بررسی فیلم «یک قناری، یک کلاغ»: عشق در برابر چشم
بازنشر
خطر لو رفتن داستان
«یک قناری، یک کلاغ» اولین ساخته اصغر عبداللهی است که مدتی است اکرانش را در جریان هنر و تجربه آغاز کرده است. همین اکران شدن فیلم در این جریان نشان میدهد که با یک روایت معمولی و داستانی متداول روبرو نیستیم و اگر به دنبال یک فیلم کلاسیک قصهگو هستید که با دیالوگها و کاراکترهایش در بطن یک موضوع اجتماعی خوب و بد را به چالش بکشد بههیچوجه به تماشای «یک قناری، یک کلاغ» نروید. مراقب باشید که گول پوسترهای تبلیغاتی فیلم را هم نخورید که بیشتر شبیه یک نو آر ایرانی است یا ممکن است یادآور سبککاری تارانتینو باشد؛ اما همه اینها که گفتم برای این نبود که به تماشای این فیلم ننشینید. این مقدمه را ازآنجهت نوشتم که از همینجا تکلیف را مشخص کنیم که نهتنها با یک فیلم کلاسیک طرف نیستیم که حتی تبلیغات فیلم هم چیزی را تبلیغ میکنند که در فیلم جریان ندارد، حالآنکه «یک قناری، یک کلاغ» عاشقانهترین فیلم این سالهای سینمای ایران است، عاشقانهای ساکت و مظلوم، درعینحال برنده و قوی که شاید در دنیای بیعیب و نقص تری و با اغماض میشد با «عشق» هانکه مقایسهاش کرد.
اصغر عبداللهی گرچه با «یک قناری، یک کلاغ» اولین فیلمش را تجربه میکند، اما سینما را خوب میشناسد. کافی است نگاهی به کارنامه کاریاش بیندازید تا نامش را در بعضی از بهترین آثار اخیر سینمای ایران و در کنار برخی از بزرگان فیلمسازی بهعنوان فیلمنامهنویس ببینید. نگارش فیلمنامه «خداحافظی طولانی»، «غریبانه»، «مرسدس»، «خواب زمستانی» و غیره چندتایی از کارنامه پربار عبداللهی است. از همین جهت هم هست که محکمترین و بهترین قسمت «یک قناری، یک کلاغ» در میان سطرهای فیلمنامه و شخصیتپردازیها اتفاق میافتد.
داستان از جایی شروع میشود که مرد (حبیب رضایی) در یکلحظه غفلت و عصبانیت با تپانچهای به سمت همسرش (هنگامه قاضیانی) شلیک میکند. فیلم در همینجا کات میخورد بهعنوان بندی که آنهم درست مثل پوستر فیلم هیچ ربطی به فضای فیلم ندارد. بعد از عنوانبندی، زن را میبینیم که از یکچشم نابینا شده است. آنچه بعدازاین شلیک سهوی انجامشده است، از داستان حذفشده است و بیننده بهجای درگیر شدن در تراژدی یک ازدواج حالا به یک سال بعد سفرکرده است. زن مردد است بین ماندن و رفتن و مرد مطمئن است او مانده تا انتقام بگیرد. این دو کاراکتر تنها شخصیتهای «یک قناری، یک کلاغ» هستند و خانه بزرگشان تنها لوکیشن فیلم. همه اتفاقات در این خانهای که مرد به سلیقه همسرش ساخته است و روزگاری پر از عشق بوده است و اکنون در سکوت مطلق به سر میبرد میگذرد. این محدودیت لوکیشن و شخصیتها در کنار سکوتهای طولانی، پاشنه آشیل فیلم است. گرچه عبداللهی بهخوبی توانسته ریتم فیلم را در چنین فضای داستانی مشکلی حفظ کند و انسجام اثرش را به رخ بکشد، اما زمان طولانی فیلم و به تعویق انداخته شدن چیزی که در ابتدا بسیار بدیهی به نظر میرسد، حوصله بیننده را سر میبرد و مانع از لذت بردن آنچه روی پرده رخ میدهد میشود. همچنین عبداللهی گرچه داستانی عاشقانه که به همه زمانها قابلتعمیم است را بهخوبی پرداخته و توانسته بر چالش کاراکترهای محدود و لوکیشن محدودش غلبه کند، اما در رودررو کردن کاراکترهایش چندان موفق عملنکرده است. بازی هنگامه قاضیانی در نقش زن، آرام و روان است به قول خود قاضیانی ابریشم وار است. قاضیانی با نگاهش بازی میکند و در مقابل بازی نهچندان جذاب حبیب رضایی بر بیننده سلطه پیدا میکند. درواقع حبیب رضایی و هنگامه قاضیانی آن چیزی را که غربیها به آن “کمیستری” میگویند، آن شیمی روابط دونفره را ندارند و این نقصان در بازی رضایی مشهودتر است.
اما با چشم بستن بر این موارد، «یک قناری، یک کلاغ» جادویی جذاب است که کمتر روی پرده سینما میبینیم. میپرسید چه چیزی است این جادوی جذاب؟ سکوت. «یک قناری، یک کلاغ» نه شبیه به فیلمهای صامت از سکوت استفاده میکند و نه از حیث ادعای سینمای هنری است که بیشترش در سکوت میگذرد. سکوت در «یک قناری، یک کلاغ» داستانی و دراماتیک است و از واجبات فیلمنامه و فضای داستانی است. زن و مردی که در یکخانه زندگی میکنند، یکی از ترس دیگری و یکی از شرم دیگری، صحبتی ندارند که ردوبدل کنند. در ورای همین سکوت است که صدا معنا مییابد. صدای پسزمینه و موسیقی متن، در بطن این سکوت کشدار، میشوند عناصر داستانی که درام عبداللهی را بهپیش میبرند. مهمتر از همه صدای قناری و کلاغی است که تبدیل میشوند به استعارهای از زنوشوهری که در سکوت زندگی میکنند. عبداللهی از بینندهاش میخواهد در این سکوت شریک شود مثل کاراکترهای اصلیاش در فضایی قرار گیرند که محیط آنها احاطه کرده و در خود فرو میبلعد. اینجاست که اهمیت لوکیشن بار دیگر خود را به رخ میکشد. نماهایی که از میان خاطرات این زن و شوهر در خانهای غرق در نور میبینیم که مرد در حال کشیدن نقاشی از زن است را در مقابل نماهای خانهای که در غباری از افسردگی فرورفته است یا نماهای خانه درگیر طوفان که منجر به جابهجایی این دو در فضای خانه میشود قرار دهید، نقاشی نیمهتمامی که در طول فیلم شاهدش هستیم و سکانس پایانی فیلم وقتی مرد و زن، از طوفان گذر کردهاند هر دو بهجایشان بازگشتهاند تا مرد نقاشی را کامل کند و نور از پنجرهها خانه را غرق در خودکرده است، نشان از حل شدن کاراکترها در محیط پیرامونشان دارد، نشان از عشقی که عاشقان را با خود میبرد و بر آنها استیلا پیدا میکند.از سوی دیگر، «یک قناری، یک کلاغ» روایتی استعاری را نیز یدک میکشد. قناری مرد، زمانی که زن میخواهد خانه را ترک کند، او را از رفتن بازمیدارد و قناری همان مردی است که این زن در ابتدا عاشق او بوده است. صدای قارقار کلاغها که همیشه مرد را میآزرده است، نماد شومی زن میشود در ذهن مرد. مردی که هرلحظه منتظر است تا این شومی دامنش را بگیرد و زن دست به انتقام بزند؛ اما حقیقت این است که جای این دو خیلی وقت پیش عوضشده است. زن با بخشش شوهرش، با توجه به او و سعی دائم در ایجاد ارتباطی حتی به کوچکی صرف چای در کنار یکدیگر قناری است و مرد با شک دائم و بدبینیاش و نیاز مداوم به تپانچهای که زن گرو گرفته است، شبیه کلاغ شومی است که این ارتباط شکننده را نابود میکند. درواقع، «یک قناری، یک کلاغ» مبتنی بر همین تقابلات است، سکوت شخصیتها در مقابل ذهن پرسروصدایشان و محیط، زن مردد بین رفتن و ماندن، زن در مقابل مرد و قناری در مقابل کلاغ.
«یک قناری، یک کلاغ» فیلمی است که بیشتر در فضای ذهنی کاراکترهایش میگذرد. گفتوگوهای درونی زن در قالب کلماتی که مینویسد به مرد تعمیم مییابد و راهپلهای که در خانه این دو را از هم جدا کرده درنهایت حلقه وصل دو کاراکتر میشود و هرکدام بانفوذ به ذهن دیگری از طریق خواندن دستنوشتههای یکدیگر، به شکستن این سکوت سنگین برمیآیند.
باری؛ بد نیست خودتان را به یک درام عاشقانه ناب بافرمی منحصربهفرد و روایتی زیبا مهمان کنید و به تماشای «یک قناری، یک کلاغ» بنشینید.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.