نقد فیلم خون شد – آشفتهتر، حتی از آشفتهی قبلی
خطر لو رفتن داستان
اگر بخواهم حرف آخر را همین اول بزنم، زدن حرفهایی درباره سینمای مسعود کیمیایی که قبلا ده بار و صدبار و دویست بار نوشته شده و گفته شده دیگر کسالتبار است. موضوع روز هم نیست. دو دهه قبل زمانی که فیلمهایی مثل «تجارت» و «سلطان» و «مرسدس» و «اعتراض» بیرون میآمدند، سر نمایش هر فیلمی از مسعود کیمیایی یا اکران فیلمی از او فضای نقد فیلم و طرفداران سینما دو دسته میشد. گروهی اعلام میکردند از نظر آنها مسعود کیمیایی دیگر تمام شده واین فیلمهایی که میسازد کاریکاتوری از فیلمهای دوران اوجش است و گروهی علیه گروه اول شمشیر میبستند و درباره ربط بین فضای امروز (در واقع آن روز) جامعه با فیلم کیمیایی مینوشتند. در صفهای جشنواره فجر هم اینکه کیمیایی افول کرده یا هنوز استاد است بحث داغ سینماروهایی بود که هنوز امکان ابراز خود در فضای مجازی و اینترنت را نداشتند.
وقتی دانشآموز بودم و برای دیدن «سربازان جمعه» در جشنواره به تهران آمدم و با سختی بسیار و چاشنی شانس بلیطی گیر آوردم و در سینما آفریقا فیلم را دیدم شدم یکی از آنهایی که قبل از اسم کیمیایی استاد نمیآوردند. و یکی از همینها ماندم. اما به تدریج این بحث آنقدر فرسایشی شد که همه یکی یکی از آن انصراف دادند.
حالا نمایش هر فیلم جدیدی از مسعود کیمیایی تنها اهمیتی که همچنان دارد، ادامه پیدا کردن کارنامه یک فیلمساز کهنهکار است یا دیدن چهرههای جدیدی که این بار فرصت پیدا میکنند خرقهی “قهرمان کیمیاییوار” را به تن کنند. دوسال پیش در «قاتل اهلی» این شانس به امیر جدیدی داده شد و چه خوب جواب داد، امسال این در خون شد فرصت در اختیار سعید آقاخانی قرار گرفت که شاید دور از ذهنترین آدم برای این نقش بود. هنوز هم دور از ذهن است.
فهرست نقائص و ایرادات روایی خون شد طولانیتر از آن است که یکی یکی لیست شوند. این کار قبلا در مورد «قاتل اهلی» و «متروپل»، یا «محاکمه در خیابان» و «جرم» که این دوتای آخری فیلمهای بهتری بودند انجام شده. آن هم به تفصیل. در خون شد سکانسها و نماهایی هست که حتی با استاندارد فیلمهای «سربازان جمعه» به بعد مسعود کیمیایی هم حیرتانگیز است. همین انتخاب سعید آقاخانی برای نقش اول و قهرمان لات و جذابی که از زندان آزاد میشود و میکوشد دوباره خانوادهی کاملا به هم ریخته را جمع کند خودش شگفتآور است. شغل قهرمان عجیب است. میزان فروپاشیدن خانواده به حدی که دخترها به روسپیگری و اعتیاد ته خطی و پسر خانواده به آسایشگاه روانی و خانه به شیرهکشخانه بیفتند از اغراق فراتر رفته.
چشم ما با چاقو دست سعید آقاخانی راحت نیست و به آن عادت نمیکند. جایی از فیلم خون شد با موسیقی ضربی ستار اورکی دو برادر و پدرشان از بازارچه عبور میکنند و یک کتی راه رفتن و صدای پایشان قرار است حاکم بودن قیصر و فرمان بر بازارچه را تداعی کند. اما سعید آقاخانی با کت و شلوار سیاه و پیراهن سفید و سیامک صفری با شانههای همیشه کج و اکبر معززیِ پیرشده با ریش و موهای سفیدی که او را شبیه اسماعیل خلج کرده، بیشتر شبیه کاریکاتوری نه از آثار متقدم کیمیایی که از فیلمهای بد همین ده سالهاش هستند.
زمان مثل همیشه از فیلمهای کیمیایی عبور نمیکند. در حیرتم چرا کسی از خیل انبوه اطرافیان کیمیایی (که بین آنها از منتقدین قدیم و جدید و خیلی جدید هم فراوان است) به او توصیه نمیکند فیلمی بسازد که در دهههای سی و چهل بگذرد که برای او آشناتر از تهران دهه نود هستند؟ تکرار کردن و فهرست کردن این ایرادات چه دردی از چه کسی دیگر دوا میکند؟ مهم این است که این فیلمساز قدیمی در هفتاد و هشت سالگی فیلم دیگری ساخته و بیوگرافینویسها بعدا یک فیلم دیگر برای بررسی کارنامه سینمایی مسعود کیمیایی دارند.
با همه اینها و به رغم اینکه حداقل و در بدبینانهترین حالت پانزده سال است امیدی به سینمای مسعود کیمیایی ندارم و حتی دوران اوج او را هم فارغ از انتقاد نمیبینم، اما هنوز در این سینما بارقههایی از هوش سینمایی (و نه روایی) میتوان دید. انگیزه این نوشته هم برشمردن همین سکانس است و خارج کردن آن از اشکالات بیشمار روایی فیلم و تصمیمهای عجیب در کارگردانی. سکانس نهایی فیلم خون شد جایی است که فضلی و مرتضی دو برادر برای پس گرفتن سند خانه پدری از وکیل و دارودستهشان وارد مرکز تجارت جهانی فردوسی میشوند. در یک فیلم نمونهای از مسعود کیمیایی آنها باید این سند را از چنگ مشتی بزن بهادر درمیآوردند و آن هم در یک گاراژ قدیمی یا یک خانه اشرافی قدیمی یا پاساژی کهنه از نوع آنهایی که هنوز حوالی خیابان جمهوری باقی ماندهاند و اکثرا انبار اجناس شدهاند. اما آنها وارد یک مجتمع تجاری بنام میشوند که همه آن را دیدهاند. درون مجتمع همه چیز غیر طبیعی است. گروهی دارند بزن بزن میکنند و قهرمانان فیلم و مردم بدون هیچ واکنشی از کنار آنها میگذرند. وارد بیغولهای میشوند با سقف بسیار کوتاه و پر از آدمهای مختلفی که صف ایستادهاند و بعضا گوشه و کنار کادر همدیگر را میزنند. خبر از بزن بهادرها نیست. ظالم روی ویلچر است.
خیلی زود کار به خون میکشد و خبری از سکیوریتی چنین مجتمعهایی نیست. دو برادر خونین و مالین سند به دست از آنجا خارج میشوند و روند دیوانهوار پاساژ اینجا به اوج میرسد.
ماموران امنیتی بیهدف شلیک میکنند، چاقوکشی ادامه دارد، هرگوشه پاساژ یک دعوای فیزیکی جریان دارد، با تیرهای حراست شیشههای طلافروشیها میریزد و آدمهای دست میکنند توی ویترین و طلاها را بیرون میآورند و نعره خوشی میزنند و همه چیز شبیه سیرکی در آثار امیر کوستوریتساست. فیلم قبلی کیمیایی هم اگر میتوانستید اغتشاشات روایی آن را بزدایید درباره فضای دیوانهوار فساد و دزدیهای کلان بود. این یکی سکانس خون شد اما تصویر اغتشاشات جامعه ایرانی و حرکت آن رو به فروپاشی در ذهن هنرمند است. یک انعکاس پراز اعوجاج. هنرمند در هفتاد و هشت سالگی جامعه را یک شلم شوربای محض و وضعیت آشوب/کابوس میبیند. هرچند نتواند این تصویر را در قالب یک روایت منسجم بریزد و تعریف کند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
نوشته نقد فیلم خون شد – آشفتهتر، حتی از آشفتهی قبلی اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.