بررسی «کلمبوس»: یک خانواده دودی در راه آمریکا
جشنواره فجر آدابورسوم خاصی دارد که در این چند سال اخیر، حضور فیلمی از هاتف علیمردانی هم تبدیل به یکی از این آداب شده بود. علیمردانی که هرسال یک فیلم میسازد، بعد از «آباجان» که در میان تجربههای اخیرش یکی از موفقترینها محسوب میشود، سال گذشته به دنبال ساخت «کلمبوس» رفت، فیلمی که به جشنواره فجر نرسید تا یکی از شگفتیها در همان ابتدا رقم بخورد.
حالا بعد از گذشت تقریباً یک سال، «کلمبوس» اکران شده است، فیلمی کمدی که در کارنامه کاری علیمردانی مشابهش را زیاد نمیبینیم ولی تا دلتان بخواهد باب میل گیشه پررونق اما تهی و بیخاصیت این روزهای سینمای ایران است.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «کلمبوس»؛ زندگی جای دیگریست!
علیمردانی در «کلمبوس» داستان یک خانواده بزرگ و اصیل را روایت میکند که همگی راهی آمریکا هستند، اما انتخاب شدن ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا، همه برنامههایشان را به هم میریزد. داستان از خانه باغ موروثی خانواده شروع میشود و روایت از زبان داماد خانواده، سیروس (فرهاد اصلانی)، برای بیننده تعریف میشود. از همین ابتدا مشخص است که علیمردانی نه آشنایی زیادی با ژانر کمدی و طنز دارد و نهچندان علاقهای به پرداخت دقیق و اصولی فیلمش دارد. در همین سکانس اول، دوربین روی صورت مهمانان مراسم سالگرد مادر خانواده میچرخد و متوقف میشود تا سیروس آنها را معرفی کند و به این شکل، علیمردانی از آسانترین راه برای معرفی کاراکترهایش استفاده میکند و بهجای پرداخت شخصیت، اطلاعاتی از آنها را روزنامه وار در اختیار بیننده قرار میدهد و لقمه را جویده دردهان او میگذارد. این شیوه پیشپاافتاده بیشتر برای سریال سازی مناسب است که هر کاراکتر چند قسمت وقت دارد، ابعاد مختلف شخصیتیاش را به بیننده معرفی کند و با او ارتباط برقرار کند، اما در سینما، وقتی شخصیتها اینقدر راحت وارد روایت میشوند و در یک ساختار کاراکتر محور، بیارزش تلقی میشوند، از همان ابتدا برقراری ارتباط با بیننده را مشکل میکنند. درواقع در اولین سکانس، فیلمساز همهچیزی که بیننده برای تعقیب روایت نیاز دارد را در اختیار او میگذارد و مانع از این میشود که مخاطب با وارد شدن به فضای فیلم و درگیر روابط کاراکترها شدن، ارتباط بیشتری با قصه برقرار کند.
بااینحال از میان کاراکترهای فراوان «کلمبوس»، نقش پدر خانواده، با بازی درخشان و زیبای سعید پور صمیمی، بسیار جذاب و گیرا است و تنها رشته مخاطب با قصه را از ابتدا برقرار میکند. پدر پیر این خانواده وقتی از جوانیاش میگوید، با بیشرمی تمام چشمچرانی میکند و از حفظ یادگاران گذشته حرف میزند و کسی چندان جدیاش نمیگیرد، خیلی شبیه پدربزرگهایی میشود که دوروبرمان دیدهایم.
در کنار اینها، علاقه وافرش به منقل و دستگاه و دود، او را تبدیل به تنها کاراکتر ملموس فیلم میکند؛ و این تکبعدی بودن روایت و برجسته شدن بیشازاندازه یک کاراکتر که در میان بقیه شخصیتها اصلی هم نیست، باعث میشود با حذف وی که اتفاقاً اوایل فیلم هم اتفاق میافتد، جریان و ریتم فیلم سقوط کند و جذابیتش را از دست بدهد. از سوی دیگر، این دود و دم، آنقدر در قصه ریشه میدواند و آنقدر کاراکترهای دیگر شورش را درمیآورند که تبدیل میشود به تنها نقطه اتکای فیلمساز برای خنداندن بیننده که خود تأسفبرانگیز است که مخاطب سینمای ایران تا جایی پایین بیاوریم که مجبور باشد، به معضلات مربوط به جاسازی و قاچاق یک خانواده از دم دودی بخندد.پرداخت سرسری کاراکترها به همینجا ختم نمیشود. در غیاب منطق دراماتیک، کاراکترها به شکل عجیبی سادهلوح و احمق فرض شدهاند. کاراکتر سیروس، بهعنوان شخصیت اصلی آنقدر احمقانه بارها در تله، منوچهر (مجید صالحی) برادر همسرش، میافتد که باورش سخت است این انسان با این حجم از حماقت تاکنون زنده مانده باشد. همانطور که هاله (شبنم مقدمی)، هم در پایان فیلم رفتارش هیچ توجیهی ندارد و بیننده فقط از خود میپرسد که چرا هاله باوجود همه ناکامیها و سختیها آنسوی دنیا مانده، درحالیکه با حقوحقوقش میتواند در ایران یک زندگی معمول داشته باشد.
علیمردانی در پاسخ این سؤال، دغدغهاش از ساخت «کلمبوس» را قرار میدهد؛ اینکه اگر آدمها از ریشهشان جدا شوند خیلی زود میمیرند و با کشتن گربه پرشین خانواده در ابتدای فیلم و آغاز مهاجرت، شعارهایش را شروع میکند و با از هم پاشاندن خانوادهای که در یک باغ بزرگ و زیبا در کنار هم زندگی میکنند، از بدیهای مهاجرت میگوید؛
فضایی شبیه «دایی جان ناپلئون» که با همه زیبایی و دلفریبیاش، درنهایت به یک سرنوشت شوم و تراژیک تبدیل میشود، با این تفاوت که شخصیت پدر خانواده، گرچه شباهتهایی با دایی جان دارد و بسیار هم جذاب است، اما بهاندازه او در روایت سهمی ندارد که با رفتن و مرگش، این فروپاشی خانوادگی، توجیه شود و اهمیت حضورش برای بیننده ملموس شود. هاتف علیمردانی، در پایان خطابهاش را با خیلی از شعارهای زیبا به پایان میبرد اما بههیچوجه به ریشهیابی روی نمیآورد و نگاه سطحی و گذرا را جایگزین یک بررسی عمقی و ریشهای میکند تا فقط بینندهاش را بخنداند.«کلمبوس» فیلمی است سوار بر موج. فیلم زمانی ساختهشده که بعد از روی کار آمدن ترامپ، شرایط اقتصادی ایران تغییر اساسی نداشت، اما خیلی از مردم از ترس آینده، دست به اقدامات نابخردانه زدند. اشکال فیلمسازی سوار بر موج هم همین است، وقتی در فیلم کاراکترها از دلار نه هزارتومانی بهعنوان یکی از بزرگترین ترسهایشان صحبت میکنند و بیننده، چند ماه پیش میتوانست به این نگرانی بخندد، امروز با افزایش عجیب قیمت دلار و دشواری غیرقابلتصور گذران زندگی، دیگر این امر برایش نهتنها خندهدار نیست که برخلاف تفکر فیلمساز، در ذهنش کاراکترها را به فرار و قطع همان ریشهها بهجای دستوپا زدن تشویق میکند و ارتباطی با جهان داستانی فیلم برقرار نمیکند. مخصوصاً که کاراکترهای «کلمبوس» از میان قشری انتخابشدهاند که شاید حتی اکنون هم وخامت اوضاع را خوب حس نکنند و از ابتدا، انگیزهشان از مهاجرت برای بیننده جدی نیست و او را وادار به تفکر نمیکند.
درنهایت، «کلمبوس» بااینکه نسبت به سایر آثار علیمردانی، بهویژه «هفتماهگی» سطح کیفی بالاتری دارد و درست مثل «آباجان» که فاطمه معتمدآریا، به آن جان بخشید، با سعید پور صمیمی، کاراکتری جذاب و دوستداشتنی را به سینما عرضه میکند، موفقیت خاصی برای فیلمسازش محسوب نمیشود و حتی آنقدرها هم که انتظار میرود خندهدار و مفرح نیست.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.