بررسی فیلم «تیغ و ترمه»: یاد باد آن روزگاران
خطر لو رفتن داستان
«تیغ و ترمه» آخرین ساخته کیومرث پوراحمد، تأسفآور است، چراکه هیچ بارقهای از سینمای دوستداشتنی این فیلمساز محبوب ندارد. پوراحمد در این اثر، بازهم به سراغ یک اقتباس رفته است که برخلاف آثار درخشانی چون «اتوبوس شب» و «خواهران غریب»، اصلاً خوب از آب درنیامده است. «تیغ و ترمه» اقتباسی از رمان «کی از این چرخوفلک پیاده میشم» به قلم گلرنگ رنجبر است. فیلم، قصه دختری به نام ترمه ( دیبا زاهدی) است که سالها بعد از فوت پدر و در پی بازگشت مادرش به ایران، درصدد یافتن علت حقیقی مرگ پدر برمیآید و دراینبین با حقایق تلخی روبرو میشود.
ایراد اصلی «تیغ و ترمه» را نمیتوان منعطف به عنصر خاصی دانست؛ فیلم همانقدر که از فیلمنامه ضعیف و شخصیتپردازیهای غیرقابلباور و دمدستی رنج میبرد، مغلوب ساختار ضعیف و بیحوصلهای که کارگردان به کار گرفته است هم میشود.فیلم از یک نمایشگاه نقاشی آغاز میشود، جایی که ترمه در کنار همسرش، در حال درخشیدن برای هنر و تابلوهایش است و بعد به خلوت ترمه و دوستش قدم میگذاریم تا متوجه شویم، موفقیتهای ترمه چندان به مذاق همسر که استاد ترمه هم بوده است خوش نمیآید و شمایل تیپیک یک مرد سلطهگر برایمان تصویر شود و از همان اول فیلم از این شخصیت متنفر شویم. با پیشرفت قصه، خیانتهای مرد رو میشود و ترمه در پی انتقام برمیآید و ناگهان، با یک نوشته به سه ماه قبل میرویم. زمانی که مادر ترمه، لیلی ( لاله اسکندری)، بعد از سالها به ایران بازگشته تا حقوحقوق خود و دخترش را زنده کند.
درست در این هنگام است که ترمه، شخصیت اصلی قصه، درحالیکه هیچچیز از او نمیدانیم و هیچ تعلقخاطری به کاراکترش که قرار بوده در نیمه اول فیلم معرفی شود اما در مسیر حوادث ریزودرشت گمشده است، ندارد، در مورد مرگ پدرش کنجکاو میشود، آنهم بعدازاین همهسال، بدون هیچ دلیلی و کاملاً ناگهانی و دائماً این سؤالات را مطرح میکند که “چرا مدرسه منو عوض کردین؟” و ” بابام کی مرد، روز یا شب؟”.عجیب است که ترمه، که به نظر میرسد سالهاست درگیر مشکلات روحی است و انگار باروح پدرش در ارتباط است، تاکنون چنین سؤالاتی برایش مطرح نبوده و با جانودل به همه شخصیتهای زندگیاش که اکنون مورد ظن او قرار دارند، اعتماد کامل داشته است. درواقع بیشتر آنچه «تیغ و ترمه» را میسازد همینقدر، که فکر میکنید سرسری است و انگار هیچ سر و تَهی ندارد و حوادث فقط به هم وصله میشوند. در این میان لحظات بحرانی ترمه با صدای رضا یزدانی که ترانهای سوزناک میخواند همراه میشود و فیلمساز بهجای فضاسازی و انتقال حس فیلمنامه از این طریق به راحتترین شکل ممکن درد و غم قهرمانش را نشان دهد.
عدم وجود منطق روایی در داستان هم، در همان ابتدای فیلم خودنمایی میکند تا کاراکترهای معلول و ناقص فیلم را بیشازپیش از برقراری ارتباط با بیننده بازدارد. از همان سکانس درد و دل ترمه و دوستش، شخصیت اصلی قصه، نه دختری مستقل به نظر میآید و نه شخصیتی وابسته، تکلیفش با خود و اطرافیانش معلوم نیست و بیننده را نیز در بلاتکلیفی خود سهیم میکند، دقیقاً همان کاری که فیلم در کلیت خود انجام میدهد. اساساً نیمه اول فیلم یک آشوب به تمام معناست. ترمه و دوستش، نزد دوستان قدیمی پدر میروند و با سرنخهایشان سعی در حل معمای مرگ مرموز پدردارند، از دفتری به رستورانی میروند و تدوین هم بیرحمانه، نسخهای تحویل بیننده میدهد که از یک فیلم تلویزیونی دسته چندمی هم ضعیفتر است. درواقع تدوین فیلم با حذف سکانسهایی که میتوانند خاصیت روایی داشته باشند و سفر ترمه را برای بیننده به سفری جذاب و درگیر کننده تبدیل کنند، سکانسهایی را جایگزین میکند که خستهکننده، کند و غیر روایی است و «تیغ و ترمه» را بهشدت خستهکننده و قابل پیشبینی میکنند.
با پیشرفت روایت، بیننده که یکقدم از فیلم جلوتر است، همهچیز را کشف میکند و شکست سنگین روحی ترمه، برایش بیاهمیت جلوه میکند. رویارویی ترمه با کاراکترهای فیلم، آنهم با خشونتی جنونآمیز به سبک تارانتینویی، سنخیتی با بقیه اثر ندارد و انگار تنها شگرد پوراحمد برای شگفتزده کردن بینندهاش بودهاند، و واقعاً هم این سکانسها، شگفتآورند، اما نه از حیث بازنمایی خشونت عریان یک روح زخمخورده که مصنوعی و وصله مانند بر پیکر فیلمی مینشینند که خیلی وقت پیش و با کاتهای بیسلیقه، بیننده را از خود ناامید کرده است، بلکه این خشونت مخاطب را متعجب میکند که این سکانسها در فیلم کیومرث پوراحمد چه میکند و از خود میپرسد فیلمساز دوستداشتنیمان کجاست. «تیغ و ترمه»، رگههایی از یک درام روانشناختی هم در خود دارد. ترمه کاراکتر مهر طلب است، در مقابل محبت دیگران کاملاً خلع سلاح میشود و اجازه میدهد از او سوءاستفاده شود، همسرش، سلطهجوست، مادرش، زنی با خصوصیات یک رهبر که در یک رابطه سنتی ازدواج مانده است و عصیان میکند، حتی اگر عصیانش به قیمت آسیب به دیگران تمام شود. اما همه اینها را باید در «تیغ و ترمه»، موشکافی کنید و با ذرهبین، ورای ملودرام آبکی که پیش رویتان است به دنبالشان بگردید.
ایراد اصلی دیگر «تیغ و ترمه»، عدم هماهنگی و انسجام بین دو قصه اصلی فیلم است. پانزده دقیقه اول فیلم، ترمه و موضوع خیانت همسرش بنمایه اصلی اثر را میسازند و میان نوشتهای که خبر از بازگشت به سه ماه قبل میدهد هیچ ارتباطی با حوادث ابتدایی فیلم برقرار نمیکند و درنهایت این حس به بیننده القا میشود که در حال تماشای تکههایی از دو روایت مجزا است و تا پایان هم متوجه نمیشود که نمایش حوادث ابتدایی فیلم، چه تأثیری در پیشبرد روایت در ادامه فیلم دارد. «تیغ و ترمه» در پایان، و بعد از همه بالا و پایینهایی که از شخصیتهای تکبعدیاش نشانمان داده است، به کلیشهایترین شکل ممکن پایان مییابد. وقتی ترمه با خودخواهی و بیرحمی مادرش روبرو میشود و مثلاً از او انتقام میگیرد، ناگهان مادر با صدایی لرزان و افکت صوتی که به کار گرفتهشده است، خود را مادر او میخواند و از شکایت صرفنظر میکند و وقتی ترمه گریه میکند، دستش را به سمت او دراز میکند و فیلم با نمایی از انگشتان در هم گرهخورده مادر و دختری که در سکانس قبلی به وحشیانهترین شکل ممکن به هم حمله میکردند پایان مییابد تا «تیغ و ترمه» یکی از ضعیفترین و ناامیدکنندهترین آثار چند سال اخیر سینمای ایران شود و در کارنامه کاری کیومرث پوراحمد، گوی رقابت را حتی از «کفشهایم کو» هم برباید.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.