اخبار کسب و کار

بررسی فیلم «غلامرضا تختی»: آقای ملکان کاش کمی از تختی یاد می‌گرفتید!

آخرین فیلم بهرام توکلی در ادامه همان مسیر فیلم‌های پیشین اوست، با این تفاوت که در قالب ژانری بیوگرافیک ساخته شده است. تجربه همکاری با سعید ملکان در «تنگه ابوقریب»‌ با همه ریخت‌وپاش‌های جانانه و دسته‌دسته پولی که صرف ساختش شد به مذاق بهرام توکلی بسیار خوش آمده و حالا در دومین همکاری خود با ملکان هم همان شکل تولیدی را مجدا اجرا کرده است. «غلامرضا تختی» فیلمی بسیار گران است که احتمالاً ساخت دکورها و لباس‌هایش به‌تنهایی از هزینه معمول تولید یک فیلم سینمایی در ایران بیشتر شده و زمان فیلم‌برداری فیلم هم آن‌قدر طولانی بوده که هزینه تولیدش سر به آسمان بگذارد. به این ریخت‌وپاش‌ها این را هم اضافه کنید که «غلامرضا تختی» یکی از فیلم‌های مناقشه برانگیز جشنواره امسال است که به ظن عده‌ای با پول‌های کثیف و رانتی و البته رانت‌های ویژه و قوی خود شخص ملکان ساخته شده است و این قضیه به‌قدری شبهه برانگیز است که حتی در نشست مطبوعاتی فیلم هم توسط اصحاب رسانه مطرح می‌شود.

همچنین بخوانید:
بررسی فیلم«غلامرضا تختی»: تختیِ توکلی چیزی بیش از تختی سخنرانی‌های هرساله نیست

و طبق معمول شخص اصلی یعنی سعید ملکان از زیر بار پاسخ دادن شانه خالی می‌کند و انگار در یک اقدام هماهنگ شده حمیدرضا آذرنگ شروع به دادوبیداد می‌کند تا همه‌چیز به حاشیه برده شود و ملکان از زیر بار شفاف‌سازی قسر دربرود؛ اما اگر قضیه پول‌های رانتی باد آورده فیلم صحت داشته باشد، «غلامرضا تختی» تبدیل به یکی از اگزوتیک‌ترین فیلم‌های سال‌های اخیر در بستر فرهنگی جامعه می‌شود که درباره قهرمان‌ترین و جوانمردترین قهرمان ایران که هرچه پول داشت را خرج مردم می‌کرد (و این بزرگ‌ترین نقطه تأکید فیلم است و فیلم‌ساز همه فوکوسش را در طول فیلم بر نمایش این ویژگی تختی بزرگ و فقید گذاشته است.) ساخته شده اما با پول کثیف و هنگفتی که انگار سهم مردم بوده و از جیب آنان گرفته‌شده! از آن جنس تناقضاتی که خاص سینمای ایران است و البته بهرام توکلی خیلی با آن ناآشنا نیست و در «تنگه ابوقریب» هم به شکل دیگری با هم‌چین تناقضی در کنار ملکان کار کرده است؛

اساساً اینکه یک فیلم‌ساز نهیلیست که ذهنی مأیوس دارد و ناامیدی از معنای زندگی و پوچی از سر و روی فیلم‌هایش می‌بارد ناگهان ساخت فیلمی ایدئولوژیک و قهرمان‌پرورانه درباره جنگ را بر عهده می‌گیرد و همان نگاه رسمی را که با کلمه به کلمه تفکرات پوچ‌گرایانه خودش ضدیت دارد را در فیلم اعمال می‌کند، خود یکی از همین تناقضات عجیب‌وغریب است.
اما با این مقدمه طولانی برویم به سراغ خود فیلم. مهم‌ترین یا به‌عبارتی‌دیگر تنها نکته «غلامرضا تختی»‌ در شکل تولیدی و کیفیت پروداکشن اثر است. «غلامرضا تختی»‌ یک بیگ پروداکشن در ابعادی گسترده است که انگار شخصیت تولیدی خودش را پیدا کرده است. به این معنی که برای پیش تولید دکورها، طراحی آدم‌ها و فضاها و شبیه سازی موقعیت‌ها به دهه‌های سی و چهل، وقت و انرژی بسیاری صرف شده است. گروه تولیدی فیلم از پس ساخت فیلم بسیار سختی برآمده‌اند. سکانس‌های شلوغ بازار، بازسازی صحنه‌های کشتی در کشورهای دیگر، همه این‌ها در فیلم خوب و تمیز درآمده‌اند چراکه فیلم سیستم تولید بسیار دقیقی داشته است که در هر پلان می‌توان ردپای آن را دید. طبیعتاً وقتی همه‌چیز این‌طور مطابق طرح‌ریزی‌های اولیه جلو می‌رود کارگردان دستش باز است تا فیلم را همان‌طور به تصویر بکشد که در ذهنش می‌پرورانده و از مزایای همکاری با سعید ملکان اینست که رابطه و پول آن‌قدری موجود و در دسترس هست که فیلم‌ساز بتواند تخیلش را آزاد بگذارد به هرکجا می‌خواهد برود و نگران این نباشد که ساخت چنین صحنه‌ای با امکانات سینمای ایران امکان‌پذیر نیست یا فلان خط داستانی ممکن است با حساسیت و مشکل ممیزی رو‌به‌رو شود. «غلامرضا تختی» با تکیه‌بر همین ساخت و تولید قوی و غول‌آسایش تا نیمه خوب جلو می‌رود و تماشاگر را پیش می‌کشد. کما اینکه نباید فراموش کرد که این شخصیت جهان‌پهلوان تختی است که بیش از هر چیز دیگری تماشاگر را با فیلم همراه می‌کند. از روزهای تحقیر و شکست و خاک شدن تا روزهای نبردهای جهانی و مدال‌های رنگارنگ، کاراکتر خود تختی فقید بیش از همه این دکورهای عظیم برای تماشاگر همدلی برانگیز است.
«غلامرضا تختی» را می‌توان یک فیلم دوپاره دانست که نیمه اولش با اسلوب فیلم‌های آمریکایی پیش می‌رود. نه‌تنها سیستم پروداکشن فیلم که ظاهر فیلم از سینمای کلاسیک هالیوود شدیداً ملهم است. تصاویر مسابقات، نحوه روایت یک قهرمان از زبان یک ژورنالیست، استفاده از سر تیترهای جراید همگی از سینمای کلاسیک و فیلم‌هایی مانند «فقط فرشته‌ها بال دارند» یا مثلاً «بیلیاردباز»‌ می‌آید و همین امید زیادی را در دل تماشاگر می‌کارد که قرار است یک فیلم کلاسیک بیوگرافیک درست‌ودرمان ببیند که حتی سیاه‌وسفید بودن تصویرش هم بیشتر به سینما کلاسیک نقب می‌زند. از نیمه فیلم اما انگار روایت گم می‌شود، قبل از آن‌که برای تماشاگر، این خود فیلم‌ساز است که روایتش را گم می‌کند و نمی‌تواند تکه‌های درست پازل زندگی تختی را انتخاب کند و در عوض وارد شدن به مقوله‌های مخاطره انگیز زندگی جهان‌پهلوان، همان‌ها که او را بدل به رازآمیزترین قهرمان ملی می‌کند، مدام یک اصل زندگی او یعنی کمک به تهیدستان و زدن از جیب خود برای فقرا را مورد تأکید قرار می‌دهد. به قول دوستی فیلم می‌توانست تا روزها همین‌طور ادامه پیدا کند و همواره یک نفر سروکله‌اش پیدا می‌شود که از او تقاضای کمک مالی کند! اصلی‌ترین لنگ ماجرا درست همین‌جا شکل می‌گیرد؛ جایی که فیلم‌ساز به‌جای پیش رفتن در عمق زندگی قهرمان و سرشاخ شدن با چالش‌ها و نقاط تیره زیست او ترجیح می‌دهد فیلم و تماشاگر را دور یک اخلاق قهرمانی بچرخاند و حواسش را از اصل قضیه دور کند. چرا؟ به خاطر اینکه هنوز هم پس از گذشت این‌همه سال، زندگی تختی امنیتی و حساسیت‌برانگیز و شبهه آمیز تلقی می‌شود و ورود کردن به بخش‌های اصلی رازآلود آن اصلاً کار راحتی نیست. فیلم‌ساز به‌جای استفاده از عناصر داستانی مهم و پررنگ زندگی تختی یعنی آن کشتی تاریخی با مدوید، حضور فردین در زندگی‌اش، عروسی تختی که انگار یک سر همه سؤالات زندگی روبه افول و مرگ او نیز هست، در «غلامرضا تختی» دور زده می‌شوند و به‌جای این‌ها همش یکسری مستمند سر راه او سبز می‌شوند و از قهرمان طلب کمک می‌کنند. برخلاف کودکی و نوجوانی تختی، جوانی‌های او اصلاً خوب پرداخت نشده: در «غلامرضا تختی» تختی فقید یک آدم خنده‌رو است که با همه روبوسی می‌کند و در میدان کشتی محکم ظاهر می‌شود اما فقط یک آدم خندان است و دیگر هیچ. آن‌قدر کاراکتر در سطح مانده و درونیاتش پرداخت نشده که هر کار جدی که می‌کند، رابطه‌اش با مصدق، مبارزه‌اش با شاهنشاهی و همه این‌ها سطحی‌ترین بخش‌های فیلم را رقم می‌زند.

و اما ریاکارانه‌ترین بخش ماجرا که منجر به اعصاب خوردکن‌ترین پایان‌بندی ممکن می‌شود، در یک‌سوم پایانی اتفاق می‌افتد جایی که روابط امنیتی ملکان با «بالادستی‌ها» هم به کار نمی‌آید و او و فیلمش اجازه ورود به همان سؤالات اصلی زندگی تختی را پیدا نمی‌کنند؛ یعنی به شکل خاص به ازدواج تختی و مشکلات زناشویی او بعد از ازدواجش که آغاز افول و افسردگی روحی تختی است هیچ اشاره جدی‌ای نمی‌کند و اصلاً واردش نمی‌شود، در شرح مبارزات آزادگرایانه او نه به داخل تحصن دانشگاهیان و سخنرانی تختی بهایی می‌دهد و نه به دیدارهایش با محمد مصدق فقید و این مهم‌ترین بزنگاه‌های سیاسی زندگی تختی که منجر به وتو و حذف او از صفحه رسمی روزگار آن دوران می‌شود را در چند دیالوگ الکی و سطح پایین برگزار می‌کند؛ و در آخر درباره مرگ او هم محافظه‌کارانه‌ترین تصمیم را اتخاذ می‌کند و به زننده‌ترین و بی‌آبروترین شکل ممکن با یک دیالوگ زورچپان راوی که «مرگ تختی اصلاً مهم نیست چون تختی رو وقتی‌که زنده بود با محرومیت از کشتی، کشتن»‌ شانه از زیر پاسخ دادن به بزرگ‌ترین سؤال درباره او خالی می‌کند و برای اینکه کم هم نیاورد اضافه می‌کند که دلیل مرگش اهمیتی ندارد و اینکه آن‌قدر در همه این سال‌ها مورد سؤال قرار گرفته حربه‌ای بوده که چگونه زیستن او فراموش شود! خب این خود تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین حربه‌هایی می‌شود که فیلمی در سال‌های اخیر به تماشاگرش زده است و به‌جای اینکه به دنبال پاسخ سؤال اصلی او برود و به‌جای اینکه حداقل اذعان کند که توانایی پاسخ دادن یا حتی کوچک‌ترین گره گشودنی از این سؤال را نداشته، با حیله‌گری تقصیرها را به گردن سؤال‌کننده و آن‌که پیگیر چگونگی مرگ تختی است می‌اندازد و بابت روحیه پرسشگرانه‌اش او را مورد شماتت قرار می‌دهد و کم‌کاری خودش را به این شکل توجیه می‌کند. صحنه پایان‌بندی فیلم از مراسم خاک‌سپاری جهان‌پهلوان با آن آهنگ بد کیفیت روی اعصابش هم تیر آخر را می‌زند تا تماشاگر باهوش که به همه پیچاندن‌های عوامل سازنده در نیمه دوم فیلم پی برده با بدترین حال ممکن سالن را ترک کند. این یکی از ریاکارانه‌ترین و زرنگ‌باز ترین فیلم‌هایی است که در سال‌های اخیر ساخته شده.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا