بررسی فیلم «دو لکه ابر» : زندگی میان مردگان
وقتی جریان اصلی سینما به تکرار میافتد و محتاطانه گام برمیدارد، نتیجهاش میشود رخوتی که اکنون میبینیم. سینمای ایران انگار در یک خواب زمستانی فرورفته است و بهجز گاهگاهی که جوانی پیدا میشود و این خواب را ناخوش میکند، هیچ خبری از بیداری نیست. باز جای شکرش باقی است که جریان هنر و تجربه برای بلندپروازیها، جسارتها و قالب شکنیها، فضایی آماده کرده است، که البته به چشم بعضیها همین جریان، جای تبعید فیلمسازانی است که میخواهند بزرگتر بیندیشند.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «پرویز»:هیولای خفته درون ما
«دو لکه ابر»، هیچ جایی در سینمای جریان اصلی ندارد. نه سوپراستاری دارد و نه قصهای پرکشش از دل معضلات خانوادههای طبقه متوسط تعریف میکند. «دو لکه ابر»، یک فیلم مستقل جمعوجور است که ادعایی ندارد، اما سعی میکند، باکمی جسارت، خارج از محدودههای تعریفشده سینمای ایران قصهاش را تعریف کند. درواقع «دو لکه ابر»، حداقل استانداردهای جریانی که در آن با مخاطب ارتباط برقرار میکند را داراست، و کاملاً یک فیلم تجربی است.
«دو لکه ابر» قصه آدمهای گمشده است. آدمهایی که جامعه فراموششان کرده است، اما کسی جایی به دنبالشان میگردد، آدمهایی که درون خودشان گمشدهاند و آدمهایی که گمشدهشان کنارشان هست و هنوز به دنبالش میگردند. حقیقت این است که ارائه خلاصهای از قصه «دو لکه ابر»، کار سادهای نیست.
قصه فیلم در برداشت اول ساده و سطحی به نظر میرسد؛ چهار کاراکتر، هرکدام به دنبال کسی یا چیزی. مروا بهتازگی از زندان آزادشده، چرا در زندان بوده، نمیدانیم، تا پایان پاسخی نمییابیم، اهمیتی هم ندارد که چرا او در زندان بوده، آنچه اهمیت دارد این است که مروا، یک دختر است از یک خانواده سنتی، پس بعد از آزادی جایی در میان خانوادهاش ندارد و باید برود. مروا از برادرهای ناتنیاش میبرد و به دوست مادرش، آذر، پناه میبرد تا با کمک او از ایران خارج شود. آذر، سالهاست عاشق منصور است، از زمانی که باهم به مدرسه میرفتند، قبل از انقلاب. از آن زمان تاکنون چه بر آذر و منصور گذشته نمیدانیم، فقط میدانیم هر دو، بار شکست در زندگیشان را به دوش میکشند. آذر از دوست منصور، کسری میخواهد تا در مدتی که مروا به دنبال کارهای اداری خروجش از کشور است او را همراهی کند. کسری به دنبال خواهرش میگردد، خواهری که یک روز رفته و دیگر برنگشته است، هیچکس خبری از او ندارد، انگار که از اول هم نبوده است.
مروا میتواند همان خواهر گمشده کسری باشد. آذر میتواند در یک روز تصمیم بگیرد که برود و منصور بماند و یک انتخاب.
«دو لکه ابر» حاصل تعامل فیلمسازش با جامعه است. کارخانی وقتی «دو لکه ابر» را میسازد که انسان جامعه مدرن بیش از هرزمانی سرگشته است، اما رابطه نزدیک کارخانی و جامعهاش فراتر از این حرفهاست. در چند سکانس، میان جستجوهای بیثمر کسری و پرسهزنیهای بیهدف مروا، به اخباری از فاجعه منا برمیخوریم. فاجعهای که بهجز شهیدانش، داغ چندین مفقودشده را نیز به دلمان گذشت. در همین جستجوها و پرسهزنیهاست که به گمشدگانی میرسیم که از زمان انقلاب تاکنون کسی به دنبالشان است. گمشدگانی که در حوادث انقلاب و جنگ گمشدهاند و اثری از آنها باقی نیست.
اگر با همین رویکرد تماتیک، «دو لکه ابر» را بررسی کنیم، به نشانههای دیگری میرسیم که این فیلم را ورای یک روایت صرفاً قصهگو تعریف میکند. کارخانی قصهاش را میان آدمهای امروز تعریف میکند، اما با نشانهگذاری درست، محتوای قصهاش را زمان شمول میکند؛ پیکان کسری که حسابی نو و تمیز است، انگار تازه از کارخانه بیرون آمده است، خاطرات منصور از مدرسهای که کودکیاش را با آذر آنجا گذرانده، خواننده زنی که به دیدار دوستش، بوتیمار( بازیگر ایرانی که سال نود درگذشت) میرود، تکه روزنامههایی که از زمان جنگ و حوادث انقلاب باقیمانده است.
به همین دلیل هم هست که کارخانی از شخصیتپردازی سرباز میزند و باعرضه برشی کوتاه از زندگی کاراکترها، هرکدام را نماینده انسانی میکند که به دنبال گمگشته خود است. اما «دو لکه ابر»، بیمکانی در قصهاش ندارد، روایت فیلم کاملاً بومی است و نگاه ایرانی و فرهنگ ایرانی در آن موج میزند که این هم از تعامل فیلمساز با جامعهای که از آن بر خواسته، ناشی میشود.«دو لکه ابر»، در ادامه آثار دیگر کارخانی، ازجمله «ریسمانباز»، در کوچهپسکوچههای پایینشهر و مرکز شهر میگذرد. قابهای کارخانی شلوغ و پررفتوآمد و است و همین موضوع، «دو لکه ابر» را به جوشوخروشی که در فیلم شاهد هستیم میرساند. از سوی دیگر، عنصر صدا، بیشترین کارکرد دراماتیک را در فیلم دارد و در بیشتر سکانسها، صدای پسزمینه و صدای هیاهوی شهری، بر صدای کنشهای جاری در میان زمینه قاب، غالب است. از سوی دیگر، فعالیت طولانی و حرفهای کارخانی در عکاسی سینما، به او فرصت میدهد تا قابهایی را بچیند که بیهیچ بازیگری، دراماتیک و قصهگوست و با تکیهبر لوکیشن درام را جلو میبرد. بهعلاوه انتخاب امید علومی بهعنوان بازیگر اصلی، همراه با نوعی ناشی گری در ارائه نقش است که کاملاً آگاهانه و عامدانه است. علومی و دیگر بازیگران فیلم، حتی آشا محرابی و نیما رئیسی، شبیه بازیگران یک فیلم نیستند، بلکه فیلم شبیه قطعهای از زندگی آدمهایی است که در گوشه و کنار این شهر، زندگی میکنند و در ادامه روایت، این رئالیسم تلخ و گزنده که در سرتاپای فیلم تنیده شده، به یک تراژدی انسانی تبدیل میشود. با همه اینها، «دو لکه ابر» بی ایراد هم نیست و مانند اکثر آثار سینمای ایران، ایراداتش به فیلمنامه بازمیگردد. فیلمنامه «دو لکه ابر» از آشفتگی رنج میبرد، قصه را با کاراکترهای فرعی مثل برادر ناتنی مروا و باند تبهکاری که در انتهای فیلم میبینیم گره میزند و از انسجام اثر میکاهد. «دو لکه ابر» زیادی رک و راست است و کمی بیشازاندازه موجز. کارخانی، زحمت زیادی به خود نداده تا بنمایههای روایتش را در بطن قصه جاسازی کند، که البته همین موضوع هم باعث میشود که «دو لکه ابر»، با همه خصوصیاتی که از سینمای هنری و تجربی یدک میکشد، بتواند با مخاطب عام هم ارتباط برقرار کند و بیهیچ زحمتی رمزگشایی شود که شاید این راحتی در برداشت به مذاق مخاطب خاص خوش نیاید.
درنهایت، «دو لکه ابر»، یک فیلم خیابانی با دغدغههای هویتی است که با ایرادات جزئی که در فیلمنامه دارد، قصهای متفاوت را با پرداختی جذاب به تصویر درمیآورد. «دو لکه ابر»، قصه دورهای باطل بیقراری انسان است. انسانی که هرچه میگردد، چیزی نمییابد و وقتی به گمشدهاش میرسد انگار به عروج رسیدهاست.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.