شکستن همزمان بیست استخوان – عقبگرد
خطر لو رفتن داستان
برادران محمودیسازندگان فیلم شکستن همزمان بیست استخوان یا Rona, Azim’s Mother بااینکه در سینمای ایران جز تازهواردها محسوب میشوند، اما با دو فیلم «چند مترمکعب عشق» و «رفتن» نشان دادهاند که فیلمسازانی حرفهای و جدی هستند. جهان داستانی برادران محمودی، بازتابی است از برداشت شخصی این دو از زندگی و مشکلات مهاجران افغان در ایران. برادران محمودی در دو اثر قبلی خود، با قصهای عاشقانه، بهخوبی و باظرافت تمام توانستند، تصویری روشن از مردمی ارائه بدهند که همچون مهمانانی ناخواسته برای زندگی و بقا میجنگند.
همچنین بخوانید:
پیلوت – دو طبقه زیر انسانیت
فیلمهای برادران محمودی، برداشتی بهغایت رئالیستی در خود داشتند و همین نگاه بیطرفانه بهجای روی آوردن به سانتیمانتالیسم هم نقطه برجستهکارهایشان بود. با تماشای «چند مترمکعب عشق» و «رفتن» بیننده یکسره وارد دنیایی میشود که در چند قدمیاش جریان دارد، اما همیشه چشمانش را بر آن بسته است.
برادران محمودی، با رویکرد ویژه و قابلتحسین خود و نگاهی انسانی که در تاروپود قصه و جزئیات روایتشان وجود دارد، بیننده را شگفتزده میکنند و روح و قلبش را آرامآرام و بیآنکه خودش بداند، قلقلک میدهند.
«شکستن همزمان بیست استخوان» یا «رونا، مادر عظیم»، آخرین ساخته این دو برادر، بعد از کسب موفقیتهای جهانی و درخشیدن در جشنواره جهانی فیلم فجر، حالا در ایران به اکران درآمده است. یک اکران بسیار عجیب، با سالنها و سانسهای محدود که انگار پیامش این است که بهتر است این فیلم دیده نشود.
داستان فیلم شکستن همزمان بیست استخوان
عظیم (محسن تنابنده) یک کارگر مهاجر افغان است که در شهرداری مشغول به کار است. عظیم عاشقانه مادرش را دوست دارد و زندگیاش پیرامون مادرش میچرخد. از بد روزگار، او و همسرش بچهدار نمیشوند و مادر عظیم، رونا که عاشق بچه است با پسر کوچکترش، فاروق (مجتبی پیرزاده) و خانواده او زندگی میکند. عظیم شرایط مهاجرت فاروق و مادرش به آلمان را مهیا میکند. اما فاروق در آخرین لحظه از بردن مادر امتناع میکند.
تصمیم فاروق و همسرش به کام عظیم خوش نمیآید و او با بیرحمی برادرش را نکوهش میکند. بعد از رفتن فاروق معلوم میشود که مادر در اثر دیابت به نارسایی کلیه مبتلاست و مدت زیادی زنده نخواهد ماند. قانون ایران که اجازه پیوند عضو یک ایرانی به اتباع دیگر کشورها را نمیدهد، عظیم را در تنگنا قرار میدهد. او که خود هم دیابت دارد و هم با کارگری روزگار میگذراند، باید تصمیم بگیرد یا خودش را نجات دهد یا مادری که اینهمه از عشقش به او سخن میگفته است. این فرصت عظیم است تا عشق به مادرش را از زبان به زندگیاش جاری کند.
نمایش مصائب یک مهاجر
«شکستن همزمان بیست استخوان» در نیمه اول، همان روایتی است که انتظار داریم از یکی از برادران محمودی ببینیم. قصهای که با استفاده از عناصر فرهنگی و بومی افغانها، دقت وسواس گونه در پرداخت جزئیات و نگاهی انسانی، بیننده را وارد دنیایی متفاوت میکند. فیلم با معرفی کاراکتر عظیم و قرار دادن او در محیط کاریاش و نمایش سختی این کار، بیننده را برای نقطه اوج و گرهافکنی اصلی فیلم که منجر به تصمیم مهم عظیم میشود آماده میکند.
از سوی دیگر، با نشان دادن عظیم و خانوادهاش در لباس محلی و پرداخت موشکافانه جزئیات مهمانی که برای سفر فاروق و خانوادهاش برپاشده است، جمشید محمودی، میتواند بیآنکه به پرگویی بیفتد، فضاسازی مناسب قصهاش را انجام دهد. یک فضاسازی موجز که همه المانهای تصویری و ارتباطی مدنظر فیلمساز را دارد و میتواند در اولین لحظات شروع فیلم، بیننده را کاملاً درگیر کند.
در نیمه اول فیلم، با نشانهگذاریهای درست و زیرکانهای سروکار داریم که با گردش حوادث به بیننده کمک میکند، خط سیر اصلی داستان را گم نکند و در پایان بتواند او را در تصمیم سخت عظیم و رویارویی نهایی او با برادرش شریک کند.
جمشیدی به روال فیلمهای گذشته خود، میتواند تصویری تلخ از زندگی سخت مهاجران افغان در ایران ارائه دهد. اما در «شکستن همزمان بیست استخوان» او پا را فراتر میگذارد. او بهجای آنکه صرفاً تصویری مستند گونه از زندگی این مهاجران به نمایش بگذارد، به انتقاد دست میزند.محمودی با نشان دادن کار سخت و طاقتفرسای عظیم، نقش او را جامعه ایرانی نشان میدهد و بعد با نشانه گرفتن قوانینی که او را از حقوق شهروندی محروم میکند، میتواند مخاطب ایرانی را در وضعیتی مشابه وضعیت قهرمانش قرار دهد و تنگنایی که عظیم با آن روبروست را برای مخاطب ایرانی واقعی و قابل باور کند.
یک روایت دوپاره
این نگاه خاص و دقت نظر، به نیمه دوم فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان» راه پیدا نمیکند. بعدازآنکه عظیم در بیمارستان با حقایق قانونی روبرو میشود، در یک بزنگاه اخلاقی بهشدت قابل پیشبینی قرار میگیرد. در نیمه دوم فیلم، روایت ضرباهنگ خود را از دست میدهد. سیر طولانی و بی کشش درگیری درونی عظیم، بیننده را خسته میکند و آن نگاه دقیق فیلمساز هم برای او تکراری یا حداقل عادی میشود.
بیننده بیش از چیزی که لازم است با عظیم و کار سخت شبانه او، وقت میگذارند و در این مدت خط روایت هیچ پیشرفتی نمیکند. همهچیز در یک کرختی تمامنشدنی فرو میرود و بیننده حوصلهاش از تماشای درامی که هیچ دستآویزی برای دنبال کردن قصه به او نمیدهد، سر میرود.
در دام سینمای اخلاقی
در حقیقت، «شکستن همزمان بیست استخوان»، زمانی از ریتم میافتد، که در دام سینمای اخلاقی گیر میافتد. سینمایی که آنقدر برای بیننده ایرانی تکراری است که نمیتواند او را جذب کند. محمودی که در آثار قبلی خود، بزنگاههای اخلاقی را به گریزگاهی برای بسط قصه تبدیل کرده بود، این بار میکوشد، این بزنگاه را مرکزیت درامش کند. اما قصه دوپاره او و نخنما شدن ایدههای این سبک فیلمسازی، «شکستن همزمان بیست استخوان» را از درخشش اولیهاش محروم میکند.
در کنار اینها، اصرار جمشیدی، در بهکارگیری فرم، گرچه میتواند بیننده را در چند سکانس اول مجذوب کند، اما درجایی که روایت اصلی به بسط درستی نمیرسد و ایده اصلی فیلم عقیم میشود، این بازیهای فرمی هم نمیتواند فیلم را نجات دهد. تلاش محمودی در بستن قابهایش، یک عنصر روایی مهم در نیمه اول است. جایی که بیش از دیالوگها این تصاویر هستند که روایت را جلو میبرند.
تمام قابهای محمودی دارای عمق هستند و کنش جاری در زندگی را در گوشه و کنار خود به تصویر میگذارند. اما در نیمه دوم فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان»، که روایت باید پیشی بگیرد و بیننده درگیر قصه شود، این قابها هم کارکرد خود را از دست میدهند و تبدیل میشوند به عناصر تزئینی فیلم. قصه اخلاقی محمودی، گرچه به پایانی جذاب ختم میشود، جایی که فاروق از سفر بازمیگردد و حقیقت تصمیم عظیم را در دستان لرزان او میبیند و برخلاف او، برادرش را درک میکند، تعلیق خوبی ندارد و نه تصمیم عظیم میتواند بیننده را شوکه کند و نه درک فاروق از شرایط پیشآمده.
بازیهای خوب و قوی
با همه اینها، محسن تنابنده، بهخوبی توانسته، عظیم را برای بیننده قابلباور کند. او با تسلط بر گویش افغانی و تواناییهای غیرقابلانکار بازیگریاش، امتیازی دارد که شاید در یک نا بازیگر اصالتاً افغان که میتوانست کل فضای فیلم باورپذیرتر کند، بهراحتی پیدا نشود.
مرتضی پیرزاده هم که چند وقتی است در نقشهای فرعی میدرخشد، باوجود نقش کوتاهش، رابطه خوبی با کاراکتر فاروق برقرار میکند. او میتواند این ارتباط خوب را به رابطه دو برادر در روایت هم تعمیم بدهد و در مقابل بدخلقی و غرور برادر بزرگتر، با مهربانی و فروتنی کاراکترش، تعادل جذابی برقرار کند.
فرشته حسینی هم که از کشفهای خود برادران محمودی است، در نقش خواهر این دو برادر خوب ظاهر میشود. اما کاراکتر او آنچنان نقش دراماتیکی در روایت «شکستن همزمان بیست استخوان» ندارد و فقط در چند سکانس، مثل اشک ریختنش در تنهایی یا شانه کردن موهای مادر، وضعیت غمبار خانواده را به تصویر میکشد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
نوشته شکستن همزمان بیست استخوان – عقبگرد اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.