اخبار کسب و کار

بررسی فیلم «اشیا ازآنچه در آیینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند»: خاطرات یک زن خانه دار

نرگس آبیار، یکی از فیلم‌سازانی است که توانسته در مدت کوتاهی خود را به‌عنوان چهره‌ای معرفی کند که مخاطب همیشه منتظر اثر بعدی‌اش باشد. آبیار که با «شیار ۱۴۳» هم توانست در جشنواره فجر موفقیت خوبی کسب کند و هم‌نظر مخاطبان را جلب کند، با «شبی که ماه کامل شد»، یکی از جنجالی‌ترین و پرافتخارترین فیلم‌های چند سال اخیر را رقم زد.

همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «شبی که ماه کامل شد»: عروس ریگ

آبیار قبل از آنکه به‌صورت حرفه‌ای وارد سینما شود، با نویسندگی و نگارش داستان‌های کودکان کار خود را آغاز کرد و بعد از ورود به سینما نشان داد که می‌تواند سبک خودش را داشته باشد و هم با منتقدان و هم با مخاطبان ارتباط خوبی برقرار کند. آثار نرگس آبیار، عمدتاً پیرامون دغدغه‌های زنان می‌گذرد، اما آبیار به‌جای وارد شدن به وادی مشکلات اجتماعی و حقوقی زنان، زن را در بستر جامعه‌اش با همه نگرانی‌ها و شادی‌ها نشان می‌دهد.

زن در آثار آبیار، همانند یک زن، یک مادر در خانواده است، روایت پیرامون او می‌گذرد، نه پیرامون ظلم‌هایی که در حق او می‌شود. زن در آثار آبیار، عمدتاً از یک طبقه سنتی است که در قالب تعریف‌شده اجتماعی‌اش جاافتاده است و سعی در تغییر شرایطش ندارد. درواقع آنچه بازنمایی آبیار از زن در سینمایش را ویژه می‌کند، نگاه او به احساسات و عواطف زن با نگاهی واقع‌گرایانه و به‌دوراز احساسات گرایی محض است. زن در آثار آبیار، مادر است، همسر است، دختر است و این نقش‌ها برایش کنش می‌آفرینند، دقیقاً همان چیزی که در آخرین اثرش، «شبی که ماه کامل شد»، هم نمود پیدا می‌کند.
«اشیا ازآنچه در آیینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند»، اولین اثر آبیار است که در گروه هنر و تجربه اکران شد. اولین فیلم آبیار، باوجوداینکه در پرداخت کمی خام است و در نمایش روابط گاهی بیش‌ازاندازه به اغراق می‌افتد، اما همه مشخصاتی را که امروز از سینمای او می‌شناسیم را به بکرترین شکل ممکن دارد.

«اشیا ازآنچه در آیینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند» روایت زنی خانه‌دار به نام لیلا (گلاره عباسی) است. لیلا، فرزند کوچکی دارد و فرزند دومش را باردار است، در خانه‌ای زندگی می‌کند که همسایگان دوستش دارند و جای خالی مادرش را که شهرستان است برایش پر می‌کنند. نسبت به شوهرش و خانواده او کاملاً مطیع است و دل‌خوشی‌های کوچکی مثل کتاب خواندن، تلفن زدن به مادرش از خانه همسایه و آرزوی داشتن گلدان کوچکی در سر دارد. زندگی آرام لیلا، زمانی به هم می‌ریزد که بشقاب همسایه را می‌شکند و برای پیدا کردن لنگه آن به بازار می‌رود.

آبیار سکانس‌های اول فیلم را به معرفی شخصیت‌ها و فضای داستانی روایتش اختصاص می‌دهد. آبیار با نمایش‌ خانه‌ای سنتی در محله‌ای قدیمی، ارتباط لیلا با همسایگانش را به نمایش می‌گذارد، خانه‌ای که همه ساکنان آن باهم فامیل هستند و لیلا و همسرش تنها غریبه‌های آن ساختمان.

فرش قرمزی که راه‌پله را تزیین کرده، سفره سبزی‌های آماده برای خشک شدن، ارابه پیرمرد گل‌فروش و ارتباط لیلا با همسرش که به‌شدت سنتی است و اطاعت وار می‌نمایاند، فضای داستانی «اشیا ازآنچه در آیینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند» را به‌خوبی به بیننده معرفی می‌کند. بنابراین، بیننده رفتار خانواده شوهر لیلا، قلدری‌های همسرش و تلاش لیلا برای ارتباط برقرار کردن با دیگر همسایگان را زیر سؤال نمی‌برد، زیرا لیلا در این محیط تعریف می‌شود و جدا کردن او از پیش‌زمینه فرهنگی‌اش، لیلا را از یک کاراکتر مهم و تأثیرگذار به یک عکس دوبعدی تبدیل می‌کند. لیلا وقتی در آشپزخانه کوچکش که در بالکن قرار دارد، غذا می‌پزد و به پسرک معلول همسایه نگاه می‌کند، پسرکی که هرروز به گلدان‌هایش که آرزوی لیلا است آب می‌دهد و با بی‌خیالی می‌رقصد با شمه‌ای از زندگی ورای دیوارهای ساختگی زندگی خود روبرو می‌شود.

لیلا که کاملاً در نقش یک مادر فرورفته است، در مطب دکتر مثل کودکی که آب‌نبات‌های خوش و آبرنگی دیده است، با حسرت به کتابخانه دکتر نگاه می‌کند و در دنیایی که انگار یک‌دفعه به میان آن پرتاب‌شده است، سعی می‌کند تنهایی‌اش را پر کند و جایگاهش را در آن مشخص کند.

آبیار با نمایش محیط و فضای داستانی قصه‌اش، لیلا را همان‌طور که هست به بیننده معرفی می‌کند و او را وادار می‌کند که لیلا را دوست داشته باشد، حتی اگر نتواند به‌درستی انگیزه‌های او را درک کند، اما چون فرهنگی که از آن آمده است را درک می‌کند با او هم ذات پنداری می‌کند.

آبیار، روایتش را جایی به اوج می‌رساند که لیلا برای تهیه بشقاب شکسته به بازار می‌رود. لیلا که باردار است، شاید برای اولین بار در زندگی‌اش در تهران، وارد فضایی به بزرگی بازار تهران می‌شود.

ورود لیلا به این جامعه کوچک، مصادف است با خروجش از بهشت کوچکی که برای خودش در خانه اجاره‌ای‌اش تعریف کرده است. لیلا زندگی را می‌بیند که برایش تازگی دارد، ترسناک است و گاهی هوس‌انگیز. خارج از روابط تعریف‌شده خانوادگی‌اش، زن‌وشوهری را می‌بیند که باهم دعوا می‌کند و زن به‌هیچ‌وجه در مقابل مرد به سکوت و تسلیم شدن پناه نمی‌برد. زنی را می‌بیند که مثل خانم‌های همسایه‌اش مهربان و دوست‌داشتنی نیست و برای اولین بار، خودش را در مرکز یک جامعه احساس می‌کند، بدون آن حفاظ‌های نامرئی که خودش و خانواده‌اش تعریف کرده‌اند. رفتن لیلا به بازار، مثل یک سفر شخصی می‌ماند، سفری که تصویری جدید از زندگی و خودش و حتی همسرش به او ارزانی می‌دارد.
سفر پرحادثه لیلا، بالاخره به اتمام می‌رسد. هنگام بازگشت باحالی نه‌چندان مناسب سوار تاکسی می‌شود و نوشته روی آینه‌بغل ماشین را می‌بیند:” اشیا ازآنچه در آیینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند.”

لیلا، که حالا، زندگی‌اش با یک سفر کوتاه به بازار زیرورو شده، خوب می‌داند که زندگی خشن و بی‌رحم بیرون از خانه چقدر به او نزدیک است و او چقدر از فضای امن خانه‌اش فاصله گرفته است، فاصله‌ای که شاید هیچ‌وقت نتواند آن را از بین ببرد. لیلا با بازگشت از بازار و برگرداندن همه‌چیز به حالت قبلی، با گلدان شکسته‌اش مواجه می‌شود، گلدانی که روزی همه آرزویش بوده است و حالا شکستنش به‌مثابه شکستن لیلا در درون خود است و او را به سفری جدید در ذهن خود روانه می‌کند تا هویتش را در زندگی‌ای که برای او چیده شده تعریف کند.
در سکانس پایانی، وقتی دردسر بشقاب تمام می‌شود، لیلا بار دیگر در بالکن خانه‌اش می‌نشیند و به کودک معلول نگاه می‌کند که بادبادک هوا می‌کند. بی‌اختیار اشک می‌ریزد و برای معصومیت ازدست‌رفته‌اش سوگواری می‌کند. شاید در دل آرزو می‌کند جای آن کودک بود، شاید آرزو می‌کند هیچ‌وقت آن بشقاب را قرض نگرفته بود، اما اشک می‌ریزد چون می‌داند دیگر هیچ‌وقت نمی‌تواند مثل سابق با گلدان و کتاب و تماشای کودک همسایه سرخوش شود، چون می‌داند دیگر بزرگ‌شده است.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا