اخبار کسب و کار

بررسی فیلم «پرویز»:هیولای خفته درون ما

این روزها، برپایی یک کنسرت در گرجستان حواشی زیادی به پا کرده است. رفتارهای خواننده موردنظر، آن‌قدر عده‌ای را آزار داده که روبروی سفارت ایران در گرجستان جمع شده‌اند و خواهان عذرخواهی فرد مذکور شده‌اند. فضای مجازی پرشده از انتقادات و کلیپ‌هایی که مسیر روبه‌زوال موسیقی را به رخ می‌کشد و طبق معمول، شوخی‌ها هم شیرینی این جریان جدید هستند.

همچنین بخوانید:
نقد فیلم «ناهید»: روایتی به‌دور از هرگونه شعارزدگی

رفتار این خواننده جوان، اولین بار نیست که این‌چنین جنجال می‌آفریند. فقط این بار، به‌جای دوربین گوشی یا صفحه مجازی، یک تریبون در اختیار این خواننده قرارگرفته تا راحت‌تر و رساتر، خود را به رخ بکشد. اما بیایید با خودمان صادق باشیم، این خواننده جوان و رفتارهایش در حوزه موسیقی قابل‌بررسی نیست. آنچه درصحنه کنسرت در گرجستان رخ‌داده، اساساً و اصلاً یک پدیده موسیقیایی خوب یا بد نیست؛ بلکه تبلور عقده‌های اجتماعی یک جامعه پریشان است. این‌همه عصبانیت هم از همین‌جا نشاءت می‌گیرد.دیدن یک شمایل در حال پوسیدن، یک مریضی بی‌درمان، یک هیولای چندش‌آور، که انگار درون همه ما هست، آن‌قدر عصبانی‌مان کرده است. وقتی فیلم «پرویز»، ساخته مجید برزگر را دیدم، حال مشابهی داشتم. انگار چیزی در درونم کشف کرده بودم که از آن به‌شدت وحشت داشتم، چیزی که از خودم به من نزدیک‌تر و شبیه‌تر بود، اما تا آن موقع، همیشه نادیده گرفته بودمش. به همین دلیل هم این روزها و در میان این پیام‌هایی که هرروز دست‌به‌دست می‌شوند، یاد این فیلم افتادم. شاید الآن، درست در این لحظه، بهترین زمان باشد که «پرویز» را تماشا کنید. سپر دفاعی‌تان را زمین بگذارید و اجازه دهید، این فیلم در اعماقتان کاوش کند، دست در روحتان فروکند و چیزی را که مثل یک هیولای عظیم‌الجثه در آن اعماق می‌لولد ، بیرون بکشد و جلوی چشمتان قرار دهد. از اینکه «پرویز»، دومین ساخته یک فیلم‌ساز حرفه‌ای است و چقدر در جشنواره‌های داخلی و خارجی موفق بوده است، صحبت نمی‌کنم و یک‌راست می‌روم سراغ حقیقت تلخی که سرتاپای فیلم را گرفته است، حقیقت بی‌رحم، وحشی و حتی توهین‌آمیز آن.
«پرویز»، با یک سکانس عجیب شروع می‌شود. لوون هفتوان، بازیگر نقش پرویز، در یک‌خانه مخروبه و تاریک، با تلفن کسی را تهدید می‌کند. این سکانس همین‌جا تمام می‌شود و بیننده، وارد زندگی ملال‌آور، اما آرام پرویز می‌شود.سکانس افتتاحیه فیلم در یک تضاد آگاهانه با سکانس‌هایی که در ادامه می‌آیند، بیننده را ناخودآگاه وادار به همذات پنداری باشخصیت پرویز می‌کند. پرویز، مردی پنجاه‌ساله، که در یک شهرک با پدرش زندگی می‌کند، قاب‌های تصویر را پر می‌کند و حتی وقتی شخصیت‌های فرعی گفتگو می‌کنند، دوربین روی او می‌ماند، تا بیننده وارد دنیای سراسر تنهایی پرویز شود. پرویز دوستی ندارد، به پدرش هم آن‌قدر نزدیک نیست، کارهای خرده پایی مثل جمع‌کردن شارژ آپارتمان‌ها، کمک به خشک‌شویی کوچک شهرک و رانندگی سرویس بچه‌های شهرک را انجام می‌دهد. پشت پنجره اتاقش دریکی از طبقات بالای مجتمع، یواشکی سیگار می‌کشد و در اتاق تقریباً خالی‌اش روی تخت لم می‌دهد و در همه این احوال، نفس‌نفس زدن‌های اوست که گوش بیننده را پر می‌کند. کاراکتری که انگار در یک دنیای ایزوله زندگی می‌کند، فیزیک جالبی ندارد و حتی چند قدم برداشتن برایش سخت است، می‌شود قهرمان فیلم و بیننده هم که انگار در میان دیوارهای درهم‌فشرده اتاق پرویز حبس شده است، چاره‌ای ندارد جز هم ذات پنداری با او و تعقیب روزهای بی حادثه زندگی‌اش.
زندگی پرویز وقتی زیرورو می‌شود که پدر خبر از ازدواجش می‌دهد و پرویز را از خانه و شهرکی که بیش از نیمی از عمرش را در آن گذرانده طرد می‌کند. پرویز، مرد آرام، بی‌آزار و کم صحبت، از حاشیه امنش به میان جامعه‌ای پرتاب می‌شود که پشت سرش مسخره‌اش می‌کنند، به‌محض خروجش از شهرک از زندگی‌شان حذفش می‌کنند و در اینجا پرویز با یک واقعیت تلخ روبرو می‌شود، وجود او در زندگی هیچ‌کدام از آدم‌های شهرک حیاتی نبوده است و خیلی‌ها حتی متوجه غیبتش هم نشده‌اند.
با شروع نیمه دوم فیلم، شخصیت پرویز، کم‌کم دستخوش تغییر می‌شود، غریزه زندگی وزنده ماندن در وجودش قوت می‌گیرد و آرام‌آرام، این غریزه، به حس انتقام و نفرت تبدیل می‌شود. شخصیت دوست‌داشتنی نیمه اول فیلم، حالا یک هیولاست. در ابتدا، در یک اقدام جنون‌آمیز، سگ‌ها و گربه‌های شهرک را مسموم می‌کند، کاری که بیش از آنکه نیت انتقام پشت آن مخفی باشد، حرکتی برای جلب رضایت پدر است، اما همین حرکت، به‌ظاهر کوچک، پرویز را برای در آغوش گرفتن خوی درنده‌اش آماده می‌کند. پرویز، همان پرویز دوست‌داشتنی و مظلوم نیمه اول فیلم، تمام‌قد یک آنارشیست به‌تمام‌معنا می‌شود. هرچه روایت بیشتر پیش می‌رود و قصه بیشتر اوج می‌گیرد، پرویز وحشیانه‌تر از جامعه‌ای که او را طرد کرده است انتقام می‌گیرد و هر بار، خونسردتر می‌شود. دیگر اصلاً غریزه زنده ماندن مطرح نیست، پرویز سراسر عقده و خشم است، بازتاب نامهربانی‌ها و بی‌توجهی‌هایی است که دیده و بی‌رحمانه، به هرکه نزدیکش شود، ضربه میزند. او دیگر با آدم‌ها راه نمی‌آید، ملاحظه کسی یا چیزی را نمی‌کند و در میان دنیای پرآشوبی که در آن زندگی می‌کند، پادشاهی خودش را برقرار می‌سازد.
پوستر «پرویز» هم عین روایتش هنرمندانه پرداخت‌شده است. درحالی‌که بیشتر قاب‌های فیلم به‌گونه‌ای چیده شده است که پرویز را در گوشه‌ای قرار می‌دهد تا هم تنهایی‌اش را به رخ بکشد و هم با عدم توازن قاب‌ها، بیننده را متوجه خللی در وضعیت بصری روایت کند، در پوستر، کنار پرویز، مرد دیگری است. خود پرویز، نیمه‌خالی قاب را پرکرده است، انگار تصویر در یک آینه بازتاب داده‌شده است، یک تصویر کمرنگ‌تر، محوتر اما بازتاب کامل تصویر اول. در روایت هم ما دوروی متفاوت شخصیت پرویز را می‌بینیم، دوروی کاملاً متفاوت. منش آرام و دوستانه پرویز تا زمانی جاری است که شهرک او را پذیراست، پس او بازتاب همان رفتار می‌شود، به‌محض خروجش از شهرک و پشت کردن دنیای آشنای پرویز به او، پرویز بازتاب خشونت و بی‌رحمی همین رفتار می‌شود، اما بدون سانسور، بدون ملاحظات رفتار اجتماعی. بعد از حادثه مسموم کردن سگ‌ها، غریبه‌ای از طرف اهالی شهرک، وحشیانه موردحمله قرار می‌گیرد، چون فکر می‌کنند او مسبب این حادثه است. در این سکانس، پرویز و پدرش هرکدام در گوشه‌ای ایستاده‌اند و این زدوخورد بی‌رحمانه و یک‌طرفه را تماشا می‌کنند، مانند اهالی دیگر شهرک که جمع شده‌اند و نظاره‌گر این برخورد هستند، این برخورد و این حمله ناجوانمردانه جوانان شهرک به یک غریبه، بیدار شدن همان هیولای خفته درونشان است، همان هیولایی که درون پرویز به خروش آمده است. بقیه کاراکترهای فرعی هم همین هستند، فقط یاد گرفته‌اند این خوی درنده و سلطه‌طلب را با ظاهری زیبا بپوشانند. همسر پدر پرویز که برای پول به این ازدواج تن درداده است، صاحب خشک‌شویی که انگار با تحقیر کردن پرویز آرام می‌شود، پسر همسایه که می‌تواند در خانه پرویز سیگار بکشد و حتی پدر که پنجاه سال پرویز را به حال خود رها کرده است و همه جامعه‌ای که وقتی توانسته‌اند از پرویز استفاده کرده‌اند و حالا راحت او را به دور می‌اندازند، همه وحشیانه در جامعه جولان می‌دهند، اما طبق قواعد زندگی اجتماعی و با نقابی دروغین.
وقتی پرویز، آن‌چنان خونسردانه و آرام‌آرام، تبدیل به موجودی وحشتناک، ضداجتماعی و نابودگر می‌شود، چیزی درون بیننده خرد می‌شود، انگار هیولای درون او هم دارد خودش را از بند رها می‌کند. خشونت جاری در فیلم آن‌قدر بی‌پروا و جسورانه و حتی اذیت کننده به تصویر درآمده است که با پایان فیلم هم بیننده را رها نمی‌کند. «پرویز»، چیزی را درون بیننده بیدار می‌کند، حسی را به زیرپوستش منتقل می‌کند که تا ساعت‌ها بعد از پایان فیلم هم همراه اوست. تصویر تکان‌دهنده پایانی، وقتی پرویز، در مقابل پدرش نشسته، بالباسی که هیچ‌گاه نپوشیده، سیگاری را که همیشه از پدر پنهان کرده است را آزادانه بر لب گذاشته و آرام و خونسرد می‌گوید که می‌خواهد حرف بزند، بیننده در مقابل خودش قرار می‌گیرد. «پرویز»، آینه‌ای است در دستان بیننده، و درست مثل آینه چپ را راست می‌کند و راست را چپ و درنهایت از او می‌پرسد آیا جرئت دارد درباره این تعارض و تناقض صحبت کند، یا حتی فکر کند، «پرویز» تلنگری است به هیولای درون بیننده.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا