ده سکانس بهیادماندنی فیلم های مسعود کیمیایی
به مناسبت تولد مسعود کیمیایی کارگردان ویژه سینمای ایران که تقریباً شبیه به هیچ کارگردان دیگری نیست، نگاهی انداختهایم به خاطرهانگیزترین سکانسهایی که تاکنون ساخته است. هرچقدر هم که در سن و سال فعلی استاد، حوصله ساخت فیلمی خوب و بهجا کم شده است و آثار آخر کیمیایی یعنی «متروپل» و «قاتل اهلی» را میتوان در شمار بدترین آثار او قرار داد، اما بازهم در بدترین اثر خود صحنههایی معمولاً دو نفرِه دارد که آدم دلش میخواهد بارها و بارها به عقب برگردد و دوباره آنها را ببیند. این توانایی عجیبوغریب کیمیایی ست که میتواند در ضعیفترین فیلمهایش هم چند صحنه یا سکانس ویژه و خاطرهانگیز برای تماشاگر خود به ارمغان بیاورد:
همچنین بخوانید:
بهترین فیلمهای مسعود کیمیایی بعد از انقلاب
۱۰٫ مرسدس
پسر جوان خوشتیپ و سیمایی در گوشهای از خیابانهای پایینشهر تهران معرکهای خیابانی گرفته و مردم را دور خود جمع کرده است…پسری که آراستگی رویش احتمالاً بیشتر از استعداد بازیگرش در جمع شدن مردم برای تماشا تأثیر داشته، در برخورد اول نشان میدهد که اهل این بخش از شهر و طبقهاش نیست؛ اما هرچه صحنه جلوتر میرود تصویر واضحتری هم از این پسر که از کاراکترهای اصلی «مرسدس» است و پارسا پیروزفر جوان نقشش را بازی کرده است، به دست میآید. بهزودی میفهمیم که نهتنها از طبقهای دیگر و بچه پولدارها خبری نیست که او خود از اهالی همین کوچه و خیابانهاست. اوج صحنه جایی ست که رفقای او آمدهاند پایین و منتظر ماندهاند تا معرکه گیریش تمام شود. یکی از آنها به مرسدس تکیه زده و پیروزفر بیآنکه بداند سوییچ مرسدس پشت سرش در جیب رفیقش است شروع میکند به او گیر دادن که «ای جوان چرا به ماشینی که برای خودت نیست تکیه زدهای.»
چند کات جلوتر همگی باهم سوار مرسدس شده و میروند. یکی از نمونههای خوش قریحگی و بامزگی به سبک مسعود کیمیایی!
۹٫ داش آکل
اساساً فرق عمدهای را میتوان میان فیلمهای کیمیایی قبل و بعد از انقلاب یافت. چه در شکل ظاهریشان و چه در مضامین. «داش آکل» یکی از فیلمهای کمتر دیدهشده استاد، پیش از انقلاب است که فضایش در مقایسه با دیگر آثار کیمیایی متفاوت است. اول از همه به خاطر زمان وقوع داستان که دورترین دوران تاریخی ایران در میان آثار کیمیایی را دارد و قهرمانی که با بقیه قهرمانان کیمیایی فرق عمدهای دارد: سن و سال دار است، تجربههایش را کرده و حالا در هیئت مردی جاافتاده و کاردان، عاشق دختری شده که سالها از خودش کوچکتر است… جدال میان عاشقی و مردانگی که در بسیاری از دیالوگهای داش آکل و کنه صحنهها نهفته شده، فیلم را پیش میبرند و تماشاگر را بیشتر درگیر میکنند تا به بهترین سکانس فیلم ختم شوند: جایی که دختر در مراسم عروسیای که داش آکل خود برای او ترتیب داده، است و پیرمرد درحالیکه همهچیزش را با عشقش ازدستداده، مست و مجنون به خیابان زده. در این میان دشمن دیرینهاش او را گیر میآورد و نزاعی میان آنها صورت میگیرد که در آخر مفهوم بسیاری از لحظههای دیگر فیلمهای کیمیایی را در خود میپروراند: مردان نیکرفتار همیشه از پشت خنجر خواهند خورد. همانطور که داش آکل در پایان این سکانس که بازی بهروز وثوقی بهیادماندنیترش هم کرده، با خنجری در پشتش به آغوش مرگ میپیوندد.
۸٫ رضا موتوری
اگر «رضا موتوری» را دیده باشید مطمئناً سکانس مهم و عالی مهمانی آن را به یاد دارید. جایی که رضا موتوری به هزار زور و تلاش موفق شده پای خود را به خانه دختر دلخواهش باز کند و مادر دختر او را برای تولد خود دعوت میکند. مهمانی رسمی و بورژوازی ویژهای پر از آدمهای مهم و کلهگنده و بعضاً بالاشهری و یک رضا موتوری که میان آنها سرگردان است و مدام باید سعی کند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد ضمن اینکه دل دختر و مادر را هم به دست بیاورد. یکی دیگر از صحنههایی که خوش قریحگی و روحیه طنز مسعود کیمیایی را نمایندگی میکند؛ مانند اکثر همکاریهای زوج بازیگر/کارگردان، بهروز وثوقی در این سکانس هم عالیست و بازی پرسرعت و روانش بار کمیک صحنه را افزونتر کرده است.
۷٫ گروهبان
هرچند «گروهبان» را میتوان در شمار آثار دوستنداشتنی و معمولی کیمیایی به شمار آورد اما در ابتدای خود سکانسی دارد که در تاریخ سینمای ایران بهنوعی یکه و بیبدیل است. یکی از معدود صحنههایی در فیلمهای بعد از انقلاب که عاشقانگی و دلتنگی یک زوج عاشقپیشه را بدون یک کلمه حرف و تنها با بازی نگاهها و نورها، به شکلی بسیار قابل لمس برای تماشاگر تصویر کرده است. جایی که احمد نجفی بعد مدتی طولانی از سفری دور و دراز بازگشته و به اولین جایی که میتوانسته آشنایانش را پیدا کند یعنی یک تعمیرگاه سرزده است. زنش گلچهره سجادیه در گودی زیر ماشین با چراغی در دستش مشغول بازرسی موتور اتومبیل است که ابتدا بوی همسر خود را میشنود و بعد پاهایش را از آن زیر میبیند. او که زبانش بند آمده حالا در پس دوری دراز مدتی همسرش را تمام قد در روبه رویش میبیند. احمد نجفی پایین میرود و دوربین همان بالا میماند و تماشاگر تنها بازی و تکانههای نوری را که در دست زن بوده است میبیند. تکانههایی که نشان از آغوشی محکم، سرشار از دلتنگی و البته قابل لمس دارد.
۶٫ محاکمه در خیابان
یکی از فیلمهایی که خود هیچ فیلم خوبی نیست اما صحنههای خوب زیادی دارد. از جمله سکانس معرفی محمدرضا فروتن. او در اتاقش در دفتر کار شرکت تعطیل و ورشکسته شدهاش نشسته، پاهایش را روی هم انداخته و کلاه شاپواش را جلو کشیده. کمی آن ورتر قوری روی چراغنفتی دارد میجوشد و بخارش به صحنه شکلی رؤیا گونه بخشیده است. صحنهای که از نظر میزانسن و ساختار بسیار یادآور کیمیایی کلاسیک قبل از انقلاب هست. مستخدم او که حالا تنها کسی است که برایش مانده و دلسوزش است وارد اتاق میشود تا تأکید بیشتری بر تنهاییهای قهرمان باشد. سکانس با دیالوگی یکه تمام میشود: پیرمرد از او میخواهد بدهیهای کوچکترش را صاف کند و پول فیلمبردار تولد پسرش را بدهد؛ و فروتن قبول نمیکند و در جواب با حسرتی تمامنشدنی میگوید: «اَگه پولشو بدم، مجبورم اونا رو (همسر و شریک سابقش) هم ببینم.»
۵٫ گوزنها
معروفترین صحنه معروفترین فیلم مسعود کیمیایی: صحنهای که برآیند بهترین کیفیت فیلمسازی در قبل از انقلاب و جهان فیلم فارسیها بوده است. چه از حیث بار عاطفی و معنایی و چه امور فنیتری مانند بازی و کارگردانی و نورپردازی و…همه در اوج خود قرار دارند. احتمالاً تا همینجا هم حدس زدهاید که منظور کدام صحنه است: جایی که بهروز وثوقی، ذلیل و سرگردان پیش اصغر رفته تا با التماس کمی مواد از او بگیرد و از خماری و حال زارش بیرون بیاید. صحنهای که کارگردان با قهرمانش بیرحمترین میشود و او را زیر کتکها و تحقیرهای زبانی اصغر، یک بیمایه، له میکند. کمتر کارگردانی جرئت آن را داشته که با قهرمان خود چنین کند.
۴٫ ردپای گرگ
از بهترین فیلمهای کیمیایی بعد از انقلاب که شور تازهای در کارنامه کاری او راه انداخت. فیلمی که هرچند کلی ایراد منطقی و سوراخهای روایی را میتوان به آن چسباند اما با کمی ارفاق میتوان آن را بسیار دوست داشت. سکانسی که از «ردپای گرگ» انتخابشده است شاید عجیبترین انتخاب این لیست باشد، صحنهای که همیشه مورد تمسخر قرارگرفته و منتقدان زیادی در زمان اکران فیلم و تا همین حالا آن را صحنهای اضافه، بیخودی و خندهدار میدانند که البته بهزعم نگارنده یکی از سکانسهای فانتزی/تراژیک خلاقانه در جهان فیلمهای کیمیایی ست. سکانسی که با ریختن چند قطره خون بر کفشهای سفید قهرمان زخمی آغاز میشود. فرامرز قریبیان که زخمی شده و در حال فرار از چنگ بدمن هاست، پس از درگیر شدن مستقیم با آنها در اسطبلی، سوار یکی از اسبها میشود و با آن فرار میکند. در دل خیابانهای شلوغ تهران سوار بر اسب میگذرد و دور میشود. ادای دینی بسیار شجاعانه به ژانر محبوب کارگردان یعنی وسترنهای آمریکایی که تبدیل به فانتزی ترین سکانس در میان آثار کیمیایی هم میشود.
۳٫ حکم
سکانس پایانی فیلم «حکم» یکی از عاشقانهترین و تراژیک ترین سکانسهایی است که استاد تابه حال خلق کرده. مکث و سکونی چنددقیقهای پس از روایتی پر از هیجان و اتفاق و درگیری و چند لحظه پایانی برای خداحافظی همیشگی دو عاشق و دو معشوق. جایی که زخم و کبودی پای چشم دختر و همه کثافتکاریهای مرد از یاد خودشان و تماشاگر میرود و آنچه باقی میماند احساسی ست که یادی از روزهای داغ و خوش دوران دانشگاه را برای قهرمانها به همراه دارد. زمانی که جز عاشقی کردن مجبور به انجام هیچ کار دیگری نبودهاند. لیلا حاتمی بهعنوان یکی از قویترین و مهمترین شخصیتهای زنی که در فیلمهای کیمیایی خلق گشته است بار اساسی صحنه را به دوش میکشد. بغض و نگاه عاشقانهاش دل تماشاگر را به درد میآورد، همانقدر که بیرحمیش در اسلحه کشیدن.
۲٫ سلطان
باز هم یک سکانس عاشقانه و خداحافظی که برای قهرمان حکم آخرین دیدار و آخرین خداحافظی را دارد. «همیشه همین طوریه…یه آدم بیستاره و بی فامیل مث من…پول، طلا یا سند دختره رو پیدا می کنه بعد عاشقش میشه بهش میده…» حتماً تا الآن فهمیدهاید از کدام سکانس فیلم حرف میزنیم. جایی که فریبرز عرب نیا آمده تا مدارک هدیه تهرانی را به او بدهد و برای همیشه راهش را بکشد و برود. فریبرز عرب نیا که یکی از بهترین قهرمانان کیمیایی است با بغض، چهره درهمشکستهاش و لحن ادای کلمات صحنه را بینظیر کرده است. این صحنه از لحاظ متنی و آوایی آنقدر جالبتوجه هست که فایل صوتیاش هم بهتنهایی مو را بر تن تماشاگر اهلفن کیمیایی سیخ کند. مخصوصاً دیالوگی که در سینمای کیمیایی ماندگار خواهد ماند. دیالوگی ساده که با اجرای عرب نیا تبدیل به غمناکترین لحظه در آثار متأخرتر کیمیایی میشود، آنجا که در چشمان هدیه تهرانی خیره نگاه میکند: «کوتاه بود اما…خوب بود…خیلی خوب بود…»
۱٫ سرب
تیتراژ طوفانی فیلم تمام میشود و با حرکت و جابهجایی مورچهها میان یکدیگر و میان خانههایشان «سرب» دلانگیز آغاز میشود. صحنهای نمادپردازانه که نمونهاش را کمتر در سینمای کیمیایی دیدهایم و در اینجا برای کارگردان بهقدری اهمیت داشته که به افتتاحیه یکی از بهترین فیلمهای او و تاریخ سینمای ایران تبدیلشده است. سپس وارد درمانگاهی میشویم که یهودیهای سالم را از ناسالم جدا میکند تا پیرو اعلام صهیونیستها برای بازپسگیری «همه سرزمین اسراییل» آنها را به سرزمین موعود بفرستند. میزانسن کارگردان و اجرای محمود کلاری فیلمبردار از آنچه که کیمیایی در ذهن داشته حیرتانگیز است. حرکات دوربین و زوایای استفادهشده در این سکانس یادآور سکانسهای هالیوودی ویژهایست که مثلاً در آثار اسکورسیزی سراغ داریم و حالا نمونهاش را در «سرب» میبینیم. کیمیایی در «سرب» بالغتر و پختهتر از همیشه است.
دوربین سیالی در بخشهای مختلف درمانگاه میگذرد، تماشاگر را در لحظات سخت و جانکاه زندگی یهودیان از همان ابتدای کار پرتاب میکند. مردی به خاطر کرمخوردگی دندان، دهان یا به عبارتی بهتر تفکرش، مرجوع میشود و از ساختمان بیرون میزند تا جهان فیلم را به آتش بکشد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
نوشته ده سکانس بهیادماندنی فیلم های مسعود کیمیایی اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.