بررسی فیلم «طلا»: درخشش در وقت اضافه
باوجوداینکه «مالاریا» آخرین ساخته پرویز شهبازی بهتازگی اکران شده است، اما از ساخت آن سه سال میگذرد. در طی سه سال گذشته، شهبازی بیشتر به فیلمنامهنویسی مشغول بوده است و حالا با «طلا» به عرصه فیلمسازی بازگشته است.
«طلا»، قصه منصور (هومن سیدی)، است که به همراه دوستانش، رضا (مهرداد صدیقیان) و لیلا (طناز طباطبایی) و با کمک دوستش، دریا (نگار جواهریان) تصمیم میگیرند یک رستوران افتتاح کنند. در همان ابتدای فیلم، یعنی دقیقاً از سکانس اعتراضات کارگری درجایی که منصور کار میکند و برای شغل خودش و برادرش بعد از هفت ماه حقوق نگرفتن چانه میزند، میتوان متوجه شد که منصور با بقیه دوستانش فرق میکند.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «طلا»: نه به خاطر دلار، که به خاطر طلا
دغدغههای مالی جدیتری دارد، نسبت به زندگی بدبینتر است ( قبل از شروع بازی فوتبال، پیشبینی میکند ایران بازنده خواهد بود)، امید و شوقی که دیگران نسبت به آینده دارند را ندارد و مسئولیتهای سنگینی بر دوش دارد.
«طلا»، متفاوتترین فیلم شهبازی تا به امروز است؛ چه ازنظر محتوی و چه ازنظر فرم. در «طلا» خبری از عدم قطعیت آشنای دنیای شهبازی نیست و کاراکترها، مردد و دودل میان انتخاب قرار ندارند.
شخصیتهای «طلا»، تصمیم میگیرند، اجرا میکنند و دربند اخلاقیات نیستند و این آخری شاید تنها شباهت کاراکترهای جدیدترین فیلم شهبازی با سایر آثارش باشد. همچنین، «طلا» از بحرانهای جوانی و مشکلات جوان بودن نمیگوید. شهبازی در «طلا»، دیدش را گسترده کرده و از مشکلات زندهبودن میگوید. قهرمانش در سیودوسالگی، مرد چند خانواده است، عشق و تعاریف اینچنینی در مقابل مشکلات زندگی برایش پیشپاافتاده و بچهگانه است. برای دریا، دختر یک صراف متمول، عاشقی زیباست و بیحوصلگی منصور معنایی ندارد. برای لیلا یا رضا که به نظر میرسد هردو اوضاع مالی خوبی دارند، شروع یک تجارت جدید، هیجانانگیز و امیدوارکننده است، اما منصور از همان ابتدا نسبت به این تصمیم بدبین است و برای خود در این قرارومدار جدید جایگاهی قائل نیست.
باوجوداینکه شخصیت منصور، شخصیتی پیچیده و جذاب است، اما نیمه اول فیلم یا بهتر است بگوییم، بیشتر زمان فیلم، روند پیشرفت داستان کند و خستهکننده است و بیننده را چندان درگیر خود نمیکند. همه رویدادها، باوجود واقعی بودن و ملموس بودنشان، آنقدر تکراری به نظر میرسند که بیننده نخواهد وقت صرف کند و قدم در قصهای که بارها شاهدش بوده بگذارد.خرده روایتهای زیاد که هیچ سنخیتی باهم ندارند و انگار همه در میانه راه رها میشوند، حوادث متفاوتی که روی میدهد و کاراکترهای فرعی خنثی، همه و همه به بیننده تلقین میکند که با یک اثر جدی روبهرو نیست. اما درست نزدیکیهای پایان فیلم، وقتیکه دیگر امیدتان به آخرین اثر شهبازی یکسره بربادرفته است، ناگهان «طلا» اوج میگیرد، خرده روایتهایی که بیننده فکر میکرد در مسیر فیلمنامه فراموششدهاند را به هم پیوند میزند و با چند غافلگیری پشت سر هم و جذاب، بیننده را شوکه میکند.
شهبازی در «طلا»، باز هم جسارت ورود به منطقه ممنوعه را از خود بروز میدهد و روابط آزاد و بیقیدوشرطی را به تصویر میکشد که به آنچه دوروبرمان میبینیم، نزدیکتر است تا القاب جبری که سینمای ایران از آنها برای توجیه روابط استفاده میکند. شهبازی، ذرهای سعی نمیکند که رابطه منصور و دریا را مهمتر یا رسمیتر از چیزی که هست نشان دهد، بلکه با نمایش نوعی بیقیدی در این رابطه، اضطراب دریا و تصمیماتی که در مورد رابطهاش میگیرد را منطقی جلوه میدهد و بیننده را متقاعد میکند که منصور و دریا، گرچه در یک قایق هستند، اما الزما به یک مقصد نمیاندیشند و در یکجهت پارو نمیزنند. منصور نسبت به دریا مهربان است و او را دوست میدارد، اما جنس دوست داشتنش با دریا فرق میکند. تا پایان فیلم هم تمامکارهایی که دریا برای منصور انجام میدهد شبیه یک باج عاطفی است، اما وقتی دریا از همهچیز میگذرد تا منصور برود و خودش و آنچه از منصور باقیمانده، در تنهایی و دوری بمانند، درست مانند منصور، بیننده هم از میزان عشق و علاقه دریا شگفتزده میشود.در کنار اینها، شهبازی، بیشتر فیلمش از فرم و ساختار غافل است و تماماً مشغول قصهگویی و بسط روایتش است.اگر تکراری بودن قصهها و کاراکترها برای بیننده خستهکننده نباشد، این قصهگویی محض در کنار فرم بیسر و شکلی که سرتاپای فیلم را گرفته است، خستهکننده خواهد بود. اما شهبازی، این دوری از پرداخت فرمی را نیز از روی تعمد انجام میدهد. انگار تمام ذوق و سلیقهاش را نگاه میدارد برای سکانس پایانی فیلمش که یک شاه سکانس است. وقتی منصور با ترس و اضطراب در میان درختها میدود و صدای قدمهای سنگینش، در پس نفس زدنهایش گم میشود و ناگهان صدایی خفه همهچیز را در سکوت فرومیبرد، وقتی دوربین ناگهان نقطه دید منصور را به بیننده عرضه میکند و با او میپرد، میدود و ناگهان نقش بر زمین میشود، وقتی از میان پلکهای سنگین منصور حوادث را دنبال میکند، بیننده به عمق همان جنگل میرود، همراه با منصور نفسش را حبس میکند و همانند او سردی خاک بارانخورده جنگل را زیر صورتش حس میکند. اگر شهبازی در بقیه روایتش به پرداخت ساختاری روی آورده بود و با بازیهای فرمی بینندهاش را مدهوش کرده بود، نه تلخی و تراژدی زندگی منصور به این خوبی به بیننده منتقل میشد و نه این سکانس بینظیر که اوج هنرنمایی فرمی شهبازی است تا این حد تأثیرگذار از آب درمیآمد.آنچه در تمام طول فیلم ثابت است، بازی متوسط بازیگران است. هومن سیدی و نگار جواهریان، در کاراکتر تیپیکال خود ظاهر میشوند و هیچ نقطه برجستهای در بازیشان ارائه نمیدهند. طناز طباطبایی، باوجود بازیهای خوبی که ارائه داده است در «طلا» درخشش خاصی ندارد و کاراکتر مهرداد صدیقیان در فیلمنامه زائد و اضافی به نظر میرسد و حتی بااینوجود، چالشی برای او و بیننده همراه ندارد.
«طلا» یک ریسک فیلمسازی بزرگ است. شهبازی ممکن است در نیمه اول فیلم آنقدر بیننده را ناامید کند که نتواند در پایان دوباره او را به مسیر قصه بکشاند و همراهش کند. از سوی دیگر، قصه بیمحابا و شجاعانه او از روابط آدمهای امروزی، بعید نیست کار دستش بدهد و «طلا» را مثل «خانه دختر» و «مالاریا»، به دام توقیف و اصلاح بیندازد. اما شهبازی ثابت کرده است که از راههای ساده خوشش نمیآید و رویهاش را همتغییر نمیدهد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.