نقد سردبیر ایندیوایر بر فیلم «همه میدانند»
اصغر فرهادی به روال درامهای جذابی که طی یک دهه گذشته ساخته است؛ از «جدایی» و «گذشته» بگیر تا «فروشنده»، در نخستین فیلم بلندش به زبان اسپانیایی هم درز و ترکهای روابط خانوادهای که رو به از هم پاشیدن است را موشکافی میکند. هر چه داستان پیش میرود در جاهایی که انتظار نداریم شکافهای تازهای نمایان میشود که برخی چشمگیرتر است اما همه در کشاندن ما به عمق مهلکه آنچه نمیدانیم و پنهان است، نقشی بازی میکنند.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «همه میدانند»: آیا فرهادی به تکرار رسیده است؟
حضور خاویر باردم و پنهلوپه کروز دو ستاره نامدار سینما خودبهخود انتظارها را از فیلم بالا برده، علاوه بر آن فرهادی در دسترسترین ژانر؛ قالبی پرتعلیق از تریلری با موضوع آدمربایی را برای داستانسرایی گیرا و مسحورکنندهاش گیر آورده است. مثل همیشه فرهادی از رویدادی برانگیزنده برای شکل دادن به معما بهره میبرد: اندکی پس از رسیدن لائورا (پنهلوپه کروز) که از آرژانتین برای شرکت در یک مراسم عروسی به اسپانیا آمده، دختر نوجوانش ایرنه (کارلا کامپرا) در شبی تاریک از اتاقش ناپدید میشود.این رویداد لائورای آشفته را کاملاً به پاکو (خاویر باردم) که سالها قبل عاشق لائورا بود، وابسته میکند. درعینحال پیشتر در آن منطقه اتفاقهای رخ داده که راه کمک گرفتن از پلیس را به روی آنها میبندد و البته آنها برای باج دادن به آدمرباها حداقل تا آیندهای نزدیک آمادگی ندارند. اینجاست که فرهادی داستان را به محیطی جنایی و معمایی شبیه به داستانهای آگاتا کریستی هل میدهد؛ همه مظنون هستند و هر کس به دیگری شک میکند.
با این ترکیب هیجانانگیز ریسک سر خوردن به قلمرو سریالهای آبکی وجود دارد اما فرهادی بهاندازه کافی از جزئیات مرتبط پرده برمیدارد تا در لحظات منحصربهفرد متوقف شد و بر مشاهدات خصوصیتر تکیه کرد. فیلمساز ملاحظات چشمگیری درباره تأثیر طبقه و جایگاه اجتماعی تحت تأثیر شرایط وخیم از درون این فیلمنامه آشنا بیرون میکشد.
پاکو در آغاز به کارگران مزرعهاش مشکوک است و نگاه بدون سخنش که در چشمان کارگردان قفل شده بازتابی ناراحتکننده دارد.
از طرفی احساسات متناقض در چهره باردم علاقه او به تلاش نمایشی برای حل کردن مشکل را نمایان میکند. درست هنگامیکه تمام راهها به یک امکان ختم میشود، با ورود الخاندرو همسر لائورا (ریکاردو دارین که مثل همیشه عالی است) رشتهای دیگر با جهتی متفاوت به داستان اضافه میشود. الخاندرو بیکار و منکوب دلایلی برای دیر آمدن دارد و نیاز به گفتن نیست که دلایل خوبی هم دارد.چنانچه ذرهذره اطلاعات تازه به مخاطب میرسد، تمرکز داستان «همه میدانند» از پاسخ به این پرسش که آیا این گروه ناکارآمد توان نجات دختر را دارند؟ به این موضوع منحرف میشود که اصلاً چرا او باید طعمه آدمربایان شود؟ درحالیکه شاید فرهادی در پرده سوم با آشکار کردن جزئیات بسیار به ظرافت داستانش آسیب بزند، هیچکدام از مسائلی که فاش میشود بهاندازه شیوهای که این شخصیتها را در حال کشمکش با خودشان رها میکنیم، اهمیت ندارد.
به قدرت ستارههای فیلم بپردازیم. پنهلوپه کروز بیشتر فیلم را هراسان به شیون و زاری میگذراند، هرچند که در یک مونولوگ گیرا در راستای انتقال به روایتی پیچیدهتر خودی نشان میدهد. بههرروی این فیلم خاویر باردم است که پاکو را به ضدقهرمان تیپیکال فیلمهای فرهادی تبدیل میکند که تحت تأثیر غرور مردانه حتی به قیمت نابودی خود ماجرا را ختم به خیر میکند. فیلمنامه فرهادی هیچگاه آرام و قرار ندارد.
او جزییات نسلهای متفاوت یک خانواده که زمانی ثروتمند بودهاند را ترسیم میکند. خانوادهای که پدر خامش آنتونیو (رامون بارئا) آتش زیر خاکستر تنشهای پنهان میان دیگر چهرهها را شعلهور میکند و اعضای جوانتر آن در گوشه کنار پنهانی به کاری مشغول هستند. ما تماشاگران مجبوریم همراه بازی آنها شویم و همزمان با رسیدن اطلاعات تازه درباره پاسخهای ممکن بیاندیشیم.
برخی مواقع ویژگی تئاتریکال نوشته فرهادی از کارگردانی او پیشی میگیرد اما او همچنان یک فیلمساز است و رویکرد ماهرانه خود را با مضمون تصویری مؤثر پیچیده میکند که بهروشنی نشان میدهد آنچه در ذهن فرهادی میگذرد فراتر از نتیجه کار است. فرهادی بار دیگر با «همه میدانند» ژرفاندیشانه پویایی ارتباطات انسانی را به تصویر میکشد. دانستن توانایی است، اما در «همه میدانند» هیچکس از تمام حقیقت آگاه نیست.
منبع: موی لند