گزارش روز دوم جشنواره سی و هفتم
در جشنواره فجر مرکز صحنه و جایی که زیر نورهای صحنه است همیشه بخش مسابقه فیلمهای بلند بوده. سالهای قبل که جشنواره بخش بینالمللی هم داشت باز هم توجه علاقمندان و عکس و خبر رسانهها از بخش مسابقه بود. حالا که تعداد فیلمها محدود شده هم حضور فیلمهای مستند و کوتاه و انیمیشن مثل پیشغذایی است قبل از غذای اصلی. طبیعی هم هست که سه سانس اصلی را به فیلمهای بلند داستانی اختصاص میدهند و در سینمای رسانهها سانس اول و سرظهر زمان نمایش مستندها، کوتاهها و انیمیشنهاست. اما جالبتر اینکه روز دوم جشنواره فجر بیشترین ستارهها را یکی از همین پیشغذاها از منتقدین گرفته. انیمیشن «آخرین داستان» ساخته اشکان رهگذر درباره داستان ضحاک ماردوش در شاهنامه است و معدود کسانی که سر ظهر به تماشایش نشستند بودند اکثرا از دیدن آن راضی بودند. حتی متعجب بودند و توصیه میکردند در طول سال بقیه این انیمیشن را ببینند.فیلم دوم روز «بنفشه آفریقایی» بود که برخلاف دیروز راس ساعت هم به نمایش درآمد. البته چون فیلم آماده بود و حتی اولین نمایشش را اردیبهشت ماه در بخش بازار جشنواره جهانی فجر تجربه کرده بود و البته واکنش خاصی برنیانگیخته بود. فیلم خیلی دیر شروع میشود و چیزی نزدیک به بیست دقیقه طول میکشد تا بفهمیم چرا در این خانه نه سعید آقاخانی خوشحال است و نه رضا بابک و نه اجازه میدهند مهمانی به خانه وارد شود. ایده اصلی فیلم و به اصطلاح سینماییها “تکخطی”اش خیلی جذاب و حتی پیشرو است: یک زن با دو شوهر در یک خانه زندگی میکند. یعنی درواقع شوهر سابقش را که حالا علیل و زمینگیر شده (البته به تدریج هرچه فیلم پیش میرود زمینگیری او هم کمتر میشود) از خانه سالمندان میآورد خانه خودش و شوهرش و حالا طبقه پایین شوهر سابق زندگی میکند و طبقه بالا شوهر فعلی که خاطرش خیلی هم عزیز است اما زن بیشتر دوست دارد صبحانهها را طبقه پایین بخورند. اما این ایده اصلی چنان پرورشی پیدا نمیکند و در مقابل چیزی که پرورش پیدا میکند شخصیتپردازی “شکوه” است. زنی که نمیتواند دماغش را از زندگی دیگران بیرون بکشد و برای همه خیر میخواهد. زنی که میتواند بیش از یک نفر را دوست داشته باشد و البته کنترلشده و بدون آزار. فاطمه معتمدآریا شاید از تنها بازیگرانی بود که میتوانست این نقش را بدون سوتفاهم بازی کند و این کار را هم کرده. حضور او در افتتاحیه جشنواره و حرفهای صریحش (معمولا اگر بخواهد هم نمیتواند صریح نباشد) به مذاق خیلیها خوش نیامد. دشمنی آنطرفیها با معتمدآریا چیز جدیدی نیست اما به این فکر کنیم که چرا اینقدر با بازیگری دشمنی میکنند که حتی در جوانی هم نمایش زنانگی کمی داشت و حالا که سن و سالی از او گذشته بعد از سالها ممنوعالکاری برای اینکه آزارش بدهند او را “پیرزن” خطاب میکنند. به نظر من معتمدآریا و طیف نقشهایی که اجرا میکند و رفتارش بیرون از دنیای نقشها نشان درستی از محدود نبودن زنان و “قدرت” آنهاست. قدرتی که نه زیبایی باعث آن است و نه با رفتار مردانه حاصل میشود. “شکوه” از این دسته نقشهاست. معتمدآریا در جلسه مطبوعاتی فیلم هم شرکت نکرد و تنها با تماس صوتی و از طریق موبایل کارگردان فیلم از حاضران تشکر کرد. و البته معلوم نشد عدم حضور او به خاطر ممنوعیتی بود یا به خاطر پیشگیری از حساس شدن بیشتر آنهایی که حکم ممنوعیت مینویسند یا دلیل دیگری داشت. در روزهای آینده او فیلمهای دیگری هم در جشنواره دارد.کیومرث پوراحمد با «تیغ و ترمه» به جشنواره آمد. پوراحمد که این سالها با فیلم آلزایمریاش چندان موفق نبود و در نمایش «پنجاه قدم آخر» مورد تمسخر و سوت و کفهای اعتراضی قرار گرفته بود، خیلی از سالهای اوج فاصله دارد. یک فاصله نجومی. در «تیغ و ترمه» هم گزارشهایی بود از اینکه در سالنها فیلم هو شده. پوراحمد فیلم را از روی رمانی تهیه کرده که دختری جوان نوشته و نشر چشمه چاپ کرده. نقش اصلی را داده به بازیگر جوانی به نام دیبا زاهدی که از قضا بد هم کار نکرده. اما فیلم آشفته است. نقش پژمان بازغی در اوایل فیلم پررنگ است و اصولا فکر میکنی داستان اصلی فیلم خیانت امیر (بازغی) به ترمه است اما داستان میرود به سه ماه قبل و دیگر امیر گم میشود تا اواخر فیلم که دوباره برش میگردانند به صحنه اما نقش مهمی در داستان فیلم ندارد. فیلم پر از این آشفتگیهاست.
فیلم آخر روز سوم هم «درخونگاه» بود که با صحنه کله تراشیدن امین حیایی و رقص او با کیمونو شروع میشود. از این عجیبتر نمیشد شروع کرد. اما برخلاف انتظاری که این شروع ایجاد میکند، «درخونگاه» در نوع خودش فیلم خوبی است. یک امین حیایی سرحال دارد که انگار در آستانه پنجاه سالگی تولد دوبارهای داشته و دارد بهترین نقشهای کارنامه کاریاش را بازی میکند. فیلم به مسعود کیمیایی تقدیم شده که همه میدانیم سیاوش اسعدی به او تعلق خاطر فراوان دارد و فضای فیلم شبیه است به چیزی مابین سینمای حمید نعمتالله و مسعود کیمیایی و البته بیشتر نزدیک به اولی تا دومی. «درخونگاه» در تهران دهه شصت میگذرد. سه سال بعد از پایان جنگ، یعنی دقیقا سال ۱۳۷۰٫ رضا میثاق (با بازی امین حیایی) یک جوان نمونهای تهرونی جنوب شهری است که بعد از هشت سال کار از ژاپن برگشته اما در خانه انگار خبرهایی هست. اطلاعات خیلی به مرور و با طمانینه به تماشاگر داده میشود و فضای خانه جنوب شهری با پدری بیخیال و بیتاثیر، پسری که با کار سنگین میخواهد وضعیت اقتصادی خانواده را تغییر اساسی بدهد و وضعیت خواهرش همه ما را یاد «زیر پوست شهر» میاندازد. اما «درخونگاه» برخلاف «زیر پوست شهر» یک فیلم اجتماعی و اعتراضی و رئالیست نیست بلکه از سنت سینمای قدیمی ایران میآید و کاملا صحنهپردازیشده و غلوآمیز است و میخواهد هم باشد.یکی از نکات این فیلم هم آن است که ژاله صامتی در حالی نقش مادر امین حیایی را بازی میکند که حتی دوسال از او کوچکتر است و از این نظر رکورد حمیده خیرآبادی را هم زده که همسن عزتالله انتظامی بود اما نقش مادر او را در «اجاره نشینها» بازی میکرد. فیلم یک صحنه اروتیک هم دارد که فقط با صحنههای اروتیک «من» یا «عرق سرد» یا «رگ خواب» قابل مقایسه است. اگر یک قلیان بلند در «عرق سرد» نشانه یک رابطهی پیش رو بود اینجا در ملاقات یک زن بدکاره با یک دیوانه زنجیرکشیده شده روشن کردن سیگار مرد با سیگار روشن زن استعارهای است از کشش و تمایل جنسی!
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.