نقد فیلم «دلم میخواد» آخرین فیلم بهمن فرمانآرا
دورهمی برای جامعه اشکی بیفشانیم
بهمن فرمانآرا سال ۷۷ بعد از بیست سال به ایران برگشت و در واقع اجازه پیدا کرد به ایران برگردد و کارکند و حاصل آن شد «بوی کافور عطر یاس» فیلمی درباره فیلمسازی که میخواهد پس از سالها دوباره فیلم بسازد و درگیری ذهنیاش با مرگ است. بعد از آن «خانهای روی آب» را ساخت که در جشنواره فجر جوایز متعددی گرفت و در فضای نقد فیلم هم بازتابهای مثبت داشت و هم منفی. با «یک بوس کوچولو» اخمهای توی هم رفت و «خاک آشنا» دیگر کمتر نقد موافقی پیدا کرد. فرمانآرا بعدتر با انتشار نامهای اعلام کرد تمام جوایز دولتیاش را پس میدهد و تا پایان دولت یازدهم دیگر فیلم نمیسازد. بعد از تغییر دولت هم فرمانآرا اول تئاتری از روی مردی برای تمام فصول روی صحنه برد و حالا بعد از سالها «دلم میخواد» یا به همان اسم اولش «من دلم میخواد برقصم» جدیدترین فیلم اوست که در اثنای جشنواره فجر فیلمبرداری شد و اولین نمایش آن به بخش بینالملل جشنواره رسید.«دلم میخواد» داستان مرد نویسنده مسنی است که به خاطر از دست دادن دوستانش و از دست دادن توان نوشتن دچار افسردگی شده (مایه نویسنده دچار بحران مشابه یک بوس کوچولو و مرگ یک یک دوستان از بوی کافور عطر یاس و البته زندگی خود فرمانآرا) و بعد از یک تصادف عجیب حالا دائم در گوشش موسیقی قری میشنود و میرقصد و حالش خوب شده.
میتوان حدس زد بهمن فرمانآرا چه در سرش داشته. پیام فیلم هم محترم است. فرمانآرا در هفتاد و پنج سالگی به جامعهاش نگاه میکند که از هر طرف غرق در مشکل و سیاهی است و با خودش زمزمه میکند چرا دلهای این مردم خوش نیست. کوروساوا یک بار در توضیح کارنامه سینماییاش گفته بود: همه این فیلمها را ساختم تا بفهمم چرا انسانها در کنار هم نمیتوانند خوشبخت باشند. اما کوروساوا مردی جدی است که کارش را خیلی جدی میگیرد. این جدیت حلقه مفقوده «من دلم میخواد» است و چه کسی گفته کمدیها احتیاجی به جدیت و اسکلت محکم فیلمنامه و جدیت در اجرا ندارند و باری به هرجهت هستند؟ایده ضربه خوردن به سر و تغییر رفتار از ایدههای آشنای کمدی است. از «مرد عوضی» و «مجسمه» گرفته در سینمای ایران تا نمونههای متعدد در سینمای کلاسیک بارها با این ایده بازی شده است. البته این بار حتی تصادفی هم اتفاق نمیافتد. یک کودک عجیب سر چهارراه پیدا میشود و بهمن فرزانه (با بازی رضا کیانیان) بعد از تصادف از ماشین پیاده میشود و میبیند و هیچ اتفاقی نیفتاده و دورتادور ماشین سالم است (که ما را یاد صحنه تصادف با فرشته در خانهای روی آب میاندازد) آنچه برای تبدیل شدن به یک فیلم نیاز است در «دلم میخواد» موجود نیست. ایدههای مختلف وارد کردن زن ارمنی همسایه، آوردن زن خیابانی به داستان و به خانه نویسنده، پسر و عروسش، بازداشت و بیمارستان روانی و… هیچکدام کارگر نیست. فیلم در یک تصنع کامل غرق است. از گریم رضا کیانیان گرفته تا ماشینی که سوار میشود و شکل بازی بیرونیاش که سالهاست به شکل نوشتاری از این شیوه بازی حمایت میکند تا نقش فوقالعاده سردرگم زن خیابانی (با بازی مهناز افشار) همگی ترکیبی از جدی نگرفتن کار و تصنع دارند.
شکل بیان «من دلم میخواد» را میتوان از صحنهای دریافت که کیانیان در نقش نویسنده با ماشین تحریر قدیمی در حال تایپ داستانش است. میمیک اغراقشده او در هنگام تایپ کردن با ماشین تحریر ما را به یاد «حاجی آقا اکتور سینما» اولین فیلم صامت سینمای ایران میاندازد در صحنهای که رژیسور مشغول فکر کردن است و البته رژیسور حاجیآقا را با سادهترین تصویر ذهنی از نویسنده بودن در سینمای فارسی ترکیب میکند: مردی که در حال تایپ است و کمی خل و مشنگ و داستان زندگی هیجانانگیز کسی دیگر را مینویسد…
نویسنده «دلم میخواد» به قدری از مرحله پرت است که وقتی زن خیابانی را به عنوان زنی که بچه در بغل دارد سوار کرده، “برنامه رفتن” او را تعبیر به مجری بودن در شبکه سه میکند. بعد سه تا دوهزارتومانی به زن میدهد و برای کاری نکرده در خانه دنبال پول نقد میگردد و در آخر قول “کارت به کارت” میدهد! کاری از همان اول با کارت بانکش در سال ۹۶ میتوانست انجام بدهد. این حد از جدی نگرفتن تماشاگر واقعا عجیب است. آن هم در گروهی با این همه بازیگران درجه اول سینما و تئاتر ایران که نتیجه کارشان به کمدی ناخواسته در صحنههای رقصیدن انجامیده است!«دلم میخواد»همچنین به سنت فیلمهای قبلی فرمانآرا پر از اشارههای سیاسی و اجتماعی و تاسف خوردن به حال جوانان و وضع جامعه و انتقاد به دهها معضل جامعه در حد متلکهای کوچک است. باز هم مثل خانهای روی آب، پدری در اتاق را باز میکند و با منظره موادکشیدن پسر جوان و زیبایش (این بار با بازی محمدرضا گلزار) مواجه میشود. جوانها همه افسردهاند. حتما نیشی هم به ریاکاری مذهبی زده میشود. معضل کودکان کار، اعتیاد به اینترنت، مهاجرت، وضعیت نابسامان صنعت نشر و دهها بحران دیگر هیچکدام در فیلم بینصیب نماندهاند.
در جشنوارهای که در آن آخرین اثر فرمان آرا در آن برای اولین بار بر روی پرده رفت؛ فیلمینمایش داده شد به نام «پسا-تصویر» که آخرین کار آندری وایدا بود. وایدا فیلم را در ۹۱ سالگی ساخته و عمرش به اکران فیلم قد نداد. «پساتصویر» از بهترین کارهای وایدا نیست و نبوغی در آن به چشم نمیخورد. اما فیلم هیچگاه از استاندارد خاصی پایینتر نمیآید. در مقایسه آثار فیلمسازان نسل موج نو در سالهای بالای هفتادسالگی و حتی شصت سالگی آنها غمانگیز است. چه چیزی در هوای لهستان است که وایدا تا ۹۱ سالگی جدی و سرپاست و اینجا در هفتاد سالگی آدمها به شکل غمانگیزی پیر شدهاند؟ یاد قیصر میافتیم که از خدا میخواست اگر پیری این است او را هرگز پیر نکند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.