نقد و بررسی فیلم «فروشنده»: نقطه كور
«فروشنده» به پلكان بلندی شبیه است كه پیدرپی در خودش میپیچد و بالاتر میرود، كه هرچه بالاتر میرسد صعبالعبورتر میشود!پر از داستان، خوشقریحگی و جزییاتی كه مانند تاروپود درهمتنیده میشوند تا جهانی خلق شود: فروشنده، هفتمین ساخته اصغر فرهادی، با اختلاف بهترین، بالغترین و شكنجه آورترین فیلم اوست.اصغر فرهادی حالا فیلمی ساخته كه در مقایسه با آن، شاهكار پیشین آش یعنی درباره الی و یا حتی موفقترین فیلمش یعنی جدایی نادر از سیمین نمونههایی خام و بزك نشده به نظر میرسند! او در فروشنده بار دیگر بعد از درباره الی و بهمراتب پختهتر از آن، داستانی راز آمیز و وهمآلود را در پیکرهای تنومند، صیغه دادهشده و اعجابانگیز میگنجاند تا جهان گیرا، محسوس و بهیادماندنی فیلم فروشنده ریشه بدواند…بله! اصغر فرهادی جهان كامل و جامعی را در برابر لنز دوربین خلق میکند بهطوریکه تماشاگر تبدیل به ذرهای نامرئی از هوای صحنه میشود و یا به قسمتی از آكسسوار. او در مقام فیلمنامهنویس بساط یك درام مهیج و ماجراجویانه را میچیند كه تعقیب و گریز نفسگیری ست در زندگی عماد و رعنا.
در این میان تماشاگر هم كمی دورتر از مركز درام با عماد و رعنا همراه میشود تا در بالا رفتن از پلكانی كه فروشنده نام دارد، غرق شود و این جادوی فیلم است، پیش از آنكه متوجه شوید، جزئی از جهان فیلم شدهاید و این فروشنده را در كنار شاهكارهایی مانند كندو و قیصر از مابقی تاریخ سینمای ایران منفك میکند.
در این میان تماشاگر هم كمی دورتر از مركز درام با عماد و رعنا همراه میشود تا در بالا رفتن از پلكانی كه فروشنده نام دارد، غرق شود…
این جادوی فیلم است، پیش از آنكه متوجه شوید، جزئی از جهان فیلم شدهاید و این فروشنده را در كنار شاهكارهایی مانند كندو و قیصر از مابقی تاریخ سینمای ایران منفك میکند.
آنچه جهان فروشنده را چنین ملموس میکند، وحدت سفتوسخت میان فرم و محتوا، هوش و خلاقیتی ست كه این دو را در كمال ایجاز، طراحی و اجرا مینماید. فروشنده مملو از جزییات و ریزهکاریهایی ست كه برخلاف ظاهر بیاهمیتشان، نقش ویژهای در چگونگی شکلگیری جهان فیلم در ذهن مخاطب دارند. از همان آغاز فیلم، فیلمساز پیدرپی جزییات و صحنههای معمول و بی تأکیدی را در مسیر روایت طراحی میکند كه هرچند تماشاگر توجه ویژهای را معطوف به آنها نمیکند، اما در ناخودآگاهش اثری بهجا میگذارد كه او را نسبت به اتفاقی كه قرار است بیفتد حساستر و بیدفاعتر میکند. صحنه شاهكاری كه عماد در تاكسی نشسته، دعوای میان بازیگر فاحشه و پسر ویلی در تمرینهای پیش از اجرا و یا لباسهای داخل كمد مستأجر قبلی را به یاد بیاورید…همه و همه به مقدمهای میمانند تا ذهن تماشاگر را آماده حادثه كنند. در نیمه دوم فیلم، یعنی پس از ورود یك مرد غریبه به حمامی كه رعنا در آن بوده است، كاركرد این جزییات متفاوت میشود. حالا عماد و به تبعیت از او تماشاگر خشم فروخوردهای دارند و بیوقفه تلاش میکنند تا در سكوت، آنها درون خودشان حل كنند. حتی اصرار عماد برای رفتن به كلانتری و تنظیم شكایت هم راه فراری ست تا بتواند خود راکمی تسلی بخشد؛ اما فاجعه عمیقتر، فرهادی بیرحمتر و فروشنده بیمارگونهتر و جنونآمیزتر از آن است كه او به این راحتیها آرام شود.
از چهارشنبهسوری و عطری كه روی دست روحانگیز است و بویش در ماشین پیچیده كه مثلاً نمونهای اولیه و گلدرشتی! به نظر میرسد بگیرید تا دیالوگ الی كه “اگه مجبور باشم پیاده تا تهران میرم” تا لباس سیاهی كه رخت عزاست و در سكانس آخر دادگاه تن نادر است و پدری كه دیگر نیست تا اشكی كه از چشمهای به خوابرفته سلین درگذشته پایین میآید. جزییات اینچنینی همواره در فیلمهای فرهادی نقش مهمی ایفا میکنند اما در فروشنده حاوی بار عاطفی شورانگیزتری اند
جزییات در نیمه دوم فیلم حكم سوهان روحی رادارند كه مدام آن شب و آن حادثه را به رخ عماد، رعنا و تماشاگر میکشند. لنگه جوراب پاره، كاندوم و پول روی قفسه كمد، ماشینی كه هر ده دقیقه یکبار باید جای پاركش را تغییر دهند و ماکارونیای كه قرار است یکشب آنها را از همه تنشها بكند و برعكس پرتشان میکند به دل اتفاق افتاده، لحظهبهلحظه رعنا را ویرانتر و بیدفاعتر، تماشاگر را عصبانی و کلافهتر و عماد را جریتر و انتقامجوتر میکند. از چهارشنبهسوری و عطری كه روی دست روحانگیز است و بویش در ماشین پیچیده كه مثلاً نمونهای اولیه و گلدرشتی! به نظر میرسد بگیرید تا دیالوگ الی كه “اگه مجبور باشم پیاده تا تهران میرم” تا لباس سیاهی كه رخت عزاست و در سكانس آخر دادگاه تن نادر است و پدری كه دیگر نیست تا اشكی كه از چشمهای به خوابرفته سلین درگذشته پایین میآید. جزییات اینچنینی همواره در فیلمهای فرهادی نقش مهمی ایفا میکنند اما در فروشنده حاوی بار عاطفی شورانگیزتری اند و معناهای فرامتنی زیادی را (شكافی كه در ابتدای فیلم و هنگام اسبابکشی بر بالای تخت دونفرهشان افتاده، شكستن چراغ در اولین ورود رعنا به حمام خانه جدید) بنا به نیاز داستان به ذهن تماشاگر متبادر میکنند و بار اصلی پیشبرد روایت را هم به دوش میکشند.
درواقع این جزییات هستند كه پیشروتر از دیگر عناصر فیلم، به جهان فروشنده شكل میبخشند و آن را اینچنین هولناك میکنند.
جزییات حتی مهمتر از عناصر اصلی درام، حكم پلههای پلكان فروشنده رادارند. اما خشم فروخورده عماد کمکم سرباز میکند. در مدرسه، سر اجرا و در خانه. انبوه نشانههایی كه در اطرافش وجود دارد و مهمترینشان رعنا، او را بهسوی انتقام شخصی سوق میدهد و عماد با طنینی از قیصر، تصمیم میگیرد مرد غریبه را پیدا كند و انتقامش را از او بگیرد.
از جایی كه مرد غریبه با بازی کمنظیر فرید سجادی حسینی وارد خانه میشود و مواجه نهایی میان او و عماد آغاز میشود، فیلم به شكنجه آورترین بخشهایش میرسد و پلكان درحالیکه صعبالعبور و لغزان است، به بلندترین جای خود میرسد: عماد و پشتبندش رعنا دریکی از بهترین صحنههای فیلم از سالن اجرا بیرون میزنند تا به مرد حبس شده در خانه برسند. به بهترین و دردناکترین سكانسی كه فرهادی موفق شده در كارنامه فیلمسازیاش تصویر كند.
“مرگ فروشنده” آرتور میلر یكی از اصلیترین پیوندهای میان مضمون و فرم فروشنده است. همانطور كه خود فرهادی در مصاحبهای میگوید:
عماد درواقع هر شب با بازی نقش ویلی، نقش خودش را در زندگی حال حاضرش اجرا میکند.
علاوه بر شباهتهای مضمونی اینچنینی كه زیاد در موردشان صحبت شده، صحنه نمایش این امكان را به فرهادی میدهد تا در میانفشار و هجمه استرسی كه در طول فیلم بر سر مخاطب و كاراكترها آوار میکند، ضیافتی از نور و رنگ به راه بیاندازد كه كمی خاطر تماشاگر را آرام كند و از طرفی بافت بصری فیلم را غنیتر.
فروشنده از حیث كارگردانی هم با اختلاف کاملترین و پختهترین اثر فرهادی ست. نحوه نورپردازی فیلم، استفاده از معماری و دكورهای خاص و عظیم، فیلمبرداری درخشان شادمان فر و جعفریان و مهمتر از همه خلق میزانسن هایی بهظاهر ساده كه در سینمای ایران كمتر كسی از فرط پیچیدگی سراغشان میرود، همگی نهتنها فروشنده را تبدیل به بهترین تجربه كارگردانی فرهادی كه یك سر و گردن بالاتر از محصولات سینمای ایران هم قرار میدهد. مرگ فروشنده جایی تمام میشود كه ویلی خودش را كشته تا خانوادهاش را با پول بیمهای كه از مرگ او میگیرند از تنگدستی و بدبختی نجات دهد. ویلی به سیم آخر زده و هیچچیز جلودارش نیست. همانطور كه عماد!
ویلی به خیال نجات خانوادهاش تن به مرگ میدهد. او خیال میکند با خودکشیاش خانواده از منجلاب بیرون میآید و روزهای خوشتری سر میرسد. دریغ كه بیمه عمری به خانواده پرداخت نخواهد شد و دردی درمان نخواهد گشت و همهچیز حالا در نبود ویلی برای همسر پیر و پسرش اسفناك تر خواهد شد
كاتالیزور درام، رعنا، عماد را تهدید میکند كه اگر به خانواده مرد بگوید دیگر كاری با او نخواهد داشت. حالا عماد باید انتخاب كند كه خانواده وزندگیاش را از این فلاكتی كه دچار شده نجات دهد یا خاطر آزردهاش را آرام كند…فرهادی كه استاد خلق تعلیقهای روانی اینچنینی ست، با سر رسیدن خانواده مرد، همسر، دختر و دامادش همهچیز را میان آسمان و زمین معلق نگه میدارد. تماشاگر كه كلافه و عصبی شده و دیگر تحمل اینهمه شكنجه روانی را ندارد نگاهش به لبهای عماد دوختهشده كه میگوید یا نمیگوید. نبوغ فرهادی درست در همین لحظات است كه كار خودش را میکند؛ تماشاگر را مجبور میکند تا برای حال همان مردی نگران باشد و دعا دعا كند عماد لب به بیان حقیقت باز نكند كه تا پیشازاین در تمام مدت فیلم برایش بذر نفرت پاشیده و او را از مرد متنفر ساخته است. در همین هول و ولای میان گفتن و نگفتن است كه عماد و مرد داخل اتاق میروند تا حسابوکتاب كنند و ناگهان پووووف! جهان فروشنده با سیلی محكمی كه عماد میزند منفجر میشود…
ویلی به خیال نجات خانوادهاش تن به مرگ میدهد. او خیال میکند با خودکشیاش خانواده از منجلاب بیرون میآید و روزهای خوشتری سر میرسد. دریغ كه بیمه عمری به خانواده پرداخت نخواهد شد و دردی درمان نخواهد گشت و همهچیز حالا در نبود ویلی برای همسر پیر و پسرش اسفناك تر خواهد شد.
هرچند كه عماد دهانش را بسته نگه میدارد تا خانوادهاش را كه قرار بود بهزودی سهنفره شود، نجات دهد، (البته كه تا همینجا هم انقدر گندش درآمده كه دامادش از قضیه بویی برده باشد) اما باید خودش را هم تسلی ببخشد.
مرگ فروشنده جایی تمام میشود كه ویلی خودش را كشته تا خانوادهاش را با پول بیمهای كه از مرگ او میگیرند از تنگدستی و بدبختی نجات دهد. ویلی به سیم آخر زده و هیچچیز جلودارش نیست. همانطور كه عماد!
پلكان موهم سرگیجه را به یاد بیاورید كه چطور اسكاتی پلهها را بهسختی پشت سر میگذاشت و هرچه بالاتر میرفت ادامه مسیر برایش جانکاهتر میشد… اسكاتی در انتهای فیلم پلكان پر پیچوخم را تا آخرین پله بالا میرود و به بلندیهای كلیسا میرسد. در همان لحظه است كه جودی، جلو چشمانش سقوط میکند. او با دستان خودش معشوقهاش را از دست میدهد. عماد حالا یك جنازه روی پلههای خانهاش دارد كه همهچیز را ویرانتر از قبل میکند. در سكانس انتهایی فیلم رعنا و عماد زیر گریم هستند. رعنا زخمهای صورتش را میپوشاند و عماد گودی زیر چشمانش را. همهچیز ازدسترفته است و آنها در نقطهایاند كه یا پایان یك زندگی ست یا شروعی دوباره بر آن. مطابق همیشه اصغر فرهادی تماشاگر را با همه این فكر و خیالها تنها میگذارد تا جهان فروشنده برای همیشه در خاطر او باقی بماند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.