بررسی فیلم «خوک»: مشک آن است…
خطر لو رفتن داستان
«خوک» آخرین ساخته مانی حقیقی که اولین نمایش خود را در جشنواره فیلم برلین پشت سر گذاشت و پس از چندماه اکران نهچندان گسترده در سینماهای ایران به تازگی به شبکه خانگی رسیده است. مانی حقیقی در سالهای اخیر نشان داده است که بهواسطه جذبه و کاراکتر خودش و هم بهواسطه فیلمهایش، توانسته نظر مخاطبان را جلب کند و آنها را به سالنهای سینما بکشاند. آخرین فیلم او یعنی «اژدها وارد میشود» با استقبال بسیار خوبی از سوی تماشاگران و منتقدان روبهرو شد و حالا نوبت «خوک» است تا بار دیگر با مانی حقیقی بر پرده سینما غوغا کنند.
همچنین بخوانید:
نقد فیلم «خوک»: کمدیای گیجکننده
کاراکتر خود مانی حقیقی که چه بهعنوان بازیگر و چه کارگردان بسیار موردپسند تماشاگران است، در کنار پیشینه خانوادگی او و البته سبک فیلمسازیاش باعث شده تا او زودتر ازآنچه انتظار میرفت جایگاه ویژهای پیدا کند و فیلمهایی بسازد که ساختشان برای باقی فیلمسازان شاید به این راحتی نخواهد بود. «خوک» درست جز همین دسته از فیلمهای مانی حقیقی است. فیلمی بیگ پروداکشن با امکانات بصری و تکنیکال ویژه (شبیه به نقاط قوت در همه فیلمهای او) و البته با مضمونی حساسیتبرانگیز و خاص: تأثیر شبکههای اجتماعی و بهطورکلی رسانه/ مدیا بر شکل زیست انسانها و به شکل خاص هنرمندان.«خوک» هم شبیه به باقی فیلمهای مانی حقیقی کوبنده و البته با ادعایی بزرگ شروع میشود، با یک سربریده که در جوی کنار خیابان افتاده است و قاتلی زنجیرهای که در شهر میچرخد و سر کارگردانان سینما را، بدون اینکه هیچ ربط محتوایی و عقیدتی به یکدیگر داشته باشند و یا عضو یک جریان مشترک باشند، میکشد و سرشان را از تنشان جدا میکند. یک شروع محکم و البته مدعیانه که بنا را بر یک فیلم جدی و مهم میگذارد و حسابی خودش را دست بالا میگیرد. دقت کنید که این وضعیت تقریباً در شروع همه فیلمهای مانی حقیقی مشترک است. فیلمها با بزرگبینی خود و ادعاهای سربه فلک کشیده مبنی بر خفن بودن و ویژه بودنشان شروع میشوند اما هرچه جلوتر میروند، نمیتوانند از پس اینهمه گندهگویی بربیایند و کم میآورند و تبدیل به اثری خام، معمولی و نهچندان ویژه و مهم میشوند. در «پذيرايي ساده» آن شروع پرهیجان جادهای تبدیل میشود به پایانی بیسروته و لنگ در هوا که قهرمانان فیلم پولها را به باد میسپارند. فیلم آنقدر میخواهد استعاری، نمادین و کنایی عمل کند که تبدیل به چیزی نامفهوم و گنگ میشود و از فرط پیچیده نمایی بیمورد جذابیتش را از دست میدهد. در «اژدها وارد میشود» آن افتتاحیه موحش با آهنگ بهیادماندنی کریستف رضایی و فضاسازی وهمانگیز کارگردان، نوید یک فیلم پر از تعلیق و اژدهایی بزرگ و هراسآور را میدهد و تماشاگر را با این خیال پیش میبرد اما به شکل محافظهکارانهای اژدها را درنهایت نشان نمیدهد و از مواجهه با آن طفره میرود تا بازهم فیلم تبدیل به ظرف گشاد و پرگویانهای برای مظروفش باشد.
این اتفاقی است که در «خوک» هم عیناً تکرار میشود. فیلم مادام از پیگیری خط اصلی و هیجانانگیز داستان که همان قاتل زنجیرهایست، طفره میرود و تماشاگر را به قیمت دنبال کردن جریان قتلها در درودیوار میکوبد و همش حاشیههای بیمصرفی مثل ساخت تیزر را نشان تماشاگر میدهد تا سرش را گرم کند. کاراکترهای بیخودی اضافه میکند (پریناز ایزدیار) و موقعیتهای تکنیکی خاص میسازد، مانند تقلید ناشیانه از «بردمن» و آن لباس پرندهای که حالا تن لیلا حاتمی است تا کمی بتواند ادعاهای ریزودرشتش را سروسامان بدهد و در این مسیر، درحالیکه که فیلم با این تمهیدات قرار است تماشاگر را غرق در بهتی کند که بهراستی آن را نپرورانده و تنها ادایش را درمیآورد، این داستان هیجانانگیز اولیه و آن تم جسورانه است که از دست میرود و قربانی جاهطلبیهای کارگردان میشود.
نکته مهم دیگر درباره «خوک» این خامدستی بیشازاندازه در پرداخت ایده اولیهاش است. فیلم قرار است به شکلی نامحسوس و مثلاً در دل داستانی جنایی معمایی به تأثیر رسانه و مدیا بر زندگی هنرمندان بپردازد. این قاتل زنجیرهای که هنرمندان را سر میبرد و سرشان را از تنشان جدا میکند و روی پیشانی آنها خوک را جاگذاری میکند قرار است استعارهای از همین رسانه و مدیا باشد که باعث میشود هنرمندان زیست عادی خود را از دست بدهند و صرفاً جهت حفظ محبوبیت و شهرتشان بهجایی برسند که از نیامدن قاتل به سراغ خود ناراحت باشند یا بخواهند خوک را خودشان بر پیشانیشان حک کنند تا خوکوار به شهرت و محبوبیتشان ادامه دهند.جدا از اینکه این راحتترین ایده استعاری است که میتوان آن را تبدیل به داستانی جنایی کرد، «خوک» بسیار نابالغانه این کار را میکند و آنقدر هرز میرود یا پرگویی و کمگویی میکند که اصلاً داستان قاتل بهخودیخود و بدون وجه استعاریش میان داستان زندگی و روابط پیچیده هنرمندان گم میشود، حالا چه برسد به اینکه مخاطب عام بخواهد این استعاره را دریابد.
آنچه «خوک» میخواهد بگوید، با آنچه واقعاً هست دو فیلم کاملاً متفاوتاند. شناخت خوب مانی حقیقی از فضاهای هنری و خصوصاً روشنفکری/هنری پرمدعا و روابط پیچدرپیچ میان آدمها در این محیطها، استفادهاش از عناصری از واقعیت مثل سربریده شدن خودش، انتخاب بازیگران و مهمتر از آن ایجاد نقاط تأکیدی که در فیلمنامه و فیلم نهایی وجود دارند، «خوک» را تبدیل به فیلمی حول زندگی قهرمانش حسن و حماقتهای او در ساحت زندگی فردیاش کرده است. نمیشود تنها در شروع فیلم و کمی هم در اواسط آن به مقوله مورد بحث یعنی تأثیر رسانه اشاره کرد و بعد انتظار داشت این مضمون آنقدر پررنگ شده باشد که بشود فیلم را با آن و درواقع با هجو آن به پایان رساند و همهچیز هم سرهایش باشد. تماشاگر حقیقتاً آنقدر متریالهای مختلف و هیجانانگیزتر که به این مضمون هم در شکل تعریف فعلی بیارتباطاند، جلب میشود که اصلاً اهمیتی به این مضمون اصلی و مثلاً در سایه فیلم نمیدهد. اینست که «خوک» هم مانند باقی فیلمهای مانی حقیقی به سرانجام نمیرسد و از پس ادعاها و گندهگوییهایش بههیچوجه برنمیآید.
در این میان باید به بازی بسیار خوب و روان حسن معجونی اشارهای ویژه کرد. هرچند در نیمه اول فیلم، شوخیها و طنز موجود فیلم را سرزنده پیش میبرد اما از نیمه دوم که «خوک» رسماً این طنازیاش را هم تمام و کمال از دست میدهد تنها حسن معجونی، مهارت بیبدیل و بامزگی نقش آفرینیش است که فیلم را سرپا نگه میدارد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.