بررسی فیلم «بنفشه آفریقایی»: آدمهای کوچک، خوبیهای بزرگ
مونا زندی حقیقی، بعدازآنکه در بیست و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر، جایزه بهترین فیلم اول را برای «عصر جمعه» از آن خود کرد به مستندسازی، ساخت مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای کوتاه رو آورد و بعد از گذشت بیش از ده سال، با «بنفشه آفریقایی»، دوباره به مسیر فیلمسازی سینمایی بازگشته است.
«بنفشه آفریقایی»، فیلم متفاوتی است، هم ازلحاظ فرم و هم ازلحاظ محتوا. در فیلم حقیقی، خبری از خشونت، عصبانیت و معضلات اجتماعی نیست، درگیریهای اخلاقی برای آدمهای ساده «بنفشه آفریقایی»، انتخابهایی هستند که خیلی وقت پیش به آنها رسیدهاند، حتی در این فیلم، خبری از خیابانهای شلوغ و پرازدحام تهران هم نیست و حقیقی، برای تصویر فضایی که از زندگی کاراکترهایش متصور بوده، دوربینش را به شهری کوچک در شمال کشور برده و بارانهای سیلآسا را نیز قسمتی از روایت خودکرده است.
درزمینهٔ فرم هم وارد بازیهای عجیب با دوربین، قاببندیهای نامتعارف، تدوین ریتمیک و بقیه تکنیکهای سینمایی نمیشود و قصهاش را به سادهترین شکل ممکن روایت میکند.
«بنفشه آفریقایی»، قصه شکوفه (فاطمه معتمدآریا) است که در فیلم شکو خوانده میشود. شکو، بعد از سالها که از جدایی تلخش از همسرش میگذرد، وقتی متوجه میشود فرزندانش، پدرشان را به خانه سالمندان بردهاند، سراغ او میرود و او را با خود به شمال و خانهای که با همسر جدیدش در آن زندگی میکند میآورد.
قصه نامتعارف «بنفشه آفریقایی»، از عدم توازن فرهنگی قصه و دنیای واقعی سرچشمه میگیرد، اما در همین زمینه متناقض است که حقیقی میتواند کاراکترهایش را در مقابل هم قرار دهد و شرایطی که کاراکترها در آن دستوپا میزنند را به تصویر بکشد. در ابتدای فیلم، نوشتهای خبر از آن میدهد که رویدادهای فیلم بر اساس یک قصه واقعی است، اما واقعی بودن یا نبودن این قصه در دنیای ما، چندان اهمیت ندارد، زیرا در «بنفشه آفریقایی»، آنچه اهمیت دارد، کاراکترهایی است که با گذشتهای مشترک، دلخوریها و ناراحتیها، در برههای از زمان در کنار هم قرار میگیرند، برههای که انگار همه این افراد، باوجود همه اختلافاتشان به یکدیگر احتیاج دارند. درواقع حقیقی در «بنفشه آفریقایی»، نگاهی ورای نسبتهای مرسوم شوهر سابق، شوهر فعلی، ازدواج منجر به طلاق و غیره میاندازد و آدمهایی را تصویر میکند که این نسبتها را میسازند، آدمهایی که مسیری که طی میکنند، جنگها و دعواهایشان و دوریها و دوستیهایشان، آنها را از انسان بودن ساقط نمیکند، بلکه این صفت را در آنها بارزتر میکند. اینکه چند زن مانند شکو میتوان یافت که بعد از جدایی تلخ و پرحرف و حدیثش که منجر به دوری او از فرزندانش شده است، بار دیگر به سراغ همسر سابق برود و بخواهد با جانودل از او مراقبت کند تا سلامتش را بازیابد، مهم نیست. مهم این است که در «بنفشه آفریقایی»، یک شکو وجود دارد، که حاضر است این کار را انجام دهد، و همین محبت بی چشمداشتی که به همسر سابقش، فریدون (رضا بابک)، ارزانی میدارد، گرچه صندوقچه دلخوریهای قدیمی را باز میکند، گرچه میان او و همسر کنونیاش اختلافاتی را برمیانگیزد، اما فریدون را به زندگی برمیگرداند، حتی اگر تعریف فریدون از زندگی، نظافت و نظم و لباسهای اتوکشیده باشد.
نگاه انسانی «بنفشه آفریقایی» به آدمهای قصهاش، در کنار پرهیز این فیلم در تلطیف بیجهت رویدادها و فضاها و نشان دادن موقعیت بحرانی که شکو، فریدون و همسر شکو، رضا (سعید آقاخانی) درگیر آن میشوند، برجستهترین نقطه فیلمنامه این فیلم است که در پرداخت حقیقی هم، بیآب و تاب به تصویر درمیآید. در اوایل فیلم، جایی که فریدون تازه به خانه شکو آمده است، حقیقی با یک قاب بینظیر شرایط عجیب و ناخوشایندی که این سه نفر در مقابل دارند را به نمایش میگذارد؛ رضا و فریدون در سکوت در مقابل یکدیگر نشستهاند، هرکدام از حضور دیگری معذب هستند و ترجیح میدادند شرایط به نحو دیگری باشد. حقیقی یک قاب از نمای نزدیک صورت هر یک در پسزمینه سفید ارائه میدهد که چهره هردو مرد، با تردید و حتی دلخوری پوشیده شده است.
حقیقی از نماهای اینچنینی در ادامه فیلمش پرهیز میکند، در عوض، با به نمایش گذاشتن زندگی پر از رنگ شکو، خمهای رنگرزی در حیاطش، چغندری که با آنگونهاش را قرمز میکند و موهایی که با ابتداییترین وسایل فر میکند، زندگی جاری و روان شکو را در مقابل، زندگی خستهکننده و پر از قواعد فریدون میگذارد و در همین حال، با تصویر کردن یک رابطه زناشویی جذاب و دوستداشتنی میان شکو و رضا، تفاوتهای دو مرد را به رخ میکشد.
اما فیلمنامه «بنفشه آفریقایی»، فرازوفرود چندانی ندارد و فیلم هرچه به پایان نزدیکتر میشود، اعمال و تحول کاراکترها بیشتر باسمهای به نظر میرسد.
همینطور، با رسیدن به نیمههای فیلم، روایت از ریتم میافتد و سکانسهای طولانی و خستهکنندهای که بار دراماتیکی هم ندارند، ارتباط بیننده را با اثر قطع میکنند. گرچه حقیقی سعی میکند با نشانهگذاریهای تصویریاش، شخصیت شکو را به بیننده معرفی میکند و او را در تقابل با فریدون نشان دهد، اما جدایی و طلاق پرحادثه این دو تا پایان برای بیننده حکم یک علامت سؤال بزرگ را دارد. همینطور، رابطه بیننده با رضا مشخص نیست. رضا بهجز بدخلقیهای کوچک، همکاری کردن با شکو وقتی به کمکش نیاز دارد و قهر کردنهایش، شخصیت واضحی برای مخاطب نیست. رضا و بدهیهای مالیاش، اخلاقش که ثبات ندارد و دوستی قدیمی که با فریدون داشته، همه فقط در حد نشانههایی باقی میمانند که در مسیر قصه گم میشوند و تصویر بزرگتری از او و رابطهاش با فریدون و شکو نمیسازد.در پایان باید گفت،«بنفشه آفریقایی»، فیلم بی زرقوبرقی است که ادعایی هم ندارد. قصهاش را بهسادگی روایت میکند، با سکوتهای طولانی و نماهای عجیبوغریب سعی نمیکند وارد فضای فیلمسازی هنری شود. بازیگرانی دارد که هرکدام استادانه نقش خود را بازی میکنند، بهویژه رضا بابک که بعد از سالها دوری از صحنه به سینما بازگشته است و نمایشش از شخصیت فریدون، شاید بیشترین هم ذات پنداری را از بیننده میگیرد. گرچه، «بنفشه آفریقایی» هم بهمثابه بیشتر آثار سینمای ایران یک سوژه ناب دارد که در پرداخت گمشده و با مشکلات فیلمنامهای زیادی روبرو است، اما با تک موقعیتهای جذاب، بیننده را مشتاق کل اثر نگه میدارد و میتواند قصهاش را با همه کموکاستیهایش، برای بیننده تعریف کند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.