بهترین کاراکترهای آثار شهبازی: رهایی از چنگال زمین و زمانه
آنچه درباره آثار پرویز شهبازی و شکل ساختشان همیشه جالبتوجه بوده، نه داستان ویژه یا خط روایی پررنگ که روایت آدمها و کاراکترهای درون فیلم بوده است. در فیلمهای شخصیت محور شهبازی این قصه یا موقعیت نیست که درام را پیش میبرد، کاراکترها هستند؛ بنابراین اهمیت شخصیتپردازی در آثار او جایگاه ویژهای دارد که خود فیلمساز کاملاً به آن آگاه بوده و همانطور هم که امروز در فیلمهایش میتوان دید، کاراکترها همواره با وسواسی خاص به وجود آمده و شکلگرفتهاند و با دقتی چند برابر اجراشدهاند. جالب اینجاست که محبوبترین کاراکترهای فیلمهای شهبازی عموماً توسط بازیگران ناآشنا بازی شدهاند. به شکلی که آن بازیگر را بهطور خاص با نقشی که در فیلم شهبازی داشته به خاطر آوریم. نکته دیگر درباره این کاراکترها منطق پنهان و خاص شخصیتیشان است. اهمیتی ندارد که شخصیت مهم و قهرمان فیلم باشند یا کاراکتری جانبی، آنها در فیلمنامههای شهبازی از گوشت و خون ساختهشدهاند و نفس میکشند، انگار که هرکدامشان بخشی از شخصیت پیچیده و چندوجهی خود شهبازی را نمایندگی میکنند. در اینجا نگاهی انداختهایم به شخصیتهای ویژه فیلمهای شهبازی از «نفس عمیق» تا «مالاریا»:
آیدا-«نفس عمیق»:دختری قرمز پوش، شبیه به شنل قرمزی قصههای پریان در عمق تاریکی موحش شب کنار خیابان راه میرود و سرخیاش همه فوکوس چشم را روی خود میکشد. دختر که آیدا نام دارد تا چند لحظه بعد سوار ماشین دزدی منصور میشود و قرار است زندگی او را به شکل کاملی دگرگون کند. ورود آیدا به «نفس عمیق» حکم نجات فیلم و جلوگیری از سقوطش را دارد. از «نفس عمیق» با شمایل اروپایی مابانه اش که نه زیاد دیالوگ دارد و نه اتفاق محرکهای رخ میدهد نزدیک یک ساعت میگذرد تا آیدا، دختر قرمز پوش جهان «نفس عمیق» وارد داستان میشود و همهچیز را تحت تأثیر حضور خود تغییر میدهد. تا پیشازاین تماشاگر با کامران و منصور که در بدترین وضعیت زندگی خود قرار دارند و فشار مشکلات آنها را بهجایی رسانده که تن به افسردگی و یک رخوت سراسری دادهاند همراه بوده و اگر در فیلم فرورفته باشد، هم پای دو جوان مغموم و افسرده حال شده است. بطالت و رخوتی که گریبان آندورا گرفته و خصوصاً خودکشی تدریجی کامران با نخوردن آب و غذا تماشاگر را در فضای ذهنی غریب و افسرده جوانان در اواخر دهه هفتاد قرار میدهد تا حال کثافت آنها را درک کند… بهیکباره سروکله آیدا پیدا میشود و جهان تیرهوتار و سیاه «نفس عمیق» را رنگی میپاشاند و جان تازهای میدهد. دختری خوشزبان و بامزه که از بدو ورودش منصور را شیفته خود میکند و با همین دلبریهای ویژهاش او را از جایی که کامران حالا رفته، آغوش مرگی دردناک نجات میدهد حتی اگر باهم در سد تمامشده باشند. شبیه به یک فرشته نجات که البته این بار در هیبتی سرخ ظاهرشده است و منصور را رهایی میبخشد.
فرید-«عیار ۱۴»:فرید فیلم بعدی پرویز شهبازی که محمدرضا فروتن نقشش را بازی میکند تنها قهرمان در میان آثار شهبازی است که نقشش در تغییر و حرکت در مسیر روایت بیش از باقی کاراکترهای فرعی ست. معمولاً دوستداشتنیترین و بهیادماندنیترین شخصیتهای آثار شهبازی، قهرمانها نیستند اما در «عیار ۱۴» این فرید قهرمان خسته و تنهای فیلم است که از همه جالبتر به نظر میرسد. مرد تنهایی که زندگیاش بهواسطه کاری که درگذشته کرده و حالا با بازگشت یک غریبه به شهر کوچک محل زندگیاش دستخوش تهدید و تغییر شده و حالا خودش یکتنه، نهتنها باید گنداب گذشته را جمع کند که باید از این داستان جان سالم به در ببرد بدون اینکه کسی حتی زنش هم به او کمکی کند یا برایش اهمیتی داشته باشد. تنهایی فرید او را تبدیل به مرد ویژهای میکند که تا آخرین قدم تنها باقی میماند و حتی درحالیکه در یک سانحه دونفره جانش را ازدستداده، جنازهاش هم تنهاست. شش سال بعد از «نفس عمیق» شهبازی با «عیار ۱۴» به پرده بازگشت درحالیکه «عیار ۱۴» ربطی به فیلم قبلی نداشت و بیش از آنکه با حرفهای سیاسی و اجتماعی دستوپنجه نرم کند، دغدغه خود سینما را داشت و با سینما در مفهم بنیادین خود سروکله میزد. این است که فرید در جایجای فیلم تماشاگر را یاد قهرمانهای تنهای وسترنهای کلاسیک آمریکایی میاندازد.
پسر-«دربند»:برخلاف «عیار ۱۴» که فرید قهرمان فیلم را بهعنوان عنصر محرک اصلی در خود داشت و فیلم جذابیتهایش را از کاراکتر او میگرفت، شهبازی در فیلم بعدی خود یعنی «دربند» آن کاراکتر ویژهای را که همیشه از او سراغ داشتیم تا میتوانست دور از توجه و نگاه تماشاگر قرارداد که بزرگترین غافلگیری فیلم باشد. شهبازی همانطور که درباره فیلمهای قبلیاش هم مطرح شد همواره یک کاراکتر دارد که با باقی شخصیتها تفاوتهایی اساسی دارد. انگار که نماینده خود کارگردان و منش شخصی او در هر فیلم و قصه باشد. این به این معنی نیست که یک شخصت بهعنوان نماینده او در هر فیلمش تکرار میشود که همانطور که پیشتر اشاره کردم هرکدام از این شخصیتها بخشی از شخصیت خود شهبازی را نمایندگی میکنند؛ اما بااینحال ویژگیهای مشترکی میانشان محسوس و قابل تمیز دادن است. مثلاً همهشان سکوتی فروخورده دارند حتی اگر مثل آیدا آنقدر پرحرف باشند. همهشان اندوهی درونی و سخت را با خود حمل میکنند در عین اینکه رها و آزاد هستند. در «دربند» این کاراکتر ویژه یکی از کماهمیتترینهایی ست که تا پیش از پایان فیلم وجود دارند. دوستی شبیه به باقی جوانان علافی که به خانه نازنین میآیند و قلیان میکشند و خوشاند؛ اما در پیچ انتهایی مشخص میشود که او با بقیه آنها فرقهایی اساسی داشته، مهمتر از همه، عاشقی میدانسته و در راهش هم از دادن جانش ابایی نداشته. کاپشن قرمزی همیشه پشت ماشین او و یا در تنش است که به شکلی تعمدی یادآور آیدا «نفس عمیق» است. انگار که شهبازی به شکلی غیرمستقیم به تماشاگرش گوشزد کند که این پسر بهظاهر علاف، همان فرشته نجاتی ست که این بار قرار است دختر شهرستانی را از چنگال گرگها بیرون بکشد.
آذرخش-«مالاریا»:
میرسیم به آذرخش، بهیادماندنیترین کاراکتری که شهبازی خلق کرده است. حتی محکمتر و قویتر از آیدا که خودش یکی از محبوبترین کاراکترهای زن سینمای ایران میتواند باشد. آذرخش بازهم در «مالاریا» حکم فرشته نجاتی را دارد که با سوار کردن زوج اصلی فیلم در جاده، زندگی آنها را وارد مسیری جدید میکند که شاید تا پیشازاین تجربهاش نکردهاند. درواقع آذرخش آنها را میبرد به همان تهران دوستداشتنی، بزرگ و پرآهنگی که در رؤیایش، همه زندگیشان را پشت سرخود جاگذاشتهاند و به تهران آمدهاند.
آنچه آذرخش را چنین ویژه و کمیاب میکند، جنسی از رهایی ست که در او میبینیم. شبیه به یک پرنده آزاد در شهر میچرخد، روحش با موسیقی گرهخورده و زوج اصلی داستان شجاعت، رهایی و آزادیشان را انگار از هرم وجود او ارتزاق میکنند. آذرخش از هر کاراکتر دیگر شهبازی رهاتر است و سیالیت بیشتری در موقعیت و مکان دارد، انگار که جوابی بر همه سرکوبهای ذهنی خود فیلمساز باشد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.