بررسی فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟»: فیلمساز در سایه
فرزاد موتمن از آن دست فیلمسازانی است که هیچوقت به اوج استعداد و هوشی که در فیلمسازی دارد و قدرتی که در تقطیع، دکوپاژ و فضاسازی به دست آورده است، نرسیده. به این معنی که انگار هیچوقت آن فیلم خوبش را که در آن استفاده از موارد ذکرشده اثری متمایز و ویژه را به دست دهد، نساخته و ظرفش را پر نکرده است.
موتمن در اواخر دهه هفتاد با دو فیلمی که فیلمنامههایشان به نگارش سعید عقیقی درآمده بود پا به سینمای حرفهای گذاشت. او از سینمای مستند و تجربه مستندسازی به سینمای جریان اصلی راه پیدا کرد و ردپای نگاه مستندگرا را در این دو فیلم یعنی «هفت پرده» و «شبهای روشن» میتوان بازیافت. قرار بر این بود که این فیلمها شکلهای جدیدی از سینما را در بستر کلیشهای سینمای ایران پیشنهاد دهند.
اما «هفت پرده» به خاطر اسلوب پستمدرن و سرد و روحیه دافعه برانگیزش موردتوجه قرار نگرفت. هم تماشاگران شدیداً فیلم را پس زدند و هم منتقدان. به دلیل مشکلات مالی تهیهکننده و بنیاد فارابی و زندانی شدن او به خاطر بدهیهای مالی، فیلم ازلحاظ اقتصادی بایکوت شد و نتوانست به اکران دربیاید تا چندین سال بعدتر در شبکه نمایش ویدیویی توزیع شد.
«شبهای روشن» اما برخلاف «هفت پرده» نمایش موفقی در جشنواره داشت و هم تماشاگران و هم منتقدان از فیلم استقبال کردند و در اکران هم خیلی دیده شد و راجع به آن بسیار صحبت کردند. هنوز هم بعد از سالها بهعنوان عاشقانهای متفاوت طرفداران زیادی دارد و تبدیل به یکی از کالتهای سینمای ایران شده است؛ اما در حقیقت «شبهای روشن» بیشتر از آنکه فیلم موتمن باشد، فیلم سعید عقیقی است. هرچند که این مهارت و تسلط موتمن بر مدیوم بوده است که فیلمنامه خشک و سرد عقیقی را تبدیل به عاشقانهای شور برانگیز کرده است، اما «شبهای روشن» بیش از آنکه محصول موتمن بهعنوان فیلمسازی که شناخت خوبی از سینما و روایت و داستانپردازی دارد، باشد محصول یک روشنفکر است با دغدغهها و احترام خاصی که برای ادبیات قائل و طرفدار فرهنگ روشنفکری ایرانی است. (همان سعید عقیقی)
در فیلم بعدی موتمن به سراغ سینمای موردعلاقه خودش میرود تا سریعاً زنگ هشدار را برای تماشاگر خود به صدا دربیاورد که این سبک فیلمسازی او نیست و قرار نیست «شبهای روشن» بسازد. «باج خور» از این منظر درواقع جوابیهای بر فیلم قبلی خودش میشود. قرار بر این بود که «باج خور» یک نوآر ایرانی باشد؛ اما ازآنجاییکه در ایران بهواسطه مناسبات اجتماعی، عدم وجود پیشینهای برای چنین سبکی در ادبیات و سینمای ایران و مهمتر از آن بهواسطه ممیزیهایی که نوآر در نمایش زن فمفتال با آن مواجه خواهد شد، ساخت یک فیلم نوآر ایرانی کار آسانی نبود. «باج خور» با وجود فیلمنامه ضعیف و بزنگاهها و نقاط عطف کلیشهایش، کارگردانی خوبی داشت و فیلمساز همه سعیاش را کرده بود که با وجود محدودیتها و کلیشهها یک اثر بدیع و قابلقبول بسازد. بااینحال فیلمنامه بد کار خودش را کرد و محدودیتها هم دستبهدست آن دادند تا فیلم اصلاً موردتوجه تماشاگران قرار نگیرد؛ چراکه آنها اصلاً با قراردادهای نوآر آشنایی نداشتند و منتقدان هم که انتظار یک فیلمساز روشنفکر را میکشیدند طبیعتاً به یک فیلم عامهپسند روی خوش نشان ندادند. (جالب است که بدانید فیلمنامه اولیه «باج خور» را هرچند ایرج افشار نوشته است اما سعید عقیقی آن را به شکل مفصل و کاملی بازنویسی کرده، حتی در سطح معمولیترین دیالوگها؛ ولی ازآنجاییکه فیلم عامهپسند است و آقای عقیقی بسیار روشنفکر هستند و نمیخواستند خدشهای به این تصویر از خود وارد کنند حاضر نشدند که اسمشان در تیتراژ باشد.) حالا و در گذر زمان اما «باج خور» را میتوان با وجود همه نقصهایش یکی از بهترین فیلمهای کارنامه موتمن دانست.
این روند ادامه پیدا میکند. موتمن فیلمهایی عامهپسند مانند «پوپک و مش ماشالا» یا «خدافظی طولانی» و یا فیلمهایی شخصی مانند «صداها» یا «انتهای جاده» میسازد.
«آخرین بار کی سحر را دیدی؟» به نویسندگی امیر عربی هم جز فیلمهای عامهپسند موتمن دستهبندی میشود. فیلمی که در واکنش به قتلی که سالها پیش در پل مدیریت اتفاق افتاد، نوشته شده است و صحنه آغازینش هم انگار تصویر همان قتل است؛ اما در ادامه با داستانی پلیسی روبهروییم که در آن کارآگاهی با بازی فریبرز عربنیا درگیر پرونده قتلی میشود و تماشاگر در مسیر مکاشفه و رسیدن به ماهیت قاتل او را همراهی میکند.بزرگترین مشکل فیلم در وهله اول فیلمنامه آن است و در کنار آن همان چیزی که درباره «باج خور» هم گفتیم: اینکه نبود سنت چنین فیلم کارآگاهیای هم مانند ژانر نوآر سبب سردرگمی تماشاگر میشود و او اگر مخاطب فیلمهای کارآگاهی هالیوودی نبوده باشد، نمیداند که باید با فیلم چطور برخورد کند.
بزنگاههای داستانی و دراماتیک فیلمنامه، دمدستی و پیشپاافتاده است. از همان قتل اول گرفته تا چالشهایی که کارآگاه در مسیر خود با آنها مواجه میشود؛ اما از همه بدتر، شکلی است که فیلمساز سعی میکند در آن به جستوجوها و احوالات خانواده سحر و مرتبطان با مقتول بپردازد و نزدیک شود که باعث میشود فیلم بهسوی ملودرام پیش رود و در مسیر ملودرامهای غلیظ ایرانی، اسیر مناسبات ایرانیزه شده و لوس شود. درنتیجه فیلم کارآگاهی ناگهان تبدیل به یک ملودرام ایرانی میشود که اوج آن در پدر و مادر دختر نمود پیدا میکند.
«آخرین بار کی سحر را دیدی؟» یک اثر ناامیدکننده است که در خوشبینانهترین حالتش میتوان تنها امیدوار بود که باعث شود سینمای ایران از ژانرهای همیشه موردعلاقهاش یعنی فیلم اجتماعی و ملودرام فاصله بگیرد و تجربههای ژانریک جدیدی را در خود بپروراند.باوجودیکه فیلم در جشنواره ۹۴ با استقبال خوبی مواجه شد اما از همان اوایل ساختش پر از حاشیه و اختلافنظر در پشتصحنه بود و عواملش بارها تغییر کردند و در ادامه به دلیل مشکلات مالی اکرانش سه سال به تعویق افتاد و اینها پروژه را از پا انداختند. بیحوصلگی و اختلاف در پشتصحنه در فیلم کاملاً مشهود است و آن را تحت تأثیر قرار داده است، انگار که همه میخواستهاند زودتر کار تمام شود و خلاص! در بازیهای بازیگران اصلی و خصوصاً بازی فریبرز عربنیا این بیحوصلگی و شتابزدگی بهوضوح دیده میشود.
بازهم برمیگردیم به هان نقطه آغاز ماجرا: موتمن فیلمساز خوب و بااستعدادی است، واجد بینش سینمایی خود که بهواسطه عدم مدیریت پشتصحنه و فیلمنامهها و شرایط فیلمسازی در ایران هیچگاه نتوانسته بهترین فیلمش را بسازد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.