لحظات غیرمنتظره و تکاندهنده سینمای ایران
سینمای ایران در روزهای اوج خود، روی یک طول موج مشخص حرکت میکرد. دوران اوج اقتصادی و صنعتی سینمای ایران یعنی پیش از انقلاب و در دوره فیلمفارسیها چندان مجال بروز به اتفاقات ویژه یا سنتشکنی فرمی یا روایی را نمیداد چراکه همهچیز باید در فرمولهای مشخص گنجانده میشد تا فروشش تضمین شده باشد. این خصلت اصلی یک سینمای صنعتی است و بهراستی میتوان دوران فیلمفارسیها را تنها دوران صنعتی سینمای ایران دانست.
بعد از انقلاب اسلامی مختصات فرهنگ و هنر و به تبع آن سینما تغییر کرد و تاکنون نتوانسته است آن ساختار منظم و صنعتی را پیدا کند. هرچند کیفیت تکنولوژیک سینما و جلوههای ویژه کیفیت تولیدات را به جریان روز سینمای جهان نزدیکتر کرده اما کماکان سینمای ایران با هنر/ صنعت شدن فاصله زیادی دارد.
همچنین بخوانید:
ایرج کریمی – پرونده یک روشن فکر فیلم بین
با این حال عدم وجود نگاه صرف صنعتی در سینمای ایران زمینهساز بروز بسیاری از کارهای خلاقه و نوآوریهای فرمی و مضمونی شده است. سینمای مستقل و ارزان عباس کیارستمی، واقعگرایی سیاه اصغر فرهادی، باب شدن سینمای زیرزمینی بهمن قبادی یا جعفرپناهی همانقدر که محصول کیفیت زندگی، عقاید و خلاقیت هرکدام از این فیلمسازان است، ثمره رشد و نمو در یک بستر غیرصنعتی هم هست.
بسیاری از صحنههای تکاندهنده و غیرمنتظره سینمای ایران هم در همین سویه غیرصنعتی خلق شدهاند، جایی که فانتزی و خیال فرای همه مرزبندیها و فرمولگذاریها، مجال بروز پیدا کرده است.
اما منظورمان از غیرمنتظره و تکاندهنده لحظات، کنشها و صحنههایی از فیلمها است که ضمن اینکه از شدت دردناک یا هیجانانگیز بودن، تکاندهنده مینمایند، در عین حال غیرمنتظره هم هستند. یعنی تماشاگر انتظار تماشایش را از سینمای ایران اصلا نداشته و آن مورد تکاندهنده و نامنتظر خط بطلانی بر تصورات پیشین تماشاگر و تربیت سینمایی و پشتوانه تاریخی ژانریک خود کشیده است و در بیراههها و به دور از جریان اصلی به دنبال یک راه متفاوت برای بازنمایی بوده است.
به بهانه روز ملی سینما، در این یادداشت نگاهی انداختهایم به ده لحظه و اتفاق تکاندهنده و نامنتظره سینمای ایران که در پی برچیدهشدن بساط صنعت فیلمفارسیها مجال بروز یافتهاند و به مرور بسط پیدا کردهاند.
خصوصا در سه دهه گذشته، با انتقال سریع دادهها و ورود تکنولوژیهای جدید و مراوده با سینمای جهان، چنین لحظاتی بسیار بیش از پیش خود را نشان میدهند. انگار سینمای ایران بالاخره دارد زبان ساختارشکن و جریان مستقل خود را به عنوان یک هنر/رسانه/صنعت پیدا میکند.
خطر لو رفتن داستان
کندو – فریدون گله
این قهرمان یکه و دوست داشتنی که سینمای ایران بهندرت توانسته است بعد از «کندو» چهرهای شبیه به او را خلق کند. ابی در «کندو» یک قهرمان متفاوت از بستر فیلمفارسی هاست. در ساختار فیلمفارسی قهرمان همواره صلابت خود را حفظ کرده و حتی در لحظات یا داستانهای تراژیک هم باز سربلند بیرون میآید. در سختترین اتفاقات و حتی وقتی قهرمان دارد برای رسیدن به هدف خود جان میکند، باز هم ابهت و جذبه خود را دارد.
ابی هرچند صلابت و جذبه بازی بهروز وثوقی را ناگزیر به همراه دارد، اما از معدود قهرمانان دنیای فیلمفارسیهاست که همهجوره درهم میشکند و از آن شوق و پروبازی اولیهاش کمتر چیزی باقی میماند. در طول فیلم تماشاگر مدام فکر میکند که این کافه دیگر آخرش است یا اینبار دیگر کتک خوری در کار نخواهد بود اما بازی کماکان ادامه مییابد.
در کافه آخر، در صحنهای بهیادماندنی و تکرارنشدنی که به صدای ابی و ترانه بینظیر کندو هم مزین است، قهرمان «کندو» تا سرحد مرگ کتک میخورد و تحقیر میشود. او آنقدر تحقیر میشود که تماشاگر هم در پی حس سمپاتیکی که فیلمساز بهخوبی موفق به خلق آن شده است، خود را تحقیر شده میپندارد و درد کتکها را حتی روی بدنش حس میکند. اگر از طبقه فرودست جامعه هم باشد که دیگر بدتر.
قهرمان «کندو» در مرحله اول به عنوان یک نفر از طبقه فرودست که انقدر مستقیم به جنگ اختلاف طبقاتی (نه سرمایه داران و اشراف که دقیقا اختلاف طبقاتی) میرود، نمونه بسیار نادری را در فیلمفارسیها ترسیم میکند. ضمن اینکه تماشاگر هرگز انتظار نداشته که قهرمانی در فیلمفارسیها تا این حد حقیر و ذلیل شود و از این شدت و حدت کتک خوردن قهرمان، متعجب میشود. فریدون گله در یکی از تکاندهندهترین فیلمفارسیهای تاریخ، که در روایت و ساخت بسیار متاثر از سینمای آمریکا و علاقه گله به هالیوود است، یک لحظه تکاندهنده خلق میکند و گویی در آن کافه خوشنشین بالاشهری که اجرای موسیقی زنده دارد، انتقام طبقه فرودست را در هر مشت و لگدی که قهرمان میخورد، از تاریخ میگیرد.
ناخدا خورشید – ناصر تقوایی
«ناخدا خورشید» را میتوان نمونه ایترین فیلم کلاسیک سینمای ایران دانست که از نظر ساخت بیاغراق با آثار کلاسیک سینمای آمریکا برابری میکند. از این نظر هنوز هم که هنوز است این فیلم را میتوان یک اتفاق تکاندهنده برای سینمای ایران تلقی کرد که هیچ کارگردانی حتی خود ناصر تقوایی بعدتر نتوانست شکوه و ابهت این فیلم را تکرار کند یا اثری بسازد که تا این حد، مرزهای سینمای کلاسیک و ایران را بشکند و درهم بیامیزد.
صحنه قتل خواجه ماجد یکی از آن صحنههای دستنیافتنی تاریخ سینمای ایران است. درحالیکه تماشاگر از نقشه تبعیدیها خبر ندارد و نمیداند قرار است چه اتفاقی بیفتد، ناگهان میافتد وسط اتفاق! نقشه دزدی و جنایت بسیار تمیز و فکر شده است. تماشاگر درمییابد که تبعیدیها غلام ماجد را خریدهاند و با او هماهنگ هستند و با خود فکر میکند که پس میتوانند آنهمه جواهرات را از خواجه ماجد بزنند. اما کسی هرگز فکرش را نمیکند که نقشه این باشد و نقشه این چنین قرار است در کوچه پیاده شود.هیچکس انتظار ندارد که خواجه به آن شکل در چاه بیفتد و زندگیش به پایان برسد.
غیرمنتظرگی این نقشه بسیار یادآور آثار ژان پیر ملویل است. ضمن اینکه این اتفاق شوکه کننده و غیرقابل انتظار در لوای اجرای شاهکار ناصر تقوایی تبدیل به یک صحنه تکرار نشدنی میشود. طنین صدای افتادن خواجه در چاه که در موسیقی فیلم تلفیق میشود، متحیرکننده است و درواقع این پلان به پلان اجرای ناصر تقوایی است که از فرط هیجانانگیز بودن و بالاتر بودن از سطح سینمای ایران، برای تماشاگر حرفهای و خوره فیلم بسیار تکان دهنده بهنظر میرسد.
شوکران – بهروز افخمی
گریههای هدیه تهرانی یکی یکدانه یا همان سیما ریاحی، پشت فرمان ماشین مگر از یاد میرود؟ هنر نعمت حقیقی فقید در پرداخت بصری آن صحنه و نوری که در صورت شکسته سیما میاندازد بهیادماندنی است. فصل پایانی «شوکران» که از همین گریههای دردمندانه پشت فرمان سیما شروع میشود، بسیار غیرمنتظره مینماید.
پیش از هرچیز، این کاراکتر سیما ریاحی است که برای تماشاگر نامنتظر مینماید. نمونه چنین زنی را خصوصا سینمای بعد از انقلاب به خود ندیده است. زنی که در ابتدا براساس الگوهای نوآر وارد داستان میشود و حکم یک فم فتال را دارد، در ادامه بر زیباییها، معصومیتها و مهربانیهایش تاکید میشود تا آن تصویر منفی که تماشاگر در دهه هفتاد از یک زن مستقل در ذهنش دارد را در هم بشکند و و در آخر جای فم فتال و قربانی را عوض میکند تا سیما ریاحی در تاریخ ماندگار باقی بماند.
اما فصل پایانی یک چیز دیگر است. واکنش نهایی سیما طوری است که تماشاگر سینمای ایران نه تنها از سینمای ایران که از زن ایرانی هم توقعش را ندارد: اینکه به منزل مرد برود و با همسرش روبهرو شود. حالا تصور کنید که پایان اصلی فیلمنامه این بوده که قربانی یعنی سیما خانه مرد را به آتش بکشد و همه زندگی او بر باد برود.
نفس عمیق – پرویز شهبازی
«نفس عمیق» از آن دست کالت موویهایی بود که در زمان اکران خودش چندان تحویل گرفته نشد اما هرچه جلوتر رفت و در بازخوانی تاریخ بیشتر و بیشتر واجد اهمیت جامعه شناسانه و سینمایی شد. پرویز شهبازی خودش یکی از خاصترین کارگردانان تاریخ سینمای ایران است. فیلمسازی که هم دغدغههای جامعهشناسانه مختص به خود را دارد و هم در اجرای آنها زبانی را بهکار میبندد که کمتر کارگردان ایرانی از آن استفاده کرده است. زبانی سینمایی که در عین تعلق خاطر ویژه به مکتب سینمای هنری و روشنفکری اروپایی، بسیار هم بومی شده است و خصایص فرهنگی و اجتماعی ایران معاصر را به خود گرفته.
چهرهای که شهبازی از قهرمانان خود یعنی منصور و آیدا میسازد، اولین تصویر واقعگرایانه و بدون سانسور از جوانان دهه شصتی است. به شکلی که یک آدم میانسال از اینکه زیست متفاوت (و به تعبیر نسلهای قبلتر سخیف) دهه شصتیها چطور با چنین صراحت لهجهای به تصویر کشیده شده تعجب میکند و حتی کمی عصبانی میشود و جوان دهه شصتی دچار احساس سمپاتیکی میشود که نه تنها تا پیش از این هرگز به سراغش نیامده، که به عمق دلتنگیها، دریغها و افسوسهای زندگی او میزند و دست بر نقاط تاریک ناخوداگاه جمعی نسل دهه شصت میگذارد.
صحنهای را بهیاد بیاورید که قهرمانان سوار موتور میشوند و آینه همه ماشینها را میشکنند یا خونسردی قهرمان را در ابتدای فیلم وقتی گوشیش را میزنند… اینها همه برای سینمای ایران بسیار تازه و بدیع بهنظر میرسد و استقبال عجیب دهه شصتیها از فیلم تا همین امروز، نشان میدهد که «نفس عمیق» چه کار ویژهای با تصویر دهه شصتیها میکند.
درباره الی – اصغر فرهادی
کاری که «درباره الی» با روایت و قهرمان اولیه خود میکند، در سینمای ایران حکم کاری را دارد که در سال ۱۹۶۰ آلفرد هیچکاک با فیلم «روانی» در هالیوود کلاسیک میکند. اما باز هم تماما همگون با مختصات فرهنگی و اجتماعی ایران و در فضای واقعگرایانهای که مورد علاقه خود فرهادی است و همه فیلمهایش در این دستهبندی جای میگیرند. در یک فیلم هایپر رئالیستی فرهادی با تصمیمی هوشمندانه در ابتدا تماشاگر را غرق در فضای رفاقتی و سرخوشانه آن جمع میکند. طوریکه با همه آنها عجین شده و انگار نفر آخر آن جمع است اصلا. اما ناگهان، درست جایی که تماشاگر اصلا انتظارش را ندارد و در سرخوشی غرق است (همانطور که در «روانی» در هیجان و تعلیق دزدی پول غوطهور بود.) به ناگاه الی را میگیرد…الی مرده؟ زنده است و رفته؟ پس چرا جنازهاش پیدا نمیشود؟ آیا آن پیکر بیجان در سردخانه الی بود؟ موهایش روی صورتش ریختهاند و البته به قطع نمیتوان گفت. یا به تعبیر درستتر تماشاگر دوست دارد که به قطع نگوید و اصلا باور نکند که دریا آن دختر دوستداشتنی را به کام مرگ کشاده است.
این سوالات بعد از تماشای فیلم تا مدتها در ذهن تماشاگران میچرخید و در بسیاری از همان جمعهای رفاقتی در زندگی واقعی بحث مرگ الی باز بود. این بهخوبی نشان میداد که از این مرگ نامتظر در نیمه اول فیلم تماشاگر چقدر شوکه شده و چقدر پذیرشش براساس تربیت سینمایی که تا پیش از این با آن بزرگ شده، سخت مینماید.
دایره زنگی – پریسا بخت آور
«دایره زنگی» فیلم اول پریسا بختآور بود که فیلمنامهاش را اصغر فرهادی، همسرش نوشت. از اصغر فرهادی که کارنامه کاریش سراسر فیلمهای اجتماعی و واقعگرایانه عموما تلخ و سیاه بودند، هیچکس انتظار فیلمنامهای کمدی و داستانی هیجان انگیز را نداشت.
«دایره زنگی» اما یک فیلم سرحال و سرپا بود؛ مملو از شوخیهای جدی جامعهشناسانه که همانقدر که میخنداند، تماشاگر را در فکر هم فرو میبرد. ضمن اینکه سبک روایی فیلم بسیار جالب و بدیع بهنظر میرسید. «دایره زنگی» ساختاری اپیزودیک و جالب داشت و جز اولین فیلمهایی بود که چنین ساختار اپیزودییکی را با روایتی مدرن ترکیب میکرد. علیرغم پربازیگر بودن فیلم اما انسجام فرمی و روایی «دایره زنگی» بسیار چشمنواز و قابل توجه است.
اینکه یک فیلم کمدی و هیجانانگیز تا این حد میتواند جدی و عمیق باشد هم در نوع خود واقعا جدید و نوآورانه بهنظر میرسد اما آن حقیقت نامنتظر در «دایره زنگی» که برای تماشاگر تکاندهنده مینماید، نمود شخصیت اصلیش با بازی باران کوثری و رو شدن نهایی دست او در دو سکانس پایانی فیلم است.
دختری که از ابتدای فیلم بسیار مهربان و دوستداشتنی پرداخته میشود و بهواسطه رابطه دوستانهاش با صابر ابر که همراه او وارد این ساختمان شده است، بسیار مورد علاقه و همذاتپنداری تماشاگر واقع میشود. بهمرور با دانستن از زندگی شخصی او و مشکل درست کردن ماشین، تماشاگر به او نزدیک و نزدیکتر هم میشود تا اینکه در پرده پایانی فیلم با چرخشی ناگهانی اما کماکان منطبق با منطق دراماتیک، یک فاحشه و دزد و آدم دودرهباز از کار دربیاید. از ایم حیث روندی خلاف جهت جریان سینمای ایران طی میکند. همیشه این «دختر بد» بوده که در نهایت اصلاح یا رستگگار یا بری از گناه شده. اینجا اما «دختر خوب» ناگهان فاحشه و دزد میشود.
خانه پدری – کیانوش عیاری
«خانه پدری» دقیقا به خاطر همان وجه تکاندهنده و نامنتظرش است که سالها در توقیف مانده و رنگ پرده را ندیده…یک شروع طوفانی و شاید حتی مرعوب کنندهترین فصل افتتاحیه در تاریخ سینمای بعد از انقلاب.
فیلم آغاز میشود. در خانه پدری دعوا بالا گرفته و پدر بهدنبال دختر میدود. خشونت در هر لحظه صحنه هویداست. اما نکته در اینست که جنس این خشونت با آنچه تماشاگر سینمای ایران همواره از بازنمایی خشونت دیده، فرق میکند. «خشونت» در سینمای ایران همواره بیش از حد ممکن ملودراماتیزه شده است، با داد و بیدادهای زیادی و البته تصنعی مخلوط گشته و نتیجه اش آبکی از آب درآمده. این صورت تصنعی باعث میشود تماشاگر همواره بداند که با یک فیلم خشن روبهرو است نه با خشونت.
اما در «خانه پدری» قضیه فرق میکند. خشونت مستقیم و انگار بدون واسطه است و به قلب و روان تماشاگر میزند. هرچه صحنه جلوتر میرود، شدت خشونت بیشتر شده و تماشاگر ناگریز به این فکر میکند که با چیزی عادی و فرمولیزه طرف نیست اما کماکان باور ندارد که آن اتفاق نهایی خواهد افتاد.
ولی «خانه پدری» پایش را از گلیم بیانگری و صراحت در خشونت بیشتر از سینمای ایران میگذارد و تا ته خط میرود. دختر به خاک سپرده میشود درحالیکه تماشاگر بیصبرانه در انتظار یک معجره است. معجزه اما اتفاق نمیافتد و آن شمشیر خونین در پایان صحنه، تماشاگر را بهتزده میکند تا باقی فیلم را در صندلیش کز کند و متحیر برجا بماند.
رگ خواب – حمید نعمتالله
اولین تصویر به یادماندنی که از لیلا حاتمی دیدهاید را به خاطر دارید؟ تاریخ سینمای ایران او را در هیبت فرشته جوان و دلربایی به خاطر میآورد که از دل رویا و نقاشی بیرون میآید و فرانسه صحبت میکند.
اما آیا داغانترن تصویری که از او (نه لیلا حاتمی که زن در سینمای ایران به شکل کلی) دیدهاید را هم بهخاطر دارید؟ حمید نعمتالله که همواره کاراکترهای زن جذابی (مانند اتی در «بوتیک» یا زن در «بیپولی») خلق کرده است، در تراژیکترین فیلم خودش، یکی از تراژیکترین سرنوشتها را برای قهرمان زنش در نظر میگیرد. حتی در «بانو» یا «پری» هم قهرمانان زن اینچنین شکست خورده و له و لورده نمیشوند.
بعد از آنکه او با حال نزارش به رستوران میرود و آن جا همه کثافتکاریهای مرد خبیث را روی خودش و او بالا می آورد، مجنون و خانهخراب میشود. در اتوبانها سرگردان میچرخد و اصلا انگار در این جهان نیست. فرزندش را زیر یوغ مرد خبیث از دست داده و درد امانش را بریده است. کدام زن را در سینما میشناسید که تا اینجا پیش رفته باشد و تقاص پس داده باشد؟
دیدن لیلا حاتمی در آن حال بد، با دندانی که شکسته و جای خالیش همه نظم صورت ظریفش را بهم زده، یکی از دردناکترین لحظههای نه فقط لیلا حاتمی که همه زنان در سینمای ایران است.
فروشنده – اصغر فرهادی
یک لحظه نفسگیر که تماشاگر ایرانی ابدا انتظارش را ندارد. در یکی از مردانهترین و ضدسنتترین فیلمهای اصغر فرهادی، به این معنی که قهرمان مرد یعنی عماد بیش از همیشه در میان باورهای سنتی و تعصباتی که از سنت میآیند و روحیه زیست مدرن و امروزی گیر کرده و سرگردان است، فرهادی قهرمانش را به یک چالش بزرگ عوت میکند…
باید سیلی را بزند و انتقام بگیرد یا رواداری کند و بهقول معروف احترام موی سفید پیرمرد را نگه دارد؟ چند صحنه در سینمای ایران بهیاد دارید که «احترام به بزرگتر و موی سفیدش» اینچنین زیر پای قهرمان له شود و او به این شکل دربرابر سنتهایی که ذهنش در آنها گیر افتاده بشورد و طغیان کند؟ فرهادی كه استاد خلق تعلیقهای روانی اینچنینی ست، با سر رسیدن خانواده مرد، همسر، دختر و دامادش همهچیز را میان آسمان و زمین معلق نگه میدارد. تماشاگر كه كلافه و عصبی شده و دیگر تحمل اینهمه شكنجه روانی را ندارد نگاهش به لبهای عماد دوختهشده كه میگوید یا نمیگوید.
نبوغ فرهادی درست در همین لحظات است كه كار خودش را میکند؛ تماشاگر را مجبور میکند تا برای حال همان مردی نگران باشد و دعا دعا كند عماد لب به بیان حقیقت باز نكند كه تا پیشازاین در تمام مدت فیلم برایش بذر نفرت پاشیده و او را از مرد متنفر ساخته است. در همین هول و ولای میان گفتن و نگفتن است كه عماد و مرد داخل اتاق میروند تا حسابوکتاب كنند و ناگهان پووووف! جهان «فروشنده» با سیلی محكمی كه عماد میزند منفجر میشود…
طلا – پرویز شهبازی
چیزی تا اکران عمومی «طلا» باقی نمانده است و در پاییز ۹۸ شاهد حضورش بر پردههای سینما خواهیم بود. فیلمی که احتمال قوی چندان تحویل گرفته نمیشود اما شبیه به «نفس عمیق»، سالها بعد توسط جوانان نسل جدید و خوره فیلم بازخوانی و کشف خواهد شد. «طلا» فیلمی است فرای سینمای ایران که خاص بودنش باعث میشود تماشاگری که عادت به دیدن آثار نازل کرده و تربیت سینماییاش در سطح بسیار پایینی قرار دارد (بگذارید درباره تربیت فرهنگی و اجتماعی عامه اصلا صحبت نکنیم!) خیال برد «طلا» یک فیلم معمولی و متوسط است.
دریغ که «طلا»ی بیست و چهار عیار پرویز شهبازی همان فیلمی است که بعید میدانم تا سالها نمونهاش را در سینمای ایران ببینیم و احتمالا ارزشهای ویژه تماتیک، سینمایی و خصوصا جامعهشناختیاش بعدها رمزگشایی خواهد شد.
«طلا» محصول سینمای هنری است و هرچند برای تماشاگر عامه ساخته شده و طوری ساخته شده که همهگیر باشد و فاز نخبهگرایی فیلمهایی که داعیهی روشنفکرانه در خود دارند، را به سطل آشغال میاندازد اما هیچ ربطی به سینمای جریان اصلی ایران و مناسباتش ندارد و کلا در ساحت دیگری سیر میکند. حتی کاراکترهای فیلم هم شبیه به عموم جامعه ایران نیستند و ویژگیهایی دارند که انگار از نسل جوان سالهای آینده جامعه ایران سوار یک ماشین زمان شدهاند و در زمان فعلی هبوط کردهاند. «طلا» آنقدر خاص است که حتی قهرمانها و کنشهایشان هم برای تماشاگر خاص و غریب بهنظر میآیند.
وقتی به این فکر میکنم که «طلا» از کجا (شادی جمعی و هیجان عمومی و همدلی جامعه در حین تماشای بازی ایران و اسپانیا در جام جهانی، در کافهای در پایتخت) شروع میشود و بعد در سیر داستان (که رستوران زدن و پولی که آن میان بین رفقا جابهجا شده فقط بهانه و مکگافین روایت است و اصلا ایده اصلی و خط اصلی داستان نیست و قرار است به شکل فریبندهای حواس تماشاگر را پرت کند) چطور جلو میرود و به کجا (سکوت و بیکسی در جنگلی موحش) میرسد، و در این مسیر سر از کجا درمیآورد، قلبم میلرزد و امان از آن صحنه استثنایی پایانی در دل جنگل و زیر باران…جایی که تماشاگر همپای قهرمان نامتعارف فیلم (که بهترین بازی هومن سیدی در کارنامه کاریش هم هست) دلش میخواهد با همه توان بدود و در نهایت هم در دل تاریکی سالن سینما و زیر هجوم تلخ و عصیانگرانه «حقیقت» فیلم میمیرد….
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
نوشته لحظات غیرمنتظره و تکاندهنده سینمای ایران اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.