
خشم و هیاهو: هیاهویی برای یک مراسم ذبح
پس از فیلم «سیزده» که کماکان میتوان گفت بهترین اثر کارنامه فیلمسازی سیدی است، ساخت «اعترافات ذهن خطرناک من» بیشتر به یک دهنکجی میماند. انگار که کارگردان بخواهد مهارتش را در ساخت فضاهای عجیب و خاص و لحظات غریب و اسیدی به رخ تماشاگر و دیگر فیلمسازان همنسلش بکشد. این مسئله نه دقیقاً به این شکل اما در قالب تأثیرپذیری صرف یا به بیان بهتر تقلید از آثار شاخص اروپایی، هالیوودی و فضایی که یادآور آثار فینچر و یا مشخصاً فیلمهایی مانند الدبوی Oldboy و ممنتو Memento است، در فیلمهای سیدی وجود دارد. او شیفته نماهای خوشگل و فریبنده و حرکات دوربین و اکت های ویژه است. شبیه به آنچه که در فیلمهای مطرح روز دنیا میبیند و همواره سعی داشته و دارد که سکانسها و صحنههای مشابهی را در آثار خود بگنجاند. اعترافات ذهن خطرناک من از این حیث عریانترین و فریبنده ترین ترین فیلم سیدی ست اما به همان میزان که خوشسیما و فریبنده است، بیمحتوا، پوچ و الکی جدی هم هست. اصرار بر پیچیده کردن داستان سرراست فیلم و سخت فهم کردن آن به لباس پر زرقوبرقی میماند که قرار است پیکره بیسر و شکل و نتراشیده اثر را در خود پنهان کند. زیباییهای چشمنواز بصری و گیج کردن مخاطب هم بیشترین کمک را میکند تا حواس مخاطب از این بیمایگی پرت شود و ایرادات اساسی موجود در مضمون، داستان و پرداخت آن لو نرود. در «اعترافات ذهن خطرناک من»، کارگردان آنقدر درگیر ظاهر بصری فیلم و رنگ و لعابش شده که ازآنچه در داستان رخ میدهد و قرار است فیلم را جلو ببرد غافل میشود، این است که فیلم همانند قهرمانش (سیامک صفری) در یک دور باطل میافتد و سیزیف وار تلاش میکند اما چیزی را بهپیش نمیبرد مگر به پیچیده گویی و گزافه.
هومن سیدی شیفته نماهای خوشگل و فریبنده و حرکات دوربین و اکت های ویژه است. شبیه به آنچه که در فیلمهای مطرح روز دنیا میبیند و همواره سعی داشته و دارد که سکانسها و صحنههای مشابهی را در آثار خود بگنجاند.
بعد از چنین فیلمی، که بیشترین تأثیرش را مثلاً بر دانشجویان ترم اولی سینما و ذوقزدگانی که مانند خود کارگردان مبهوت تصویرها و نماهای غیرعادی میشوند میگذارد، سیدی سراغ ساخت فیلم جدیتری رفت تا نشان دهد که چند مرده حلاج است و مهارتش تنها در قاببندیهای جالبتوجه خلاصه نمیشود و از داستان و فضاهای اجتماعی هم میتواند فیلم مرعوبکننده بسازد. نتیجهاش شد «خشم و هیاهو».
بله پس از تجربه شبه تجربی «اعترافات ذهن خطرناک من» و اداواصولهای فرمی و تکنیکی بیشازحدش، حالا هومن سیدی در «خشم و هیاهو» سراغ یک فیلم داستانی رفته است. بیشک تعریف کردن یک داستان بدون آنکه در مسیرش سکتهای داشته باشد و بتواند مخاطب را تا لحظه آخر همراه خود کند بسیار سختتر اجرای پلانی ست که قرار است در آن جنازه نیمهجانی از یخچال بیرون بیاید و از ساختمان پایین بیفتد! هومن سیدی کارگردان شجاعی است که با یک داستان پر و پیمان و البته آشنا به گوش اکثریت تماشاگران (حتی اگر به میزان کمی هم طرفدار و پیگیر فوتبال باشند)، خودش را به چنین چالش شخصی با خودش دعوت کرده. انگار که در «خشم و هیاهو»بخواهد مهارتش را علاوه بر منتقدان سفتوسختش به رخ خودش هم بکشد.
«خشم و هیاهو» اما در تعریف داستانش ناتوان است. بازهم همانند آثار قبلی با سیل عظیمی از نماهای زیبا -که بیشتر حاصل کار اعجابانگیز پیمان شادمان فر فیلمبردار است- و قلدر بازیهای بصری روبهرو هستیم تا روایتی منسجم و فیلمنامهای صیقل دادهشده. بهمانند دیگر فیلمهای سیدی بازهم این فرم و تکنیک است که بر مضمون میچربد و عمده انرژی کارگردان را در مرحله ساخت به خود اختصاص میدهد. دریغ که خانه از بست و پیش از مرحله اجرا ویران است! از جایی که منطق و روایت در جهان فیلم شکل میگیرد.
هومن سیدی کارگردان شجاعی است که با یک داستان پر و پیمان و البته آشنا به گوش اکثریت تماشاگران (حتی اگر به میزان کمی هم طرفدار و پیگیر فوتبال باشند)، خودش را به چنین چالش شخصی با خودش دعوت کرده.
«خشم و هیاهو» خوب و محکم شروع میشود و در همان لحظات ابتدایی سمتوسوی اصلی داستان را مشخص میکند. فضای متشنج و ناآرام خانه خسرو و سکانسهای اولیه ماشین که نشاندهنده شکل رابطه او و حناست مخاطب را کنجکاو میکند. فیلم روندی تکاملی در پیش میگیرد و به موقع و بهاندازه اطلاعات جدید و ظریفی را در اختیار تماشاگر قرار میدهد تا آنها را مانند تکههای پازل کنار یکدیگر بچیند. سیدی کنترلشده تر از امکانات پیچیده و تکنیکهای اعجابانگیز سینما استفاده میکند و در اکثر لحظات سعی میکند از دور و با مانعی که گاهی پنجره است و گاهی میز ناهارخوری از سوژههایش فاصله بگیرد و راوی سوم شخص و خنثی است. فیلمبرداری درخشان شادمان فر هم تصاویر را غنیتر میکند، انگار که به آنها جان بخشیده باشد. این دو عامل در کنار هم فیلم را سرپا نگه میدارند و تماشاگر را به تماشای فیلم مشتاقتر و حریصتر میکنند.
همهچیز خوب پیش میرود درست تا جایی که راوی تغییر میکند و حالا حنا قرار است ماجرا را از نگاه خودش تعریف کند تا معما حل شود. ازاینجا به بعد فیلم هرلحظهاش از لحظه پیشین بدتر میشود و در سراشیبی سقوط قرار میگیرد. دیگر از آن کارگردانی متواضع و بافاصله خبری نیست و مهمتر از آن روایتی که محکم آغازشده و در روندی منطقی افشای اطلاعات میکند و پیش میرود، با تغییر راوی منطق و الگوریتم اش را از دست میدهد و ازهمگسیخته میشود. در بسیاری از صحنهها تنها به تکرار آنچه که پیشتر در ذهن مخاطب کاشته بود میپردازد. انگار جز تغییر کلی در رفتار و احساس خسرو در دو روایت، داستان چیز بیشتری برای ارائه ندارد و بیوقفه مجبور است بر همین تأکید کند. عذاب وجدان حنا در مواجهه با چشمان همسر خسرو هم آنقدر آبکی و کلیشهای ست که دردی را دوا نمیکند و نمیتواند فیلم را از رخوتی که به آن دچار میشود خارج کند. سروکله پیچیدگیهای بیخودی و گذر زمانهای سریع و عقب و جلو کردن وقایع که قرار است مخاطب عامم را گیج کند و نفهم جلوه دهد هم پیدا میشود تا هر آنچه در ابتدای فیلم بهزحمت ساختهشده و شکلگرفته دود شود و به هوا برود.
نوید محمد زاده که در عصبانی نیستم بهتنهایی توانسته فیلم را چند پلهای ارتقا ببخشد در «خشم و هیاهو» بدترین بازی کارنامه سینماییاش را ارائه کرده تا کاتالیزور سقوط فیلم باشد.
پس از روایت دوم از نگاه حنا نوبت به فصل پایانی فیلم میرسد. یعنی جایی که حنا راضی میشود به قتل اعتراف کند و قرار است نقطه عطف داستان، غلیان احساسات و اوج درام باشد اما عملاً تبدیل به بدترین صحنه فیلم میشود. مدتزمان طولانی آن، فیلم را ناگهان از ریتم میاندازد و تنها اصراری اضافی ست تا مخاطب را شیرفهم کند که یک جای کار میلنگد و اگر حنا دارد اعتراف میکند به خاطر علاقهاش به خسرو ست. اما مخاطب این را از چند صحنه پیش حدس زده و میداند! پس این میزان تأکید جز به سر بردن حوصله مخاطب تأثیر مهم دیگری در فیلم نمیگذارد. آنجا که احساسات فیلم و تماشاگر باید منفجر شوند تا عشق جنونآمیز حنا درک شود، درصحنه فعلی دادگاه اخته میشود و انرژیاش تخلیه نشده باقی میماند. در ادامه و در ملاقات آخر حنا با خانواده مقتول، بازهم سکوت صحنه و حنا انرژی تماشاگر را بیشازپیش سرکوب میکند. «خشم و هیاهو» از لحظهای که دوباره به آغاز داستان بازمیگردد تا بار دیگر وقایع را از زبان حنا تعریف کند در دور باطل میافتد و انرژی و شور اولیهاش به مرور تبدیل به انفعالی میشود که حتی از نشان دادن قاتل و مقتول و صحنه اعدام و جزا طفره میرود و بهجایش به پایان لوسی که با مهاجرت و فرار مغزها گرهخورده منتهی میشود. حتی سیاهوسفید شدن تدریجی فیلم و کشتن رنگها و اجرای نامعمول و سورئال مانند از لحظه وقوع جنایت هم نمیتواند به داد این دور باطل برسد. نوید محمد زاده که در عصبانی نیستم بهتنهایی توانسته فیلم را چند پلهای ارتقا ببخشد در «خشم و هیاهو» بدترین بازی کارنامه سینماییاش را ارائه کرده تا کاتالیزور سقوط فیلم باشد. «خشم و هیاهو» نمونه خوب یک فیلم و ایده تلفشده است. فیلمی که خوب و امیدوارکننده آغاز میشود و در ادامه قربانی جهان محدود فیلمساز میشود.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.