زغال – به سیاهی ستاره های بخت ما
خطر لو رفتن داستان
«زغال»، ساخته اسماعیل منصف، از آن دسته از فیلمهایی است که مخاطب را به حیات سینمای ایران امیدوار میکند. فیلمی خوشساخت، که هم ازلحاظ زیباییشناسی بینندهاش را راضی میکند و هم قصهای جذاب و تأثیرگذار را روایت میکند. منصف که قبلاً با ساخت فیلمهای کوتاه و مستند وارد سینما شده است، با «زغال» اثری عرضه میکند که بهغایت بهاندازه است. هم ازلحاظ فرم و هم ازلحاظ محتوا.
همچنین بخوانید:
شکستن همزمان بیست استخوان – عقبگرد
«زغال» محصول مشترک سینمای ایران و فرانسه است و از اولین اکرانش در جشنواره جهانی فیلم فجر، توانست نظر مخاطبان و منتقدین را جلب کند. منصف در این تجربه کارگردانیاش، قصهای را روایت میکند که همه عناصر یک اثر هنری بومی را دارد، اما میتواند با مخاطب جهانی ارتباط برقرار کند. چراکه او، با استفاده درست از این عناصر، به روابط انسانی و هویت انسان میپردازد و با به چالش کشیدن ذهن مخاطب او را در سفری کوتاه، اما به بلندای یک زندگی، با قهرمانش همراه میکند.
علاوه بر اینها، «زغال» نشان میدهد که چگونه سبک و نگاه کیارستمی، تا چند نسل بعد از او در سینما جاری است. سبک واقعگرایی که با جزئیات زندگی روزمره زنده میشود، به ورای مرزها میرود و بازمیگردد تا در فیلمی چون «زغال» به اعتلا برسد.
داستان فیلم زغال
غیرت دریکی از روستاهای مرزی ( یا اگر دقیقتر بخواهیم بگوییم، آستارا) به کار زغال سازی مشغول است. پسر غیرت که به دلیل دزدی طلا در زندان است، با وثیقه جلیل، داییاش، برای مراسم عروسی خواهر آزاد میشود. از همان ابتدا همه به غیرت هشدار میدهند که اگر یاشار فرار کند، خانه جلیل را میفروشند. بااینحال غیبت ناگهانی یاشار، فردای روز عروسی، غیرت را با بحرانی جدید روبرو میکند.
منصف در توضیح «زغال» گفته است:” انتقام، زاییده تحقیر شدن است.” «زغال» هم برخلاف آنچه فکر میکنید، یک درام اخلاقگرا درباره انتخابهای اخلاقی نیست. درباره مسیری است که تحقیر شدن پیش روی آدمی قرار میدهد. غیرت همه عمر تحقیرشده و زیر بار دین اینوآن بوده است. حسین طلافروش، صاحبکار، جلیل که قسطی جهیزیه دخترش را از او خریده است. همه عمر غیرت، برای زندگی کردن، برای سپری کردن، تحقیرشده است. در چنین شرایطی طبیعی است یاشار که همیشه تحقیر شدن پدر را دیده است، به هر راهی دست بزند، تا سرنوشتی مشابه او نداشته باشد.
گره اصلی قصه هم وقتی اتفاق میافتد که غیرت بیش از قبل و مقابل چشم یاشار تحقیر میشود. وقتیکه جلیل انگار برایش کاملاً عادی است که غیرت را پیش اهالی بازار ببرد تا برایش پول جمع کنند. اینجاست که دیگر یاشار خونش به جوش میآید و تصمیم میگیرد به آنسوی مرز فرار کند و با قاچاق بدهیاش را بپردازد. غافل از اینکه پدرش همینجا، مجبور میشود راه مشابهی برود.
قهرمانی اسیر سرنوشت
قبل از آنکه درباره «زغال» و روایتش صحبت کنیم، باید درباره فرمی که منصف برای انتقال فیلمنامهاش انتخاب کرده است، صحبت کنیم. منصف در «زغال» یکسره جسارت است. او برخلاف سنت این روزهای سینمای واقعگرا، بهجای آنکه به نماهای نزدیک و کلوزآپ روی بیاورد، دوربین را از سوژهاش دور میکند و با نماهای لانگشات، غیرت را در میان طبیعت نشان میدهد.
نماهای اینچنینی در «زغال» از چند جهت مهم است. اول اینکه چنین نماهایی، ناتوانی غیرت در مقابل شرایط را نشان میدهد. از سوی دیگر، نمایش غیرت و دیگر کاراکترها در جنگلی طوفانی یا دریایی با موجهای سنگین، جبر و تقدیری را که این کاراکترها اسیر آن هستند را منعکس میکنند.
منصف، اینگونه، میتواند فضاسازی کند و بیآنکه در فیلم دیالوگی مستقیم درباره اسارت غیرت در چنگال تقدیر بیرحمش داشته باشد، ناتوانی او را بهروشنی به بیننده نشان دهد.
از سوی دیگر، این دوربینی که همیشه بافاصله سوژههایش را تغییب میکند، به بیننده نشان میدهد، ورود به زندگی غیرت و آدمهایی شبیه او چقدر سخت است. منصف، آگاهانه و هوشمندانه، اثرش را بافاصله گذاری، به بیننده عرضه میکند تا او بهجای غرق شدن در سرنوشت این خانواده مفلوک، بهعنوان بیننده نظارهگر، شرایطشان باشد و قدرت قضاوتش را از دست ندهد. موسیقی مهمترین ابزاری است که منصف در جهت این رشته فاصلهگذاریها به کار میگیرد.
بااینحال، دوربین منصف، در یک سکانس، رسم میشکند و با نمایی نزدیک، بیننده را به عمق زندگی فلاکتبار غیرت میبرد. جایی که او مجبور میشود، گاوهایش را بفروشد. اما منصف بازهم به کلیشه نمیافتد، او بهجای آنکه صورت غمبار غیرت یا اندوه و اشک خانوادهای که منبع درآمدشان را از دست میدهند را نشان دهد، نمایی نزدیک از پاهای گاوی میگیرد که در گل گیرکرده است.
غیرت با چوبی به بدن گاو ضربه میزند تا او را به سمت عقب وانت هدایت کند. این دو نمای متقاطع که در این سکانس چندین بار تکرار میشود، بهمثابه آخرین ضربه بر پیکره قهرمان مرد فیلم است. مردی که نامش هم با در نظر گرفتن ابعاد داستانی قصه انتخابشده است. این سکانس، آخرین ضربه است بر غیرتِ غیرت.
کاراکترهای واقعی و ملموس
اما این بازیهای فرمی تنها نکته برجسته «زغال» نیست. این فیلم یک اثر کاملاً قصهگو است. منصف بهعنوان نویسنده، فیلمنامهای خطی اما جذاب آفریده است. منصف، درام رئالیستیاش را به شهری در شمال کشور برده و توانسته از ظرفیتهای لوکیشن در پرداخت فیلمنامه هم بهخوبی استفاده کند. بااینکه با ناپدید شدن یاشار در سیر روایی فیلمنامه استپی پدید میآید، اما منصف توانسته بهخوبی از این نقطهضعف عبور کند و از این توقف سیر روایی برای پرداخت بیشتر کاراکترها و فضای قصهاش استفاده کند.
«زغال» با کاراکترهایش به اثر درخشانی که روی پرده میبینیم تبدیلشده است. کاراکترهایی که از دلزندگی روزمره آمدهاند. کاراکترهایی که همه در ارتباط باهم، به روایت معنا میبخشند و هرکدام در روایت کلی، اثری مهم دارند.
از خواهر تازهعروس بگیرید که چند سکانس جذاب دارد، تا دختری که یاشار دلباخته اوست، جلیل، حسین، همه کاراکترهایی زنده و ملموس هستند. کاراکترهایی که در ارتباط با یکدیگر، تراژدی نهایی را رقم میزنند. منصف به زیبایی، دردناکی سرنوشت خانوادهای رانشانمان میدهد که انگار تقدیر از قبل برایشان نوشتهشده است. هرچقدر هم از آن فرار میکنند، بازهم، جایی یقهشان را میگیرد و آنها را به مسیر دلخواهش بازمیگرداند.
در پایان فیلم، چند سکانس با بیننده میماند و تنهایش نمیگذارد. یکی از آنها، سکانسی است که دخترک تازهعروس، با شمایلی مردانه، پا بهپای پدر زغالها را کیسه میکند. اینجاست که بخت دخترک و همه خانوادهاش به سیاهی زغالهایی که روی دستهایش مانده، میماند. سیاهی که فقط باید آن را پذیرفت و با آن زندگی کرد، همانگونه که یاشار در انتها این کار را میکند. یاشاری که برای فرار از تقدیر پدر هر کاری کرده بود، هراسان بازمیگردد و در سکانس پایانی تسلیم و سربهزیر مشغول درست کردن زغال میشود. یاشار مثل حلقه گمشده یک زنجیره، یک دور باطل، بهجایش بازگردانده میشود و مسیر بیانتها و سرنوشت سیاه پدر را به دوش میکشد. و این سیر را سرِ باز ایستادن نیست.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
نوشته زغال – به سیاهی ستاره های بخت ما اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.