اخبار کسب و کار

بررسی فیلم هزارتو – یک پیام بازرگانی طولانی

«هزارتو» اولین فیلم سینمایی امیرحسین ترابی است. کارگردانی جوان و فیلم اولی که مدت نسبتاً طولانی درگیر ساخت فیلمش بود. خبرهای ساخت این فیلم با نام اولیه «لابیرنت»‌ از مدت‌ها پیش شنیده می‌شد و تأکید بر حضور ساره بیات و شهاب حسینی قرار بود حتی پیش از آماده شدن فیلم، کار تبلیغاتی آن را شروع کند و مخاطبان را چشم‌انتظار فیلم بنشاند.

همچنین بخوانید:
نقد فیلم هزارتو – تشریح یک آدم ربایی

می‌توان گفت که تبلیغات فیلم بارزترین نکته آن است. استراتژی قوی تبلیغاتی باعث شد فیلم در همان چهار روز اول اکران خود به فروشی قریب به یک میلیارد دست پیدا کند که برای یک فیلم اجتماعی با کارگردانی ناشناخته (حتی با فرض حضور ستارگانی چون حسینی و بیات) زیاد و قابل‌توجه به نظر می‌رسید.
خب البته از «هزارتو» که باید آن را محصول شرکت تبلیغاتی ایران نوین دانست، انتظار دیگری هم نباید داشت. سال‌هاست که ایران نوین در کنار شبکه آفتاب بزرگ‌ترین شرکت‌های تبلیغاتی ایران هستند و با قدرت و مافیایی غول‌آسا نبض تبلیغات را در دست دارند. البته که تبلیغات همیشه، سازوکارهای مافیایی خاص خود را در هرکجا دارد. استراتژی تبلیغاتی ایران نوین برگ برنده فیلم است.

از پخش خبرها و جزییات ساخت فیلم و انتشار قطره‌چکانی عکس از «هزارتو» در طول ساخت بگیرید تا هشتگ اینترنتی «بردیا گمشده» و استفاده از آن در آنونس‌ها و حتی نصب پوسترهایی با همین جمله در سطح شهر تا تأکید بر حضور خصوصا شهاب حسینی، همگی عواملی هستند که باعث فروش زیاد فیلم در روزهای اول شدند هرچند که به‌مرور و با گذشت زمان و احتمالاً نقل دهان‌به‌دهان از فیلم از دیده تماشاگران فروش افت قابل‌توجهی پیدا کرد که طبیعی هم بود.

فیلم یا پیام بازرگانی؟

اما از محصول یک شبکه تبلیغاتی چه انتظاری باید داشت؟ می‌شد حدس زد که از لحاظ بصری و لایف استایلی که فیلم قرار است به نمایش بگذارد، باید انتظار چه داستان و شکل و شمایلی داشت و درنهایت «هزارتو» از حدسیات نه فراتر می‌رود و نه تبدیل به چیز غیرمنتظره‌ای می‌شود. یک اثر منفعل و متوسط که متضمن الگوهای زیستی شرکت سازنده‌اش است.

هزارتو

وقتی می‌گوییم شکل و شمایل فیلم همان چیزی است که همواره از ایران نوین دیده‌ایم یعنی کیفیت بصری تصاویر (منهای دوربین روی دست) که درست شبیه به تبلیغات تلویزیونی ایران نوین است؛ مانند تبلیغ ماشین لباسشویی سامسونگ یا محصولات اسنوا، اویلا و بانک شهر. زرق‌وبرق تصاویر و درخشندگی تصنعی‌شان، تروتمیز بودن بیش از حدی که ناگزیر رنگی سانتی مانتالیستی به خود می‌گیرد از دل تبلیغات تلویزیونی ایران نوین به «هزارتو» وارد شده‌اند.
از سوی دیگر مدل زیستی در گام اول، یعنی پرداختن به طبقه متوسط خرده بورژوایی که دستش به دهانش می‌رسد و می‌تواند از مواهب یک زندگی لاکچری هم برخوردار باشد و چگونگی نمایش زندگی کاراکترهای فیلم، در قدم بعدی هم همان‌قدر ایران نوینی و تبلیغاتی است. دکور خانه‌ها، لباس آدم‌ها و لبخندها و بروز احساسات توخالی‌شان، واقعا با چیزی که مثلاً در تبلیغ روغن اویلا می‌بینیم فرقی ندارند. روی همان خط حرکت می‌کنند و حتی سعی نشده از این جبنه تبلیغاتی پرزرق‌وبرق کاسته شود تا کمی بر باورپذیری فیلم بیفزاید.

هزارتو

حالا که ایران نوین با یک فیلم سروکار دارد که امکان پرداختن به قصه زندگی‌ها و آداب و رفتارها را در خود دارد، همان چیزی را که در تبلیغات خود مادام به خورد مخاطب تلویزیون می‌دهد (زندگی لاکچری و پرزرق‌وبرق خرده بورژوازی که در ظاهر کپی برابر اصل زندگی و امکانات رفاهی غربی است.) در «هزارتو» هم در بوق و کرنا می‌کند؛ حالا علاوه بر مبلمان خاص، چیدمان ویژه و غرب‌گرایانه ادوات منزل و لباس‌های ویژه، زندگی به سبک غربی هم امکان پرداختن پیدا می‌کند و نتیجه‌اش می‌شود مجموعه‌ای از روابط ضربدری غیرقابل‌باور که بیش از هر چیز یادآور سریال‌های ترکی مد روز مانند «عمر گل لاله» و «عشق ممنوعه» و «گوزل» است؛ و خب البته ایران نوین به‌خوبی می‌داند که مخاطب فیلمی که رویش سرمایه‌گذاری می‌کند دقیقاً همان جوانان طبقه متوسطی است که معتاد این سریال‌های مسخره و سوپر ضعیف شبکه جم هستند و باید خوراک موردعلاقه آن‌ها را برایشان تدارک ببیند. پس هرچند محصول نهایی ازنظر کیفیت (چه در ساخت چه در داستان‌پردازی) در سطح همین سریال‌های ضعیف و آبکی باقی می‌ماند اما برای شرکت تبلیغاتی با تبیین جامعه آماری مخاطبان خود، نتیجه قابل‌قبول می‌شود و هم فروش خوبی پیدا می‌کند و هم مخاطب سطح پایینش (همان معتادان به سریال‌های ترکی) را راضی نگه می‌دارد.

هزارتو پژمان جمشیدی

اما «هزارتو» از منظر سینمایی حرف خاصی برای گفتن باقی نمی‌گذارد. فیلم هرچند که در سودای یک روایت شبکه‌ای و لابیرنتی است و می‌خواهد کلی معما طرح کند که ذهن تماشاگر را پر از سؤال کنند، اما هرگز حتی به ایجاد تعلیقی معماگونه نزدیک هم نمی‌شود. فیلم خیال می‌کند با این طرح مسئله پیچ‌درپیچ و لابیرنتی، روایتی مدرن بچیند اما اصلاً درامی وجود ندارد که روایت حول آن شکل بگیرد. از ابتدا تا انتها همه داستان همین است که بردیا گمشده و باید دنبالش گشت؛ اما اصلاً گم شدن بردیا در میان خاله‌زنکی‌های میان کاراکترها گم می‌شود.

راه خروج از هزارتو در یک قدمی تماشاگر

گم شدن بچه به‌جای آن‌که منجر به خلق درامی تعلیق آمیز و هیجان‌انگیز شود، به اراجیف گفتن کاراکترهای نصف و نیمه درباره گذشته و روابط ضربدری‌شان باهم ختم می‌شود. اصلاً فیلم‌نامه از همان اول مسیر را اشتباه رفته و به‌جای آن‌که در دل یک درام هیجان‌انگیز به دنبال بردیا بگردد، به بیراهه می‌رود و پیگیر روابط دم‌دستی آدم‌ها باهم در گذشته می‌شود تا درنهایت با فیلمی طرف باشیم که شبیه به یکی از هزاران کپی دست چندمی که از آثار فرهادی برداشته شده، دست به قضاوت‌های اخلاقی بزند و درباره پیچیدگی قضاوت درباره آدم‌ها باشد.

ساره بیات

فیلم‌ساز گمان می‌کند در این چرخه قضاوت کردن که تماشاگر را به دام آن می‌اندازد، اگر داستان را طوری جلو ببرد که به ترتیب تماشاگر به هرکدام از شخصیت‌های اصلی مشکوک بشود و او را رباینده بداند، دیگر خیلی نوآوری کرده و کار جدید و خلاقانه ارائه داده است؛ اما حقیقت اینجاست که از اواسط داستان دستش رو می‌شود و تماشاگر در همان وسط راه خروجی لابیرنت «هزارتو» را پیدا می‌کند.
بازی شهاب حسینی بسیار معمولی است و ساره بیات «هزارتو» با بیات «عاشقانه» و حتی «اتاق تاریک» چندان تفاوتی ندارد. پژمان جمشیدی که حضورش فقط برای گیشه و فروش است هم بسیار ضعیف ظاهر می‌شود. پایان‌بندی فیلم هم آن‌قدر بد است و تماشاگر را حیران و نسخ می‌کند که فیلم پودر می‌شود و از ذرات معلقش در ذهن تماشاگر هیچ‌چیز باقی نمی‌ماند.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

نوشته بررسی فیلم هزارتو – یک پیام بازرگانی طولانی اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا