فیلمهای اولی که در جشنواره فجر شگفتی آفریدند
داستان جشنواره فیلم فجر و فیلمهای اول داستان پیچیدهایست و همواره پستیها و بلندیهای خاص خود را داشته است. در سالهای ابتدایی جشنواره چنین بخشی نبوده، بعدتر نامرتب و درهمریخته برگزار شده، ناگهان جدیتر گرفته شده و مجدداً بر اساس سیاستگذاریهای جدید چند دورهای کلاً حذف شده، سپس با فیلمهای دوم فیلمسازان تلفیق شد، دوباره جدا شد و حالا چند دورهای است که جدیتر از هر وقت دیگری پیگیری میشود؛ اما همواره در تمام ادوار جشنواره چه این بخش بوده باشد چه نبوده باشد، فیلمهای اولی و آثار فیلمسازان تازهکاری بودهاند که شگفتی آفریدهاند و تماشاگران و منتقدان را جلوی پرده سینما میخکوب کردهاند. صنعتیتر شدن جریان فیلمسازی در سالهای اخیر و مهمتر از آن اسلوب خصوصیسازی که وارد سینما شد، سبب گشت تا فیلمسازان جدیدی ظهور کنند و فیلمهای مستقل و متفاوتی بسازند. (هرچند که متأسفانه شماری از این فیلمها مستقل و بخش عمدهای از برنامه خصوصیسازی تولیدات سینمایی و ویدئویی ارتباط مستقیم با پولشویی و پولهای کثیف دارد.)
همین جریان باعث شده تا در همین سالهای اخیر با خیل خیلی بیشتری از فیلمهای اول قابلقبول یا شگفتیساز روبهرو باشیم. در این یادداشت هم سراغ این فیلمهای اول رفتهایم که بخش بیشترشان مربوط به سالهای اخیرند.
«ایستاده در غبار»
اولین ساخته محمدحسین مهدویان که البته پیشتر تجربه ساخت مستندها و مینی سریال/مستندهای متفاوتی را در کارنامه خود داشت و میتوان این اولین فیلم او را برآیندی ازآنچه از همه تجربیات پیشینش گرفته بود در نظر آورد. «ایستاده در غبار» را میتوان نهتنها تجربهگرایانهترین فیلم اولی تمام ادوار جشنواره که یکی از شجاعانهترین و پرخطرترین فیلمهای کل جشنواره و محصولات متأخر سینمای ایران هم دانست. در شرایطی که آثار دفاع مقدس عموماً با رانتها دولتی و توسط فیلمسازانی خاص و آنهم به شکل سفارشی ساخته میشوند، اینکه سوژه جذاب و بکری پیدا کنی و آن را آنطور که در ذهن خودت میگذرد بسازی و سعی کنی در جای خودت بایستی و زیر پرچم اسمها و ارگانهای مختلف نباشی همت ویژهای را میطلبد. «ایستاده در غبار» هرچند محصول سازمان سینمایی اوج بود اما ایدئولوژی حاکم اوج که در عموم فیلمهایش قابل ردگیری است (از «بادیگارد» تا «تنگه ابوقریب») در آن دیده نمیشود. آیا این به آن معنیست که «ایستاده در غبار» ایدئولوژیک نیست؟ معلوم است که هست. ایدئولوژیک و شدیداً آرمانگرایانه اما نکتهاش در اینست که اینها مفادی نیستند که در فیلم چپانده شده باشند یا برای خوشآمد اوج بهعنوان صاحب اثر در فیلم جای گرفته باشند. این تفکر و آرمان خود محمدحسین مهدویان است و حتی به قیمت شکایت و اعتراض خانواده حاج احمد متوسلیان هم پایش میایستد چراکه همان تصویری را از حاج احمد نشان داده است که خود میشناخته…شجاعت مهدویان در ساخت اولین اثرش و ایستادن بر مضامین اعتقادیاش در مقابل نامهای بزرگی چون متوسلیان و سازمان اوج شگفتانگیز است؛ اما این استعداد نوظهور سینما ایران به همینجا بسنده نمیکند و تجربهگرایی را به اوج خود میرساند و بدعتش را در فرم فیلم هم وارد میکند. ازلحاظ فرمیک هم این متفاوتترین فیلمی است که تاریخ جشنواره فیلم فجر به خود دیده است. فیلمی که در مرز میان مستند و داستان پرسه میزند و با انبوهی صدای مستند آرشیوی و مصاحبه و تصاویر خیالی بکرش چیزی میسازد مبهم در میان واقعیت و خیال و تصویری از قهرمانش ارائه میدهد که سر به آسمان دارد: تصویری که میان انسان و فرا انسان همواره در نوسان است.
«بوتیک»اولین فیلم حمید نعمتالله که در بیست و دومین جشنواره فجر با اقبال گستردهای هم از جانب مردم و هم منتقدان روبهرو شد. فیلمی تلخ و سیاه درباره زیست امروز جوانان در حاشیه تهران. بوتیک چند نکته مهم داشت که آن را فراتر از حد انتظار میبرد. اول آنکه حضور گلزار بهعنوان سوپراستار مطرح و پولساز آن روزها در فیلم این احتمال را زنده میکرد که فیلم صرفاً یک ملودرام تجاری دمدستی باشد، حالآنکه امروز میتوان حضور محمدرضا گلزار در «بوتیک» را یکی از خاصترین و بهترین تجربههای کارنامه کاریش دانست؛ جایی که تماشاگر از کاراکتر او و اینکه چطور آن را اجرا میکند و سنخیتی با تجربههای پیشینش ندارد، جا میخورد. مسئله دیگری که «بوتیک» را در زمان خودش ویژه میکرد مواضع فمینیستی و زن آزادخواهانه فیلم بود. در سال ۸۲ و در اواخر دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی و جریان اصلاحات که گشایشی فرهنگی و اجتماعی را در جامعه نهادینه کرده بود و خیلی از دلواپسان امروز را در آن روزها به اعتراض و اغتشاش وا میداشته، (بهطوریکه در گزارشی که خود خاتمی در آخرین روزهای سرکار بودن دولتش داد به شکل میانگین هر سه روز یکبار اغتشاش، اعتراض یا جنگ روانیای از سوی دلواپسان روند کار دولت را مختل میکرد) ساخت فیلمی پیشرو و اعتراضی که خط قرمزها را به معنی واقعی کلمه جابهجا میکرد، نه شبیه به فیلمهای مثلاً سدشکن امروزی که تنها با یک سری شوخی کلامی مسخره دور خط قرمزها میچرخند و اصلاً با عادیسازی کردن وجود خط قرمز بزرگترین خیانت فرهنگی را میکنند، شجاعت ویژهای را میطلبید. به همه این حساسیتهای اجتماعی خاص در زمان ساخت فیلم حالا این را اضافه کنید که «بوتیک» برای اولین بار انقدر به بحث “دختران فراری” نزدیک میشد و نهتنها فیلمش درباره این موضوع بود که قهرمان دوستداشتنیاش، اتی هم یک دختر فراری بود و اتفاقاً فیلمساز هم جانب او را میگرفت. «بوتیک» و نعمتالله حاوی مواضع جدی فمینیستی بودند وقتیکه فمینیست بودن مثل حالا مد روز نبود! فیلمی سیاه و جلوتر از زمانه خودش.
«ابد و یک روز» اولین فیلم سعید روستایی. کارگردانی که هرچند این فیلم اولش بود اما نامش حداقل در میان سینماییها و اهلفن بسیار شنیده شده بود. داستان سعید روستایی و جریان رسمی سینما هم از آن داستانهای عجیب است. او از همان اولین فیلمهای کوتاه یا بهتر بگوییم اولین فیلمهای معمولی و متوسط کوتاهش بسیار تحویل گرفته شد یا بهتر بگوییم بسیار بیشتر ازآنچه استحقاق و ظرفیتش بود تحویل گرفته شد و این روند تا فیلم بلند هم ادامه پیدا کرد. یک فیلمساز متوسط و البته زیرک و باهوش که بهخوبی میتواند با استفاده از ارتباط و رانت افراد (که بحثش با رانتهای مالی کاملاً جداست) خودش را بالا بکشد.
نکته پررنگ در رابطه با روستایی و شکل کارگردانیاش در دیالوگنویسی خوب و واقعگرایی ناتورالیستیاش است. انگار که هر صحنه از فیلم از جایی در واقعیت و از میان تجربیات واقعیاش از زندگی آمده و هر دیالوگ روزی در خیابانی شنیده شده باشد. او بهخوبی میتواند فیلمی ناتورالیستی بسازد اما از همان آدمها و جامعهای که میشناسد بدون آنکه کوچکترین خلاقیتی در پرداختن به فانتزی در دل واقعیت روزمره داشته باشد؛ اما مگر سینما از همان اول و نطفه با فانتزی درنیامیخته؟
«ابد و یک روز» نامش خیلی زود و در همان روزهای اول جشنواره و نمایشهای آغازین بر سر زبانها افتاد و دهن به دهن نقل شد. چراکه همه آن چیزهایی که جامعه ایران برای احساساتی شدن نیاز دارد را به آن میدهد: گداگرافی، ستایش بدبختی، بیچارگی که همه «باید درس عبرتی شوند». فیلمی که “پیام اخلاقی” دارد و احساسات برانگیز است! اما کدام پیام اخلاقی؟ ته تهش تنها پیامی که میتوان فارغ از این احساساتی لوده ملودراماتیک در فیلم پیدا کرد نژادپرستی شدیدش علیه افغانهاست! رابطهها و زیرکیها اما جواب خود را پس دادند و ما اجتماع جو گیر هم دست در دست رانت دادیم، چون اصولاً اجتماع جو گیری هستیم که روی طول موج در لحظهای جو گیر میشویم و همه به سمت زلزلهزدگان هجوم میبریم یا به صندوقهای انتخابات مجلس یا به صفحه اینستاگرام امیر تتلو تا ریپورتش کنیم هرچند خود این آدم و حرفهایش بسیار حقیرتر از آن است که حتی بهشان توجهی شود. «ابد و یک روز» هم شگفتیبرانگیز شد چون همه در جو ستایش فیلم قرار گرفتند از تماشاگران تا داوران و منتقدان؛ اما نکته شگفتآور درباره «ابد و یک روز» نه خود فیلم بلکه همین جو گیری راه افتاده در حوالی آن بود. باید صبر کرد و دید مثلاً بیست سی سال دیگر که خبری از این جو گیریها نخواهد بود، «ابد و یک روز» کجای تاریخ سینمای ایران قرار خواهد گرفت یا بهتر بگوییم اصلاً نامی ازش باقی خواهد ماند؟!
«اخراجیها»احتمالاً از دیدن این عنوان در این لیست تعجب کردهاید. خب طبیعی هم هست. چرا باید «اخراجیها» یک کمدی معمولی و متوسط که خیلی جاها به لودگی هم میزند شگفتیآور باشد؟ به دلیلی غیر سینمایی و فرا متنی با سویههایی اجتماعی و سیاسی که در بطن فضای سینمایی و اجتماعی دهه هشتاد و اصلاً بعد از انقلاب بسیار مهم مینماید و کمتر نمونهاش را داشتهایم و در کنار این بخش عمدهی خود این شگفتی به کارگردان فیلم یعنی مسعود دهنمکی برمیگردد.
اولین نکته: «اخراجیها» به فروشی باورنکردنی دست یافت که همه را شگفتزده کرد در گام اول اصلاً کسی فکرش را نمیکرد که یک فیلم دفاع مقدسی بتواند چنین فروشی بکند و چنین اقبالی را به دست بیاورد.
دومین مسئله: کسی فکرش را نمیکرد که روزی چنین فیلمی در جمهوری اسلامی ساخته شود و بتواند اینطور با مضامین تقدیس شده در دوران جنگ تحمیلی و خصوصاً مقوله شهادت شوخی کند. (اصطلاح کنایهآمیز شربت شهادت از «اخراجیها» ظهور کرد و هنوز هم که هنوز است در فرهنگ گفتار عامیانه بهوفور شنیده میشود.) نباید موقعیت و جایگاه و ارتباطات مسعود دهنمکی را در این رابطه دستکم گرفت. احتمالاً هیچکسی جر او نمیتوانست چنین فیلمی را بسازد.
اما مهمتر و شگفتانگیزتر از همه اینها، خود شخص مسعود کیمیایی و تغییر صد و هشتاد درجهای تفکراتش است: مردی که در اوایل انقلاب چماق به دستش میگرفت و شیشهی سینماها را زیر پرچم تعصب پایین میآورد و به صداوسیما بابت پخش سریال رکس گیر میداد چراکه سگ نجس و حرام است، بعد از ساخت مستندی درباره فاحشگی، به نقطهای میرسد که خیلی روشنفکرانه تقدس زدایی میکند و بزرگترین آرمانهای سیستم را دست میاندازد. کسی که قدیمترها مسعود دهنمکی را میشناخت حتی در خواب هم نمیدید که او روزی «اخراجیها» بسازد و تبدیل به چنین آدم ساختارشکنی از منظر اجتماعی شود. فارغ از هر موضعگیری، این چرخ عقیدتی و شجاعت اعلام آن در ملأ عمومی با یک همچین فیلم تندرویی قابلاحترام است.
«پرده آخر»اولین شگفتیساز بزرگ در میان فیلمهای اول که در نهمین دوره جشنواره فجر در سال ۶۹ خوش درخشید و هشت سیمرغ دریافت کرد. بازهم فیلمی جلوتر از زمان خودش اما این بار تماماً ازلحاظ سینمایی. واروژ کریممسیحی، در «پرده آخر» به ترکیب ویژهای از تئاتر و سینما میرسد و از ترکیب این دو در هم یکی از فانتزیترین فیلمهای دهه شصت را میسازد. فیلمی سرشار از صور خیال و قصه و درام.
«پرده آخر» ازلحاظ اجرایی هم یکی از بهترین نمونههای فیلمهای بیانگرانه اکسپرسیونیستی در آن سالهای دور محسوب میشود. نورپردازی ویژه فیلم ملهم از تجربه تماشا و غرق شدن فیلمساز در آثار اکسپرسیونیستی مهمی چون «مطب دکتر کالیگاری» است که خصوصاً در نور و سایهپردازی حضورش را در «پرده آخر» احساس میکنیم.
بازهم شجاعت فیلمساز است که شگفتی میآفریند؛ این بار در ساختن جهانی موهم، خیالی و موحش که در زمانه خود احتمال ارتباط گرفتن تماشاگر با آن بسیار کم بود؛ اما تبحر کریممسیحی جواب خود را پس داد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.