نقد قسمت آخر گیم آف ترونز؛ یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بیپایان
دیجیکالا مگ – منبع جامع اخبار و مقالات تخصصی در حوزهی تکنولوژی، بازیهای کامپیوتری، فرهنگ و هنر، سلامت و زیبایی و سبک زندگی
سریال عجیب و غریبی بود. سریالی که هشت سال (درواقع نه سال چون ساخت فصل آخر دو سال طول کشید) توانست میلیونها نفر را در سرتاسر جهان به هم پیوند بدهد. دلیلش چه بود؟ همان چیزی که تیریون آخر قصه گفت. مردم قصههای خوب را دوست دارند و هیچ چیزی به اندازه قصه خوب نمیتواند آدمها را به هم پیوند بدهد. پس این همه ناامیدی از فصل آخر و به خصوص قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت از کجا میآید؟
«بازی تاج و تخت» با اقتباس از روی کتابهای «نغمه آتش و یخ» جورج آر.آر.مارتین شروع شد. کتابهایی که احتمالا فرزند خلف «ارباب حلقهها»ی تالکین بودند هرچند مارتین نسبت به تالکین و جزییات قصهاش انتقاداتی هم داشت! این شباهت در خلق یک سری جهان، نژادها و زبانها و البته پیچیدگی مساله قدرت، شرافت و سیاست بود. نقاط قوت سریال در شش فصل اول از همین چیدن جزییات حتی در مورد فرعیترین کاراکترها میآمد. قابل پیشبینی نبودن فقط یکی از جذابیتهای سریال «بازی تاج و تخت» بود.
خب مارتین کتابهایش را تمام نکرد و خالقان سریال مجبور شدند مسیر سریال را از کتاب جدا کنند. به عقیده خیلیها از همین جا افت سریال شروع شد. البته فصل ششم با نبرد حرامزادهها و آن صحنههای چشمگیر، فصل هفتم با روشن شدن هویت جان اسنو، ملاقات جان اسنو و دنریس و تهدید وایت واکرها جذابیتش حفظ شد اما این فصل آخر بسیاری از جزییات از دست رفتند.
قسمت سوم و پنجم و آخر سریال قرار بود مهمترین اپیزودهای فصل هشتم باشند. قسمت سوم در نبرد با وایت واکرها با پادشاه شب تا حدی از بابت اجرا موفقیتآمیز هم شد اما شیوه از بین بردن قطب شر داستان که ماهیتی غیرانسانی داشت چنان سردستی بود که توی ذوق میزد. همین سردستی بودن در تغییر شخصیت دنریس تارگرین هم به چشم میخورد. اگر واقعا قرار بود دنریس مسیر تبدیل شدن به مد کویین (ملکه دیوانه) را طی کند غیرمنطقی است که تا اپیزود سوم فصل آخر تا این حد سمپاتیک و طرفدار عدالت باشد. به حرف مشاورانش گوش بدهد و درستترین تصمیمات را بگیرد.
هرچند مارتین گفته که در پایان کتاب او هم سرنوشت جان و دنریس مشابه خواهد بود اما احتمالا او روی جزییاتی دست خواهد گذاشت که خالقان سریال به راحتی از کنارش عبور کردند. از طرف دیگر نکته دیگری که در استحاله دنریس به ملکه دیوانه آزاردهنده به نظر میرسید اجرا و کارگردانیاش بود. آن صحنه طولانی فرو ریختن آتش اژدها روی مردم شهر از یک جایی به بعد دیگر تکاندهنده هم نبود و فقط مخاطب را متعجب میکرد که این آتش کی قرار است فروکش کند؟!
قسمت آخر «بازی تاج و تخت» از همین توجه نکردن به جزییات است که لطمه میخورد. ما هفت فصل قبلی آریا استارک را در یک سفر اودیسهوار همراهی کردیم. شاهد تمرینات دشواری بودیم که برای تبدیل شدن به بیچهرهها و قاتل شدن انجام داد. همه آن افت و خیزها فقط برای اینکه والدر فری را با تغییر چهره بکشد؟ کشته شدن پادشاه شب هم به دست آریا آنقدر بیمنطق و ناگهانی و سردستی بود که انگار اگر ملیساندرا به او یادآوری نمیکرد اصلا برنامهای برای کشتن پادشاه شب نداشت! بعد آخر اپیزود پنجم اسب سفیدی وسط خاک و خون و آتش پیدایش میشود که آریا را با خود ببرد. طبعا انتظار داریم که در قسمت آخر برای آریا اتفاقی بیفتد. مسیری که طی کرده به هدفی برسد یا کار بزرگی انجام بدهد اما کاراکتر آریا کاملا خنثاست و دست آخر هم به غرب میرود. دنبال ماجراجوییهای جدید.
قسمت آخر البته چند نکته خوب هم دارد. جدا از اجرای کلی آن که ضعیف است اما سکانسی دارد که دنریس بالای پلهها میآید تا سخنرانی کند و پشت سرش اژدها بالهایش را جوری باز میکند که انگار خود دنریس تارگرین، مادر اژدهایان تبدیل به اژدها شده است. یا سکانس مواجهه دنریس با جان اسنو که منطقی از کار درآمده. اینکه جان اسنو برای دفاع از مردم عشقش را قربانی کند، در کاراکتر او سابقه داشته. همان اتفاقی که حاضر شد برای ایگریت هم بیفتد. شکی نیست که دنریس بعد از این هشت فصل شایستگی این را داشت که در یک لحظه در خور و به دست یکی از قهرمانان سریال کشته شود نه مثل سرسی که با فرو ریختن آجرها در لحظهای که برای زنده ماندن التماس میکند بمیرد و کل آن کاراکتر پرابهت و پلید در یک چشم به هم زدن جلوی چشم تماشاگر فرو بریزد. ذوب شدن تخت آهنینی که دنریس آرزوی نشستن روی آن را داشت توسط فرزند اژدهایش هم دراماتیک بود و از آن بهتر وقتی که اژدها دنریس را میان بالهایش گرفت و با خودش برد.
عاقبت جان اسنو هم هر چند دردناک و شاید ناعادلانه اما متناسب با منطق داستان و روند سریال است. جان اسنو به دنریس قول میدهد که او همیشه ملکهاش باقی خواهد ماند. هر چه باشد او یک رگ استارک هم دارد و میدانیم که استارکها چقدر به قول و قرارها و شرافتشان پایبند هستند. او نمیتواند به پادشاه و ملکه دیگری خدمت کند و اساسا در تمام طول سریال آنقدر آدم وارسته و رهایی است که فارغ از هر خاندانی بهترین جا برایش میان مردم آزاد است. آن سوی دیوار قطعا جان اسنو پادشاه خواهد شد. پادشاه مردمی که فارغ از سیاستورزیهای اهالی وستروس باشند. آدمهایی که برای اولینبار جان اسنو را همانطور که بود پذیرفتند. جایی که مهم نیست استارک باشد یا تارگرین یا حرامزاده. این اتفاقا پایان شایستهای برای مردی است که در تمام سریال پای ارزشهایش ایستاد و بزرگترین ارزش هم برایش جان انسانها بود. هرچند شاید پایان خوشایندی نباشد.
از آن طرف ولی بقیه کاراکترها هم در اجرا و کارگردانی و هم در فیلمنامه شانسشان به اندازه کیت هرینگتون نبود. به جز آریا میشود به شخصیت برن نگاه کرد. کلاغ سه چشمی که ما بعضی از اسرار سریال را از دریچه چشم او کشف کردیم از جمله هویت جان اسنو اما به جز آن هیچ کارکردی در سریال نداشت و حتی با چسب جملات لرد تیریون هم که او خاطره قصههای ماست پادشاه شش اقلیم شدن به او نمیچسبد. به خصوص که قبلا پادشاه شمال و لرد وینترفل شدن را رد کرده بود چون اعتقاد داشت دیگر برن استارک نیست و کلاغ سه چشم است و اهداف دیگری دارد. آن بخش شورای تصمیمگیری که تیریون از زندان میآید و راهنماییشان میکند، آن بزرگهای وستروس جلوی کرم خاکستری که معلوم نیست چطور به چنین قدرتی رسید، شوخی بدی با طرفداران سریال بود.
حتی اگر قبول کنیم که بعد از کشته شدن پادشاه شب آن بخش از رسالت او به اتمام رسیده آن جمع شدن لردها و لیدیهای وستروس و نمایش تیریون و کرم خاکستری آنقدر در اجرا بد و ضعیف و خامدستانه بود که به مخاطبان سریال برمیخورد که بعد از این همه راه و حق و ناحق کردن برن تبدیل به پادشاه شود. بدتر از آن کارگردانی سکانسی بود که میخواست چرخه باطل اتاق شورای پادشاه را نشان بدهد و همان بحثهای همیشگی و حتی سوال برن که سراغ استاد نجواها را میگرفت. به جای پوچ و تلخ بودن مفرح و خندهدار و مضحک از کار درآمد و رشتهها را پنبه کرد.
آن سه روایت موازی از جان اسنو و سانسا و آریا هم نچسب و بد بود. انگار کارگردان به زور بخواهد عاقبت به خیری بازماندگان استارک را نشانمان بدهد. (هرچند جان نیمه استارک و نیمه تارگرین محسوب میشود.)
بحث سلیقه مطرح نیست. بحث این نیست که هر کدام از ما یکی از کاراکترها را دوست داشتیم و طبعا دلمان میخواست او به تخت آهنین برسد. بحث بر سر روندی است که سریال را به جایی رساند که با خودش در تناقض بود. جزییات فراموش شدند. دیالوگنویسیهای هوشمندانه جای خودشان را به سخنرانیهای طولانی و سلامها و خداحافظیهای ملودرامیک سانتیمانتالی دادند که تنها جملهای که یادتان میماند حرف تیریون درباره قصههاست که آن هم در بدترین موقعیت ممکن و به بدترین شکل اجرایی ممکن گفته شد.
بنیوف و وایس ساخت یک داستان حماسی، یک روایت شگفتانگیز را فراموش کردند و این فصل آخر بنایشان را گذاشتند به غافلگیرکردن مدام تماشاگر با جلوههای ویژه یا بیگ پروداکشن یا پیچشهای داستانی سطحی و آبکی. «بازی تاج و تخت» در فصل آخرش تبدیل به یک فیلم ابرقهرمانی مدل هالیوودی شد. با همان پایان نیمهخوش و نیمه تلخ و همان ساختار مهیج اما پوچ.
کاش اصلا اپیزودهای این فصل هم کوتاهتر میشدند. همان شصت دقیقه برای همه اپیزودها کفایت میکرد. هر چه باشد فرهادی ما یاد داده بود که: یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بیپایان است.
بیشتر بخوانید: نظر منتقدان درباره قسمت ششم فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت
The post نقد قسمت آخر گیم آف ترونز؛ یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بیپایان appeared first on دیجیکالا مگ.