوجدان و بیتوجه به اخلاقیات تبدیل میشود. مشکل «سد معبر» از آنجایی شروع میشود که بهمانند مجموعه «کلید اسرار» با ایجاد ترس و انذار دادن مصیبت دعوت بهخوبی میکند و درنتیجه همه کنشهای فیلم رنگ و بوی جبر میدهد. پاسخ سازندگان «سد معبر» به مشکلات جامعه و علیالخصوص مشکلی که دست روی آن گذاشتهاند درگیر کردن کاراکترشان در عواقب تصمیمش، آنگونه که در فیلمهای فرهادی میبینیم نیست، بلکه پاسخشان فروخوردن خواستهها و نیازها از ترس عقوبت الهی است. این رویکرد آنقدر سطحی و شعارزده است که حتی نمیتواند ایده بازتاب اعمال را بپروراند و آنچه به نام قانون کارما میشناسیم را به بیننده معرفی کند بلکه بیشتر شبیه نفرین مادربزرگهای قدیمی است که میگفتند:”الهی به تیر غیب گرفتار شی.”
اشتباه نکنید، بهشدت معتقدم که خواهینخواهی، جایی و زمانی با اعمال و تصمیماتت روبرو میشوی؛ اما این میزان از جبرگرایی «سد معبر» و نگاه تکبعدی و محدودش، در این زمانه کاربردی ندارد و نمیتواند بیننده را تحت تأثیر قرار دهد. بله شاید یک تماشاچی که از قشر بالای جامعه است یا پدر و مادرهایی که با این شعارها بزرگشدهاند وقتی به تماشای فیلم مینشیند با این موضوع سرگرم شوند و حتی تحت تأثیر قرار بگیرند، اما جوانی که حسرت و آرزو دنیایش را ساخته را نمیتوان اینگونه جذب کرد؛ قاسمهایی که همه زندگیشان مترصد این فرصت بودهاند هم با هشدارهای اینوآن دست از رؤیاهایشان برنمیدارند و این موعظهها به گوششان نمیآید، چراکه محرومیت و فقر در اندیشهشان ریشه دوانده و به هر سو مینگرند تبعیض میبینند و هر جا میروند نادیده گرفته میشوند. چگونه میتوان از این جوان انتظار داشت با شنیدن قصهای از آدمهایی که انسانیت را زیر پا گذاشتند و همهچیز خود را باختند تفکر خود را تغییر دهند، آنهم در شرایطی که دوروبرشان پر است از نمونههای ناقض این قصهها.
در مقابل محتوا، فرم و ساخت «سد معبر» هم تعریف چندانی ندارد. منطق روایی در فیلمنامه روستایی بهشدت لنگ میزند و کاراکترهایش خام و حسابنشده درآمدهاند. عدم انسجام همانقدر که در فرم روایی فیلم واضح است، در فیلمنامه و پرشش از یک موضوع به دیگری هم قابلمشاهده است. «سد معبر» نسبت به فرم روایی و جهان داستانیاش بهشدت ریتم کندی دارد و خیلی زود حوصله بیننده را سر میبرد. بازیها هم تعریفی ندارد. حامد بهداد در نیمه اول فیلم کنترلشده و درونی بازی میکند و حتی خشم و فریادهایش هم بهجا و بهاندازه است، اما خیلی زود عنان از کف میدهد تبدیل میشود به همان جوان یاغی اغراقشدهای که همیشه به تصویر کشیده است.
نادر فلاح باوجوداینکه بازیگر بسیار توانایی است، اما کاراکترش فرق چندانی با آنچه اخیراً از او دیدهایم ندارد. باران کوثری هم بهوضوح در قالب این نقش نمیگنجد و باورپذیری برای بیننده ندارد.
در آخر، «سد معبر» را فقط میتوان یک فرصت ازدسترفته خواند که بهجای واکاوی شرایط حساس کاراکترهایش، به معنای کلمه سیاه نمایی میکند و شاید همین هم باعث موفقیتش در جشنوارههای خارجی باشد وگرنه نه ازلحاظ ساخت و نه محتوا حرف جدی برای گفتن ندارد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.