اخبار کسب و کار

«دلم می‌خواد»: قصه‌عامه پسند به روایت فرمان آرا

اولین شرط در مواجهه با یک اثر هنری، کنار گذاشتن پیش‌داوری‌هاست. این شرط به همه آثار هنری ازجمله آثار سینمایی نیز تعمیم می‌یابد. شاید اگر ده سال پیش فیلمی از داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و بهمن فرمان آرا اکران می‌شد، همین نام‌ها ضمانت کافی بودند تا یک فیلم خوب ببینیم؛ اما امروز، بعد از «نارنجی‌پوش»، «چه خوبه که برگشتی»، «قاتل اهلی» و «مترو پل»، شرط بالا بیش از هرزمانی اهمیتش را به رخ می‌کشد. پس برای صحبت کردن از «دلم می‌خواد» آخرین ساخته اکران شده بهمن فرمان آرا قبل از هر چیزی باید بگویم که با یک معجزه طرف نیستید و باید توقعتان را تعدیل کنید، متعادل‌تر از «شازده احتجاب» و حتی بسیار متعادل‌تر از «یه بوس کوچولو». وقتی خالق «هامون»، «چه خوبه که برگشتی» می‌سازد و خالق «قیصر» هیچ انتقادی را به «قاتل اهلی» نمی‌پذیرد، دیگر جایی برای مجیزگویی از بهمن فرمان آرا نمی‌ماند و هیچ فیلم‌سازی نیست که مقدس باشد و نتوان به کارهایش انتقاد کرد. این سقوط گرچه تلخ و ناامیدکننده است و هیچ سینما باز حرفه‌ای را خوشحال نمی‌کند و گرچه به نظر می‌رسد جبر فضای سینمایی ایران است، اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، اتفاق افتاده است و فیلم‌سازان بزرگمان یکی پس از دیگری تعریف جدیدی از فیلم‌های بد ارائه می‌دهند. حالا اما بهمن فرمان آرا با «دلم می‌خواد» تمام این مرزها را جابه‌جا کرده و یک‌تنه فیلمی آفریده که کوچک‌ترین نشانی از یک اثر سینمایی ندارد و این بار استاد ازاین‌جهت پیشتاز است.

«دلم می‌خواد» آن‌قدر عجیب است که حتی دیدن نام فردی در تیتراژ آغازین تحت عنوان طراح حرکات موزون در یک فیلم ایرانی عجیب نیست و شوکه‌تان نمی‌کند.
«دلم می‌خواد» روایت نویسنده‌ای به نام بهرام فرزانه (رضا کیانیان) است که در پی یک تصادف، دائماً آهنگی شاد را در گوشش می‌شنود و بعدازآنکه اطمینان می‌یابد دچار صدمه مغزی نشده است تصمیم می‌گیرد که شاد باشد و با این نغمه تا می‌تواند برقصد. بهرام فرزانه که مدت‌هاست نتوانسته بنویسد و قوه تخیلش تحلیل رفته است در میان دوستانی که یکی‌یکی راهی دیار باقی می‌شوند، در پی این تصادف، نه‌تنها زندگی‌اش عوض می‌شود که قلمش نیز بار دیگر جان می‌گیرد.

همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «قاتل اهلی»: مرگ تدریجی یک فیلمساز
نقد فیلم «دلم می‌خواد» آخرین فیلم بهمن فرمان‌آرا

«دلم می‌خواد» ازاین‌جهت کاملاً در ادامه جهان داستانی فرمان آرا اتفاق می‌افتد. مفاهیمی چون مرگ و زندگی، زیستن در مقابل امیدوارانه زیستن و معضلات جامعه و بار سنگین غمی که افراد را احاطه کرده است، در ادامه «بوی کافور، عطر یاس»، «خانه‌ای روی آب» و «یک بوس کوچولو» به‌عنوان دغدغه ذهنی اصلی فرمان آرا در «دلم می‌خواد» تصویر می‌شود. درواقع تنها چیزی که «دلم می‌خواد» را از فیلمی چون «خالتور» متمایز می‌کند، همین دغدغه ذهنی فیلم‌ساز است، وگرنه فرمان آرا در تکنیک و اجرای مفاهیم موردنظرش هیچ خلاقیتی به خرج نمی‌دهد که هیچ، موقعیتی که به‌عنوان کمدی به تصویر می‌کشد حتی از «خالتور» هم کمتر کمدی است.کمدی صرفاً به معنای ایجاد خنده نیست. کمدی یک جرقه اصلی دارد که موقعیت کمدی را ایجاد می‌کند. فرمان آرا در فیلمش پیش‌پاافتاده‌ترین و ساده‌ترین شکل را برای شروع قصه‌اش انتخاب می‌کند، یک تصادف. تصادفی که در دنیای مثلاً سورئال و فانتزی فیلم قرار است نقطه عطفی باشد اما خود فرمان آرا قبلاً آن‌قدر به آن پرداخته است (تصادف در «خانه‌ای روی آب») که رنگ و جلایی ندارد. موقعیت کمدی فیلم هم قرار گرفتن کاراکتر در موقعیتی عجیب و در تضاد با موقعیت اصلی‌اش است؛ اما فرمان آرا، آن‌قدر عجله دارد که وارد فاز کمدی روایتش شود که از پرداخت قصه بازمی‌ماند و بهرام فرزانه به‌عنوان یک نویسنده عبوس و بی‌حوصله فرصتی برای برقراری ارتباط با مخاطب پیدا نمی‌کند و درنتیجه شوخ‌وشنگ بودن وی در نیمه دوم و تمام رقص‌ها و موقعیت‌های عجیبی که برای او اتفاق می‌افتد بیشتر او را کاراکتری دیوانه و کمی مشنگ نشان می‌دهد. مسلماً کاراکترهای فرعی دیگر مثل زن خیابانی با بازی مهناز افشار که گویی تنها تعریفش از ایفای یک نقش کمدی، همان رؤیا در «نهنگ عنبر» است، همسایه مؤمن ظاهر به صلاح و دوست ارمنی و پرنده‌اش، هم کمکی به شناخت کاراکتر اصلی و فضای زندگی او نمی‌کنند. درواقع فرمان آرا موقعیت کمدی تکراری را به تصویر می‌کشد که پرداخت‌نشده و به‌جای ایجاد کمدی منجر به یک کمدی ناخواسته می‌شود.در این میان آنچه بیش از همه خودنمایی می‌کند، فقدان فضاسازی است. در کنار کاراکترهای سرگردان که گویی فقط نامشان برای آقای کارگردان مهم بوده تا اینکه نقشی کلیدی در فیلم‌نامه داشته باشند، این فضاسازی است که به‌شدت دچار ایراد است. تصویر نویسنده روشنفکر با آنچه در رمان‌های زرد می‌خوانیم هیچ فرقی ندارد و آن‌قدر در پرداخت زندگی او سطحی عمل شده است، از ماشین و دستگاه تایپش بگیرید تا خانه به‌هم‌ریخته‌اش و طرز پوشش که فضای وقوع حوادث در «دلم می‌خواد» شبیه یک کاریکاتور بسیار ساده است که یک ناشی به تصویر درآورده است. اگر فیلم را دیده باشید حتماً شما هم در لحظاتی به یاد رمان کوری اثر ساراماگو افتاده‌اید، تصادفی در یک چهارراه و حالتی غیرعادی که کم‌کم به همه افراد شهر سرایت می‌کند، ایده اصلی آن رمان است، حالا فضاسازی ساراماگو را با آنچه در این فیلم می‌بینیم مقایسه کنید. اینکه آن روایت بسیار تاریک است و در نقطه مقابل «دلم می‌خواد» قرار دارد را کنار بگذارید و فقط بسط ایده اولیه و فضاسازی که پیش چشم بیننده انجام می‌گیرد را در نظر بگیرید؛ فیلم‌نامه «دلم می‌خواد» را در کنار آن رمان بگذارید تا متوجه شوید «دلم می‌خواد» چقدر خام و سطحی است و چقدر پر است از اداواطوارهای روشنفکری به‌جای آنکه واقعاً یک اثر فاخر باشد.
فیلمی که حول موسیقی، صدا و سکوت می‌گذرد و با حرکت میان این‌ها پیامش را منتقل می‌کند، همان‌قدر که در انعقاد دیالوگ عاجز است در لحظات سکوت و یا شروع موسیقی هم ناتوان است تا حس مدنظرش را در بیننده پرورش دهد و او را به میان فضای فیلم ببرد. در این میان شاید باکمی ارفاق فقط بتوان موسیقی کارن همایون‌فر را به‌عنوان یک عنصر دراماتیک و متفاوت در بدنه فیلم معرفی کرد که قطعاً برای پیشبرد یک قصه نمی‌تواند کافی باشد.
از سوی دیگر، فرمان آرا در «دلم می‌خواد» به‌جای آنکه نشان دهد فیلم‌سازی مهم و دغدغه‌مند است، آن‌گونه که در «بوی کافور، عطر یاس» یا حتی «خانه‌ای روی آب» با همه انتقادات مثبت و منفی وارد به فیلم نشان داده بود، اثبات می‌کند که در حلقه تکرار خودش و ایده‌هایش اسیرشده است. تصادفی عجیب، فرزند جوان و معتاد، زنان باردار در مقابل تشییع‌جنازه و مرگ‌ومیر، دوستان کاراکتر اصلی، همه و همه قبلاً در آثار خودفرمان آرا منعکس‌شده، پرداخت‌شده و واکاوی شده و «دلم می‌خواد» دیگر فقط راوی یک جریان فکری و جهان‌بینی خاص است که هیچ ژرفایی ندارد و همه تلاش فیلم‌ساز برای آنکه فیلمش را یک اثر روشنفکری جا بزند، هیچ فایده‌ای ندارد و مخاطب خیلی زود می‌فهمد که با یک اثر دروغین که فقط اداواطوار دارد طرف است. «دلم می‌خواد» با تبلیغات گسترده و استفاده از نام بسیاری از سوپراستارهای کنونی سینمای ایران که نقششان چند ثانیه بیشتر نیست، شبیه مضحکه‌ای می‌ماند که استاد از فیلم‌های قبلی خودش ساخته است. به همین دلیل است که مخاطبی که فضای فیلم‌سازی فرمان آرا را می‌شناسد خیلی زود از روند تکراری فیلم خسته می‌شود و مخاطبی که با این جهان داستانی آشنایی ندارد هم در میانه فیلم و روایت آشفته و نامنسجم آن کلافه می‌شود و حوصله‌اش سر می‌رود.
درنهایت، «دلم می‌خواد» بیشتر زنگ تفریحی است برای فیلم‌سازش و یک ویترین پر از ستاره‌های بی‌فروغ برای بیننده؛ شاید فرمان آرا دلش بخواهد این‌گونه فیلم بسازد و مخاطب را به سخره بگیرد و در پایان با شمایل عجیبش در اثر ظاهر شود و ادای فیلم‌سازان بزرگ تاریخ سینما را درآورد؛ اما چه دلش بخواهد و چه نه «دلم می‌خواد» بیننده را مسحور نمی‌کند که هیچ فقط حوصله‌اش را سر می‌برد و او را روانه تماشای اثری چون «خالتور» می‌کند که اسامی بزرگی یدک نمی‌کشد و برای رقص و آوازهایش طراح ندارد، اما حداقل مخاطبان خاص خودش را سرگرم می‌کند.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا